خاطره بگم! یه سوتی تابلو!
اول صبح توی دانشگاه خون دماخ! شدم .اصلا یادم نبود الان طبقه چندمیم! دوستم گفت بدو بدو برو تو دست شویی!
من هم به توصیه اش دوان دوان رفتم! دیدم مسئول حراست چپ چپ نگام میکنه گفتم شاید این شلکی میدوم!
وایساد با دوستم حرف زدن توی دلم گفتم دختر اعتماد به نفس داشته باش !با این دختره( دوستم) بوده نه من!
حالا داشتم توی دست شویی دست و صورتم را میشستم دیدم یه اقایی توی چارچوب در ظاهر شد چپ چپ نگایش کردم 4 تا فحش هم توی دلم بهش دادم! دیدم طرف جا خورد بنده خدا پس پس رفت بیرون! همین طور که داشتم غر غر میکردم اومدم بیرون دیدم دوستم از خنده داره میمیره یه نگاه به سر در انداختم نوشته بود:" سرویس بهداشتی آقایان!!!!"
اول صبح توی دانشگاه خون دماخ! شدم .اصلا یادم نبود الان طبقه چندمیم! دوستم گفت بدو بدو برو تو دست شویی!
من هم به توصیه اش دوان دوان رفتم! دیدم مسئول حراست چپ چپ نگام میکنه گفتم شاید این شلکی میدوم!
وایساد با دوستم حرف زدن توی دلم گفتم دختر اعتماد به نفس داشته باش !با این دختره( دوستم) بوده نه من!
حالا داشتم توی دست شویی دست و صورتم را میشستم دیدم یه اقایی توی چارچوب در ظاهر شد چپ چپ نگایش کردم 4 تا فحش هم توی دلم بهش دادم! دیدم طرف جا خورد بنده خدا پس پس رفت بیرون! همین طور که داشتم غر غر میکردم اومدم بیرون دیدم دوستم از خنده داره میمیره یه نگاه به سر در انداختم نوشته بود:" سرویس بهداشتی آقایان!!!!"