زنــدگی نامه بزرگـــان تاریخ جــــهان

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
[h=2]ايوان مخوف متولد شد[/h]سال پيش در روز 25 اوت سال 1530 ميلادي ايوان پسر گراندوك مسكو متولد شد.او بعدها با نام ايوان چهارم به تخت سلطنت روسيه نشست و در جريان سلطنتش به دليل صدور احكام خوفناك به «ايوان مخوف» شهرت يافت.





ايوان 3 ساله بود كه پس از مرگ پدرش گراندوك مسكو شد و در روز 16 ژانويه سال 1547 ميلادي در سن 16 سالگي با لقب تزار حكومت بر شاهزاده نشين مسكو و قلمروي آن روزگار روسيه را دست گرفت. ايوان هنگام آغاز سلطنت عنوان گراندوك به تزار تغيير داد.
تزار واژه تغيير يافته سزار است كه در زبان آلماني نيز كايزر «قيصر» ناميده مي شود. روس ها قبلا امپراتور بيزانس و خان تاتار را با اين نام مي ناميدند.
ايوان چهارم خود را جانشين امپراتورهاي بيزانس «قسطنطنيه» مي دانست كه يك قرن قبل از اين تاريخ امپراتوري آنها توسط عثماني ها منقرض شده بود.
او با اتكا به مردم و طبقه اشراف كه هنوز يك طبقه كوچك محسوب مي شد ، بويارها اربابان زمين دار بزرگ را مطيع كرد.
او مي خواست كشورش را از زير سايه اشغال مغول ها كه موجب عقب ماندگي روسيه شده بود بيرون آورده و به سطح كشورهاي غربي برساند.
ايوان چهارم پس از نبردهاي بي وقفه با تاتارها كه در پيرامون ولگا ، غازان و آستراخان مستقر بودند ، آنها را شكست داد.
او با شكست دادن اعقاب دوردست مغول ها دروازه هاي سيبري بزرگ را گشود.
پس از شكست خان مغول سيبري دهقانان روسي دست به مهاجرت به سيبري زدند.
با اين حال ، ايوان چهارم از خان تاتار كريمه شكست سختي خورد و خان تاتار كريمه بي وقفه قلمروي او و حتي شهر مسكو را مورد تهديد قرار مي داد.
ايوان چهارم در تلاش هايش براي گشودن دروازه هاي غرب و درياي بالتيك به روي روسيه نيز با ناكامي مواجه شد.
ايوان چهارم در سنين سالخوردگي براي مقابله با تهديدهاي داخلي و خارجي به خود قدرت نامحدودي را براي اعمال نظر به روي زمين هاي ثروتمندان روسيه قديم داد.
او بويارها را از ميان برداشت و 12 هزار خانواده اشراف زمين دار را از زمين هايشان بيرون راند و اموالشان را مصادره كرد.
ايوان چهارم كه به دليل سركوب لقب ايوان «مخوف» را يافته بود براي مطيع كردن دهقان هاي روسي آزادي رفت و آمد آنها را محدود كرد نظام رعيتي را پايه گذاري نمود و به اين ترتيب طبقه روستايي روس تبديل به رعيت برده شدند.
او پس از كشتار هزاران بويار دستور داد اهالي شهر نووگورد در شمال مسكو كه شورش كرده بودند را در رودخانه غرق كنند.
جنون مرگبار ايوان چهارم تا جايي پيش رفت كه پسر بزرگش را به ضرب چوبدستي كشت.
سرانجام ايوان مخوف در سن 55 سالگي در روز 18 مارس سال 1584 ميلادي درگذشت و در پي مرگش روسيه براي چندين دهه دچار آشوب ها و هرج و مرج گرديد.
به اين ترتيب ، در روز 25 اوت سال 1530 ميلادي ايوان پسر گراندوك مسكو متولد شد.
ايوان چهارم در سن 16 سالگي در شهر مسكو به تخت سلطنت روسيه نشست و خود را تزار ناميد.
لقب تزار تا سرنگوني خاندان رومانف عنوان امپراتوران روسيه بود.
ايوان كه در دوران جواني محبوب مردم روسيه بود در دوران سالمندي به دليل سركوب و قتل بي رحمانه رعايايش لقب ايوان «مخوف» را يافت و نام خود را با اين لقب در تاريخ ثبت كرد.

 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
پادشاه خورشید : لویی چهاردهم

پادشاه خورشید : لویی چهاردهم

لوئی چهاردهم اولین و بزرگترین پادشاه مطلق بود که در اواخر قرون هفدهم و هیجدهم در اروپا، حکومت می کرد. او که به نام پادشاه خورشید معروف بود، فرانسه را، به قدرتمندترین کشور اروپا تبدیل نمود. او به خاطر بارگاه بسیار باشکوهش که در قصر مجلل ورسای ساخته بود، معروف شد و مردم به دلیل نیرومندش از او می ترسیدند.


1643م
لوئی چهاردهم، در سن 5 سالگی به سن پادشاهی رسید. مادرش بعنوان نائب السلطنه عهده دار امور شد.

53- 1648
انقلاب (شورش) فروندا (انقلابی بر علیه قدرت پادشاه): در طول این سالها شورش به تمام فرانسه گسترش پیدا کرد، به طوری که اشراف برای کسب قدرت بیشتر، تلاش کردند. نهایتا انقلاب سقوط کرد.

1661
لوئی چهاردهم فرماندهی دولت را به دست می گیرد و مستقیما بر فرانسه حکومت می کند.

1662

کار ساختن باغهای قصر جدید در ورسای فرانسه، آغاز شد.

68- 1667

لوئی چهاردهم، وارد جنگ علیه اسپانیا شد. فرانسه بخش کوچکی از زمینهای اسپانیایی هلند را، تصرف می کند.

1668
کار ساختمان قصر ورسای آغاز شد.

78- 1672
لوئی چهاردهم، وارد جنگ علیه هلند و اسپانیا، می شود. فرانسه با موفقیت، بخشی از اسپانیا را، علیرغم مقاومت هلندیها، تسخیر کرد.

1685
«فرمان نانت»، مصونیت قانونی جمعیت رهبری انگلستان و هلند باعث شکست فرانسه شد.

14-1701
جنگ های متوالی فرانسه: ارتش فرانسه مکررا در جنگ بر علیه ائتلاف رهبری شده توسط انگلستان و به فرماندهی دوک مارابرو، شکست خورد. فرانسه نه تنها بخش کوچکی از خاکش را، بلکه وجهه خود را نیز به عنوان یک قدرت بزرگ از دست داد.

1715
لوئی چهاردهم، درگذشت و فرزند نوه اش به عنوان لوئی پانزدهم، جای او را گرفت.

لوئی چهاردهم (1715- 1638م) در هنگامی که بعد از مرگ پدرش لوئی سیزدهم (43- 1601) به پادشاه فرانسه رسید، فقط 5 سال داشت. مادر لوئی چهاردهم به وکالت او در هنگام کودکیش، کشور را اداره کرد. در دوران کودکی او، قیامی به نام فروندا (53- 1648) رخ داد که توسط بعضی از اشراف فرانسه، که طالب قدرت بیشتر بودند، رهبری می شد. این انقلاب لوئی چهاردهم را تقریبا سرنگون کرد و او مجبور شد برای مدتی به پاریس فرار کند. نهایتا، انقلاب فروکش کرد، اما این واقعه تاثیر عمیقی روی شاه جوان گذاشت. هنگامی که او در سال 1661 به حکومت فرانسه رسید، اراده کرد که یک پادشاهی مطلق را بوجود بیاورد که در آن قدرت، فقط از آن خود او باشد تا اشراف هرگز قادر نباشند دوباره بر علیه او قیام کنند.

زندگی درباری
لویی چهاردهم، پادشاه فرانسه (1715- 1638م) اشراف فرانسه را وادار به حضور در دربار خود کرد. او امیدوار بود تا با سرگرم کردن آنان به زرق و برق زندگی درباری، مانع شورش آنها علیه خود شود. دربار لویی چهاردهم بواسطه شیوه و فرهنگش تحسین سرتاسر اروپا را برانگیخته بود.

قدرت مرکزی
لوئی چهاردهم، مقام نخست وزیر و همچنین مقام پادشاهی را به خود، اختصاص داد. او سخت تلاش کرد تا از همه امور مهم و اتفاقات با اهمیت فرانسه، مطلع گردد. او گروه کوچکی از وزیران را انتخاب کرد تا با او همکاری نزدیک داشته باشند و تلاش کرد تا فرماندهی و حکومت خود را بر امور، حفظ کند. یکی از این وزیران، فرانسوا ـ میشل لوتلیه لووا (91- 1636م) بود که ارتش فرانسه را به صورت قویترین ارتش اروپا در آورد. عضو دیگر هیئت وزیران، ژان باپتیست کوابر (83-1619م) بود که اوضاع اقتصادی کشور را از طریق گرفتن مالیات، به طور موثری، بهبود بخشید و صنایع را رونق داد.


شکوفایی هنر
به دلیل آنکه «پادشاهی» مرکز قدرت بود، لوئی چهاردهم تصمیم گرفت آن را شکوفا کرده و به آن شکوه و جلال بدهد. او یک قصر با شکوه در ورسای در چند کیلومتری پاریس، ساخت. لوئی چهاردهم در ورسای، نقاشی، موسیقی، نویسندگی و فلسفه رونق داد که هر کدام به روشهای مختلف جلوه و شکوه خاصی به سلطنت دادند. او روسای خانواده های اشرافی را مجبور کرد در قصر او ساکن شوند تا بتواند آنها را تحت نظارت خود داشته باشد. روش و شکوه زندگی در قصر، همه اروپا را تحت تاثیر قرار داد و در تمام قاره، مردم شروع به تقلید از آن کردند.


گسترش قلمرو
لوئی چهاردهم بعد از تحکیم حکومتش بر فرانسه، با استفاده از نیروی زمینی و دریایی، سرزمینهای بیشتری در خارج از مرزهایش بدست آورد. او در طول بیش از چهل سال، درگیر امیال توسعه طلبانه خود بود. حاکمان دیگر اروپا که از جاه طلبی او در وحشت بودند، با همدیگر متحد شدند و نهایتا ضربه سنگینی به نیروهای فرانسوی وارد آوردند. د ر نتیجه این جنگها، فرانسه شدیدا مقروض و بدهکار شد.


تفاوتهای مذهبی
در سال 1598 قانون (فرمان) نانت به پروتستانهای فرانسه که به یوگنات huguenots معروف بودندد حقوق مساوی با کاتولیکها، اعطا کرد. لوئی چهاردهم که یک کاتولیک دو آتشه بود، علیه اقلیت پروتستان اقدام کرد و فرمان را در سال 1685، ملغی کرد. پروتستانهای فرانسه در صورتی که حاضر به تغییر مذهب خود و قبول مذهب کاتولیک نمی شدند. در نتیجه، بیشتر پروتستانها به کشورهای دیگر فرار کردند، این کشورها عمدتا کشورهای رقیب فرانسه مثل انگلیس و هلند، بودند. این مسئله برای فرانسه، خسارت بزرگی محسوب می شد، چرا که افراد هنرمند و متخصص در کارهای هنری و تجاری از پروتستانها بودند.


میراث سیاه
بعد از مرگ لوئی چهاردهم، در 1715م، فرانسه به عنوان یک کشور قدرتمند باقی ماند، اما اسرافکاری او، کشور را در فقر فرو برده بود. هزینه های گسترده جنگ های لوئی چهاردهم با اخذ مالیتهای سنگین، پرداخت شده بود. سیستم غیر عادلانه مالیاتی به شکلی بود که هزینه های مذکور را به دوش مردم معمولی می انداخت و باعث نارضایتی شدید نسبت به پادشاه، در میان آنان شد.


حقایق ثبت شده
در ساخت قصر بزرگ و باغهای «ورسای» درنزدیکی پاریس از هیچگونه خرجی، دریغ نشد. بیش از 3500 کارگر در مدت 47 سال برای تکمیل قصر، که به عنوان مظهر دولت فرانسه طراحی شده بود، به سختی کار کردند. لوئی چهاردهم به همراه ارتشی مشتمل بر درباریان، ملازمان و خدمتکاران که تعدادشان به 15000 نفر می رسید، در قصر ورسای زندگی می کرد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ويل دورانت

ويل دورانت

ويل دورانت
نويسنده و تاريخ نگار مشهور آمريكايي (1885-1981)
ويرايش : مريم فودازي

"ويلیام جمیز دورانت"، مشهور به "ویل دورانت"، نویسنده و تاریخ نگار مشهور در پنجم نوامبر سال 1885 میلادی در "نورث آدامز" ماساچوست به دنیا آمد.
مهمترین اثر ویل دورانت، "تاریخ تمدن" نام دارد که در یازده جلد انتشار یافته است و نام این کتابها عبارت است از : "مشرق زمین" ، "گاهواره ي زمین"، "یونان باستان"، "قیصر و مسیح"، "عصر ایمان"، "رنسانس" ، "اصلاح دینی"، "آغاز عصر خرد"، "عصر لویی چهاردهم"، "عصر ولتر"، "روسو و انقلاب" و "عصر ناپلئون".
او با اینکه می خواست کشیش شود، اما در دانشگاه، بیشتر دانش ها، از زیست شناسی گرفته تا آموزش و پرورش را تجربه کرد و سرانجام پس از خواندن کتاب "اخلاق" اسپینوزا به سراغ فلسفه رفت، آن را تا دکترا ادامه داد و استاد دانشگاه شد و کتابهای فلسفی زیادی را تألیف كرد. "هنری توماس" یک بخش از کتاب خود را با نام "بزرگان فلسفه" ويژه ي او كرده و نوشته است:
"بزرگترین کار ويل دورانت در فلسفه این بود که انديشه هاي پیچیده ي فلسفی را به زبان ساده بیان کرد. او فلسفه را که دور از دسترس مردم عادی بود به خانه های آنها برد و آن را برای همه قابل فهم کرد."
اما همه ي اینها دورانت را خشنود نکرد، تا اینکه به گفته ي خود، برای "برآوردن حس کنجکاوی"، سر از تاریخ درآورد و در زمان استادی دانشگاه "کالیفرنیا"، کتاب "تاریخ فلسفه" اش را نوشت که انديشمندان و منتقدان دانشگاه، آن را تحسین کردند. پس از آن بود که دورانت تصمیم به نوشتن "تاریخ تمدن جهان" گرفت.
در حقيقت، او كار پژوهشي و علمي خود را از فلسفه آغاز كرد و با تاريخ به پايان رساند. دورانت پس از گذراندن دوران تحصيل، دانشنامه اش را از دانشگاه "کلمبيا" دريافت كرد.
مدتي خبرنگار روزنامه ي "شب نيويورک" بود و سپس به کار تدريس زبان لاتين، فرانسه و انگليسي در کالج "سيتون هال" پرداخت. در سال 1912 قاره ي اروپا را گشت و در سال 1913 در دانشگاه "کلمبيا" سرگرم تحصيل زيست شناسي و فلسفه شد و از محضر استاداني همچون "ديويي" بهره برد.
او برای نوشتن هر بخش از کتاب به گوشه ای از دنیا سفر می کرد؛ از مصر و ایران تا سیبری و ژاپن. هدف او نوشتن جلد اول کتاب تاریخ تمدن با نام "مشرق زمین، گهواره ي تمدن" بود. پس از چاپ جلد اول، سفرهای دور دنیای او آغاز شد که 50 سال ادامه یافت. در نهایت در سال 1975 نگارش تمامی سي جلد کتاب و همچنین سفرهایش به پايان رسید.
وی در این کتاب توانسته ‌است با بهره گيري از آثار مورخان دیگر، از "هرودوت" تا "آرنولد توین‌بی"، که از ابتدای تاریخ بشر تاکنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورد.
بر خلاف دیگر تاریخ‌نگاران که تنها تمرکزشان بر رويدادهاي تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه نمود. ویل دورانت در اين ارتباط بيان داشت:
"تمدن رودی است با دو ساحل، اما بیشتر تاریخ نگاران تنها به خودِ رود توجه دارند."
این نقل قول به این مساله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران در بيشتر موارد، نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانه ي در جریان تاریخ نموده‌اند که به طور معمول، پرآشوب و پرهیاهوست و اجازه ي برداشتها و تفسيرهاي درست را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها)، می‌توانند به اندازه ي خود متن تاریخ مهم باشند. به نظر او، همه ی مردمانی که در طول تاریخ، خانه و مجسمه ساخته يا شعر سراییده اند نيز در شکل گیری تمدن نقش داشته اند.
او با نهايت فروتني بيان کرده است که بدون همسر دلبندش، "آریل"، موفق به نوشتن تاریخ تمدن چند جلدی خود نمی شد که کار تحریر آن نیم قرن طول کشید.
دورانت مطالب کتاب را به آریل دیکته می کرد. دلبستگي این زن و شوهر به يكديگر به اندازه اي بود که در سال 1981 پس از انتقال دورانت به بیمارستان، وقتي آریل از دکتر شنید که شانس زنده ماندن شوهرش اندک است دیگر لب به غذا نزد تا اينكه درگذشت. قلب دورانت نیز پس از این که شنید آریل فوت شده از حرکت باز ماند و به او پیوست و زن و شوهر در یک روز در کنار هم دفن شدند. آریل، سيزده سال جوانتر از دورانت و در گذشته، شاگرد او بود.
انديشمند تاریخ تمدن در این مجموعه با نگاهی تحلیلی، تاریخ تمدن بشری را مورد بررسی قرار داده است. این مجموعه را مترجمانی چون "احمد بطحایی"، "احمد آرام" و "ع پاشایی" ... به فارسی ترجمه كرده اند. از دیگر آثار ارزشمند این نویسنده ي مشهور ، "تاریخ ادبیات انگلیسي" در سال 1904، "تاریخ فلسفه" در سال 1926 و "تصویرهای زندگی" است که به کمک همسرش آریل دورانت نوشته است. وي پیش از نوشتن کتاب تاریخ تمدن، "اصول حکمت و مسائل اجتماعی دوران معاصر" را تالیف کرده بود.
دورانت از جوانی به سوسیالیسم به عنوان روشی که خواهد توانست به برابری انسانها در طول زندگانی و رفاه و سعادت آنان بینجامد دل بست و بر خلاف نظر مادرش که مایل بود پسرش کشیش شود، به تحصیل تاریخ، فلسفه و ادبیات پرداخت و مدرس شد و سپس به پژوهش و کار تالیف روي آورد.
مردم قدرشناس، نام دورانت را که به دریافت عالی ترین نشان آزادی نائل شده، نه تنها بر خیابان های شهرها و مدارس و دانشکده ها گذارده اند بلکه شهرک های متعدد، روزنامه و حتی هتل ها را به ياد او نامگذاری کرده اند.
سخنرانی های ويل دورانت درباره ي ادبیات ایران در دهه ي 1950 در دانشگاه "کلمبیا"، ادبیات ایران را به جهانیان شناساند. وی یک جلسه ي تمام، تنها به تفسیر این بیت حافظ پرداخته بود:
"غلام و بنده ي آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه قید تعلق پذير آزاد است"
دورانت درباره ي "فردوسی" گفته است که در میهن دوستی، همتای فردوسی به دنیا نخواهد آمد و از این بابت، ایران، سرزمینی منحصر به فرد در سراسر جهان است.
ویل دورانت در کتاب "درسهایی از تاریخ" که در سالهای آخر زندگی خود نوشت، می گوید:
"تاریخ ملتها را باید با توجه به پدیده های علمی جدید نوشت."
دورانت 96 سال عمر کرد و سرانجام در هفتم نوامبر سال 1981 بدرود حیات گفت.


برگزيده اي از زندگي
1885 : در پنجم نوامبر در منطقه ي "نورث آدامز" ماساچوست به دنيا آمد.
1900 : وارد كليساي "سان پيترو" گرديد تا کشيش شود.
1903 : کليسا را ترک كرد و از کشيش شدن منصرف شد.
1907 : در نشريه ي "شب نيويورک" به عنوان خبرنگار آغاز به كار كرد.
1912 : سفر يکساله ي خود را به اروپا آغاز کرد.
1913: وارد دانشگاه "کلمبيا" شد تا در رشته هاي زيست شناسي و فلسفه تحصيل کند.
1914 : در کليسايي در شهر "نيويورک" به ايراد خطابه هايي در باب فلسفه، تاريخ و ادبيات پرداخت.
1917 : از دانشگاه "کلمبيا" دکتراي فلسفه گرفت.
1921 : مدرسه ي "ليبرتپل" را بنا نهاد.
1925 : نگارش کتاب "انديشمندان معاصر آمريکا".
1926: نگارش کتاب "تاريخ فلسفه" را به پايان رساند و کتاب "زندگي و باورهاي انديشمندان بزرگ" را منتشر نمود.
1927: تصميم به نگارش و تدوين "تاريخ تمدن جهان" گرفت. از کارها و امور اجرايي کناره گيري كرد.
1929 : انتشار کتاب "كاخهاي فلسفه".
1930: سفر به دور دنيا را آغاز نمود و "مصر"، "خاورنزديک"،"هندوستان"، "ژاپن" و سرزمين هاي "خاور دور" را از نزديک ديد.
1932 : رهسپار "ژاپن"، "منچوري"، "سيبري"، "روسيه" و "لهستان" شد.
1935 : کتاب "مشرق زمين، گاهواره ي تمدن" را منتشر كرد.
1939 : انتشار کتاب "يونان باستان".
1944 : انتشار کتاب "قيصر و مسيح".
1948 : به مدت شش ماه به کشورهاي "ترکيه"، "عراق"، "ايران" و نيز "اروپاي شرقي" سفر کرد.
1950 : انتشار کتاب "عصر ايمان".
1951: بازگشت مجدد به "ايتاليا".
1953: انتشار کتاب "رنسانس" و کتاب "اصلاح دين".
1954: بازديد مجدد از کشورهاي "آلمان"، "سوئيس"، "فرانسه" و "انگلستان".
1961 : انتشار کتاب "آغاز عصر خرد".
1964 : انتشار کتاب "عصر لويي چهاردهم".
1965 : انتشار کتاب "عصر ولتر".
1967 : انتشار کتاب "روسو و انقلاب".
1968 : جايزه ي ويژه ي ادبي "پوليتزر" را دريافت كرد.
1970 : آخرين کتاب خود را با نام "تفسيرهايي بر زندگي" نوشت.
1975 : انتشار کتاب "عصر ناپلئون".
1981: در 25 اکتبر يعني سيزده روز پيش از مرگ ويل دورانت، همسرش "آريل" از دنيا رفت .خود او نيز در هفتم نوامبر و در سن 96 سالگي، زندگي را بدرود گفت.

برگرفته از :


تبیان همدان
زندگی نامه
ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
Welcome to NAVAB.ORG | خانه
JameJamOnline.ir
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آتیلا که بود؟

آتیلا که بود؟

شكست آتيلا پادشاه هون ها
1557 سال پيش در روز 20 ژوئن سال 451 ميلادي آتيلا پادشاه قوم مخوف هون ها در حوالي شالون آن شامپين واقع در شمال شرقي فرانسه كنوني به سختي از قواي مشترك تئودوريك اول پادشاه ويزيگوت تولوز و آئتيوس يك ژنرال رومي شكست مي خورد.



اين شكست موجب مي شود آتيلا با باقيمانده قوايش سرزمين گل (فرانسه قديم) را پس از يك يورش كوتاه اما وحشتناك براي هميشه ترك كند.
هون ها اقوام بيابانگردي بودند كه نژاد آنها به مغول ها نزديك بود ، اين قوم خونخوار و وحشي از استپ هاي دور دست آسيا به حركت درآمده و در قرن سوم ميلادي در حاليكه اقوام ژرمن از مقابل آنها فرار مي كردند در منطقه دانوب مستقر مي شوند.
تحت فشار هون ها اقوام ژرمن به نوبه خود مسير غرب را پيموده و وارد قلمروي امپراتوري روم مي شوند.
در سال 378 ميلادي ژرمن هاي موسوم به ويزيگوت ها از رود دانوب عبور كرده و به ارتش امپراتور والنسين حمله مي كنند.
در حاليكه هون ها در دشت هاي سرسبز اروپاي شرقي مستقر شده بودند يكي از شاهزادگان اين قوم به نام آتيلا در دربار امپراتور روم شرقي در كنستانتينوپل (قسطنطنيه) پرورش يافت.
در سال 445 ميلادي آتيلا به نزد قوم خود بازمي گردد و پس از به قتل رساندن برادرش پادشاه همه هون ها مي شود.
او كه در دربار امپراتوري روم شرقي مجذوب ثروت هاي امپراتوري روم شده بود بنابراين دست به جنگ هاي پراكنده با قواي امپراتوري روم شرقي مي زند.
آتيلا و هون هاي تحت فرمانش در اين تهاجم دست به وحشي گري هاي بسيار زده و شهر متز كنوني را با خاك يكسان مي كنند.
هنگامي كه آتيلا با قوايش كه بالغ بر 200 هزار هون و اقوام ديگر بربر بود به سواحل راين دوباره نزديك مي شود مورد تهاجم نيروهاي مشترك تئودوريك اول پادشاه ويزيگوت تولوز و آئتيوس يك ژنرال رومي قرار مي گيرد.
به اين ترتيب ، در روز 20 ژوئن سال 451 ميلادي آتيلا پادشاه قوم مخوف هون ها در حوالي شالون آن شامپين در نزديكي سواحل رودخانه راين به سختي از قواي مشترك تئودوريك اول پادشاه ويزيگوت تولوز و آئتيوس ژنرال رومي شكست مي خورد.
اين شكست موجب مي شود آتيلا و هون هاي هراس آور خاك گل را ترك كنند.
آتيلا با باقيمانده قوايش تصميم مي گيرد شهر رم را تصرف كند اما از اين كار منصرف شده و به سواحل دانوب بازمي گردد.
در سال 453 ميلادي آتيلا يك شب به طور اسرارآميزي در اردوگاه خود در ساحل رودخانه دانوب مي ميرد كه راز مرگش هنوز مشخص نشده است.
درپي مرگ آتيلا ، قوم هون ها همان گونه كه ناگهان در تاريخ ظهور كرده بودند از صفحه روزگار محو مي شوند.
اين قوم در دوران طلوع و غروب خود به جز غارت و خونخواري دست به هيچ كار ديگري نزده و امروز كمتر رد و اثري از آنها باقي مانده است

 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
زندگانی چنگیز خان مغول

زندگانی چنگیز خان مغول

متولد ۱۱۶۲ ، مرگ ۱۲۲۷
چنگیز که بعدها لقب خان، به معنی حاکم و فرمانروا را یافت موسس امپراطوری مغول بود که پس از مرگش تبدیل به دومین امپراطوری بزرگ تاریخ گردید. او موفق شد اقوام زرد پوست بدوی و چادر نشین شمال شرقی آسیا را متحد سازد. او پس از آنکه حاکم بلا منازع مغولستان شد ملقب به چنگیز خان گردید و شروع به تهاجم به دیگر نقاط نمود و توانست بخش مهمی از اوراسیا را تسخیر نماید. این تهاجمها شامل حمله به قراختائیان و قزاقها و امپراطوری خوارزمشاهیان و سلسله جین و نیز حکومت زیای غربی بود. این تهاجمات اغلب با کشتارهائی گروهی غیرنظامیان بخصوص در زمان تهاجم به امپراطوری خوارزمشاهیان همراه بود. در هنگام مرگش امپراطوری او بخش های مهمی از آسیای میانه و چین را در تصرف خود داشت. وی قبل از مرگش امپراطوری خود را میان پسران و نوه هایش تقسیم نمود و اوگدی خان (اوکتای خان) را به جانشینی خود برگزید. چنگیزخان در سال ۱۲۲۷ پس از مغلوب نمودن تانگوت ها درگذشت.


تولد و اوایل زندگی

تموچین براساس گفته های پدرش خود را از نوادگان خابول خان و آمباقای و قوتلا خان که روسای اتحادیه مغولها بودند، معرفی می کرد. زمانی که خاندان سلسله جین در سال ۱۱۶۱ به حمایت از مغول ها در برابر تاتارها پرداختند، تاتارها خابول خان را مورد حمله قرار دادند و شکست دادند. یسوگای بهادر که نوه آمباقای و قوتلا خان بود برای ریاست قوم مغول پیشنهاد گردید اما اقوام تای چی که از فرزندان آمباقای خان بودند زیر بار این مسئله نرفتند و از قوم یسوگای بهادر انشعاب کردند و خارج شدند. پس از سال ۱۱۶۱ که تاتارها قدرت را به دست گرفتند سلسله جین به حمایت از آنان در برابر کرئیت ها برخاست.به دلیل فقدان منابع دست نویس اطلاعات اندکی از اوایل زندگی چنگیز خان در دست می باشد. تموچین در سال ۱۱۶۲ در مغولستان در نزدیکی کوهستان بورخان خلدون و رودخانه اونون، جائی که از اولان باتور پایتخت فعلی مغولستان دور نیست متولد شد. براساس نگاشته های تاریخ اسرار آمیز مغولستان او در حالی متولد شد که یک لخته خون در مشتش داشت. این مسئله باعث شد این اعتقاد که او روزی یک فرمانروای قدرتمند خواهد شد قوت بگیرد. وی سومین پسر یسوکای بهادر یکی از روسای قبیله کوچک خیاد بود. یسوکای بهادر متحد اونگ خان رئیس قبیله کرییت محسوب می شد. نام مادر تموچین اوئلون بود و تموچین اولین فرزندش بود. براساس منابع موجود در تاریخ اسرار آمیز مغولستان، تموچین نام رئیس قبیله تاتار بود که توسط یسوکای بهادر به اسارت گرفته شد. همچنین تموچین به معنی آهنگر و نعلبند میباشد.یسوکای وابسته به عشیره بورجیجان و اوئلون وابسته به عشیره اولخونوت بود که از شاخه های قبیله اونگیرات محسوب می شد که هر دو قبیله چادر نشین بودند.
از آنجائی که پدر تموچین رئیس قبیله بود تموچین یک اشراف زاده به حساب می آمد و این مسئله موجب سهولت در ایجاد اتحاد بین قبایل مغول نمود. هیچ نقاشی مستند و واقعی از چنگیز خان موجود نیست و هر آنچه امروز از او تصویر شده براساس خلاقیت های ذهنی نقاشان شکل گرفته است. مورخ برجسته ایرانی به نام رشید الدین در کتاب شرح وقایع خود در مورد او افسانه ای را ذکر نموده است. او می گوید:چنگیز خان دارای سیمائی درخشان، ریش بلند، موهای قرمز و چشمان سبز بوده است. رشید الدین همچنین نخستین ملاقات چنگیز خان با قوبلای خان را شرح می دهد. او می نویسد وقتی چنگیز خان دید که قوبلای خان موهای قرمز او را به ارث نبرده است تعجب نمود. همچنین براساس نوشته های رشید الدین بین اقوام آلان یک افسانه حکایت از این داشت که مرد قدرتمند (که پیش بینی می شد در آینده در مغولستان به قدرت برسد) فردی خواهد بود که دارای موهای قرمز و چشمان آبی مایل به سبز میباشد. تاریخ نگار معاصر پل راشنوسکی در بیوگرافی چنگیز خان می نویسد که مرد قدرتمند احتمالا از اقوام قرقیز برخواهد خواست.چنگیز خان ۳ برادر به نامهای قصار و خاجیون و تموگه و یک خواهر به نام تمولین داشت. او همچنین دو برادر نا تنی به نامهای بختر و بلگوتی داشت. مانند بسیاری از اقوام چادرنشین مغول از اوایل زندگانی چنگیز اطلاع زیادی در دست نیست.
پدرش در سن ۹ سالگی برای او جشن نامزدی گرفت و او پس از ازدواج با دختری که از قبیله مادرش به نام بورته بود برای زندگی به آن قبیله رفت. او در آنجا در خدمت سانسار خان که رئیس خانواده بود قرار گرفت تا اینکه به سن ازدواج در میان مغول ها که ۱۲ سالگی بود رسید. پدرش در یک مسافرت به میان تاتارها که دشمنی دیرینه ای با وی داشتند رفت و توسط آنان با ریختن سم در غذایش او را مسموم نمودند. تموچین با شنیدن این خبر به قبیله خود بازگشت تا جایگاه پدر خود را به عنوان خان تصاحب نماید اما اعضای قبیله اش از ریاست پسری جوان مانند او خودداری نمودند. آنان اوئلون و فرزندانش را بدون هیچ پناهگاه و محافظی رها نمودند. اوئلون و فرزندانش برای چندین سال در بینوائی و تنگدستی زندگی نمودند. آنان با خوردن میوه های وحشی و شکار موش خرما و دیگر جانوران کوچک که توسط تموچین و دیگر برادرانش انجام می شد روزگار گذراندند.در جریان یکی از این شکارها تموچین برادر ۱۰ ساله اش بختر را بر سر تقسیم شکار کشت زیرا زمانی که او موفق به صید یک ماهی شد برادرش تلاش کرده بود تا آن را از او برباید. این ماجرا موجب استحکام موقعیت او به عنوان رئیس خانواده شد. در سال ۱۱۸۲ او در جریان یک حمله توسط بجارتسکولارها که از متحدین قدیمی پدرش بودند دستگیر شد و به عنوان یک کانگو (برده) نگهداری شد اما موفق شد به کمک یکی از دوستان سابق پدرش به نام چیلایون که بعدها از سردارنش گردید از گِر (زندان) در نیمه شب فرار کند. او در شکاف یک رودخانه پنهان شد و اندکی بعد دو تن از دوستانش به نامهای ارسلان و جلمه که هر دو بعدها از ژنرالهایش شدند به او پیوستند. آنان به همراهی ۱۸ تن از فراد قبیله تموچین پایه های اولیه ارتش او را بنا نهادند.پس از این فرار از زندان بجارتسکولارها شهرت تموچین در همه جا منتشر شد.
در این زمان هیچ یک از قبیل مغول متحد نبودند و از ازدواج به عنوان یک وسیله برای ایجاد اتحاد موقت با یکدیگر استفاده میکردند. تموچین مشاهده نمود که قبایل مغول به دزدی و حمله به یکدیگر و فساد و کینه خواهی بین اقوام مختلف مبتلا شده اند و با دخالت خارجیان و مخصوصا امپراطوری چین در جنوب این اقدامات بیشتر خصمانه می شود. اوئلون مادر تموچن آموزشهای بسیاری درباره سیاست های متزلزل مغولها و بخصوصا نیاز آنان به اتحاد بسیار به او داده بود. بنا بر یک روایت یک روز اوئلون فرزندانش را جمع کرد و تیری را به آنان داد و از آنان خواست آن را بشکنند و آنان آن را به سادگی شکستند. اوئلون سپس یک دسته تیر را به آنان داد و از آنان خواست تا آن را بشکنند اما هیچکدامشان نتوانستند آن را بشکنند. او به فرزندانش گفت اگر با هم متحد باشند هیچ کس نمی تواند شکست شان دهد.
تموچین براساس سیاست های پدرش با بورته که از قبیله اولخوتهون بود در سن ۱۶ سالگی ازدواج نمود تا بتواند اتحاد با آن قبیله را مستحکم نماید. خانواده بورته به رسم مغول ها یک پالتوی پوست به او هدیه دادند و عروس و داماد به سوی محل زندگی تموچین حرکت نمودند. تموچین پس از رسیدن به خانه پالتوی پوست را برداشت و آن را به رسم پیشکش به نزد طغرل رئیس قبیله کرئیت ها برد و از او خواهان حمایت و اتحاد شد که مورد قبول طغرل خان قرار گرفت. بورته و تموچین ۴ فرزند پسر به نامهای جوجی و چغتای و اوگدی (اوکتای) و تولی داشتند. تموچین همچنین از دیگر همسران خود فرزندان دیگری نیز داشت اما همگی آنان از داشتن حق جانشینی او محروم بوده اند و در ثبت نام دختران تموچین در تاریخ اهمال شده است.اقوام مرکیت اندک مدتی پس از ازدواج بورته او را دزدیدند و به عنوان همسر یکی از افراد قبیله درآمد. تموچین موفق شد او را به کمک افراد قبیله جاموکا که دوست دوران کودکیش بود و نیز کمک اونگ خان رئیس قبیله کرئیت آزاد نماید. نه ماه پس از این واقعه بورته فرزند پسری به نام جوجی به دنیا آورد که نسب او مورد تردید قرار دارد. با وجود آنکه جوجی بسیار مورد محرومیت قرار می گرفت و تموچین چندین ازدواج دیگر نیز نمود اما بورته به عنوان تنها بانوی مورد علاقه وی بود. در تاریخ اسرار آمیز مغولستان نوشته شده است که بورته در زمان اسارتش بارها توسط مرکیت ها مورد تجاوز قرار گرفته بود و این مسئله احتمال بارداری او در زمان اسارتش را تقویت می کند.مذهب چنگیز خان هم به مانند دیگر اقوام مغول و ترکهای آسیای میانه مذهب شمنیسم بود. اما او در برابر گسترش دیگر مذاهب از خود انعطاف نشان می داد. او با مسیونرهای مسیحی و مبلغان مسلمان و راهبان تائوئیسم رایزنی و مشورت می کرد.

اتحاد قیایل مغول

فلات آسیای میانه در شمال چین در زمان چنگیز خان دراوایل قرن سیزدهم بین چندین اتحادیه و قبیله از نایمان ها و مرکیت ها و اویغورها و تاتارها و مغول ها و کرئیت ها تقسیم شده بود. او به آهستگی شروع به افزایش قدرت خود با ارائه پیشنهاد اتحاد و یا با ارسال پیشکش ها و همچنین آندا (برادری با زخمی نمودن مچ دست و چسباندن محل خونریزی به دست طرف دیگر که موجب ایجاد برادری می شد را در زبان مغول آندا میگفتند) نمود و با طغرل که خان کرئیت ها بود و با پدر تموچین آندا بود نیز متحد شد. در منابع چینی در زمان امپراطوری خاندان جین در سال ۱۱۹۷ از طغرل با نام اونگ خان (که بر گرفته شده از یک لقب چینی به نام وانگ خان است) یاد شده است.
این اتحاد در زمان ربایش بورته توسط مرکیت ها به تموچین کمک نمود تا همسرش را باز یابد. همچنین دوست دوران کودکی چنگیز به نام جاموکا نیز که ریاست قبیله خود را برعهده داشت در حمله برای رهائی بورته به کمک چنگیز آمد. اگر چه این حمله موفقیت آمیز بود و بورته از زندان مرکیت ها آزاد شد اما آغازی بود بر جدائی دو دوست دوران کودکی. اندکی بعد تموچین و جاموکا با خون خود پیمان برادری بستند و آندا کردند. آنان قول دادند تا دوستانی وفادار برای یکدیگر باشند.بزرگترین مخالفان اتحاد قبایل مغول در سال ۱۲۰۰ نایمن ها در غرب مرکیت ها در شمال تانگوت ها در جنوب و تاتارها و سلسله جین در شرق بودند. در سال ۱۱۹۰ تموچین و همراهانش موفق شدند قبایل کوچک را به انقیاد خود درآورد. تموچین رسم مغول ها را در چند نوبت شکست و بر خلاف رسم مغول ها که رابطه خونی را اساس شایستگی می دانستند، امور را به افراد با لیاقت و وفادار محول نمود. او به منظور اطاعت مطلق افرادش از خود قانونی به نام یاسا وضع نمود و به افرادش قول داد در جنگ های احتمالی آینده ثروت زیادی نصیب او گردد. او زمانی که قبایل سرکش را شکست می داد از تعقیب بقیه سربازان فراری خودداری می نمود و در عوض افراد قبیله شکست خورده را در پناه حمایت خود می گرفت و آنان را به قبیله خود منضم می کرد. او اطفال یتیم قبایل شکست خورده را به نزد مادر خود می برد و آنان را به عنوان عضوی از خانواده خود می پذیرفت. این سیاست های جدید او باعث ایجاد حس وفاداری محض در میان مردمش شد و او را با هر پیروزی تبدیل به فردی قدرتمندتر می نمود.پسر طغرل (وانگ خان) به نام سنگ گوم که به افزایش قدرت تموچین حسادت می کرد، تصمیم گرفت تا تموچین را ترور کند.
اگر چه در چند موقعیت طغرل به وسیله تموچین حمایت شد، اما او جانب پسرش را گرفت و با تموچین شروع به ناسازگاری نمود. تموچین از قصد سنگ گوم مطلع شد و وی و طرفدارانش را شکست داد. تموچین دختر طغرل را برای پسر ارشدش جوجی خواستگاری نمود اما طغرل درخواست او را رد کرد و این یک نشانه بی حرمتی در فرهنگ مغول محسوب می شد. دو طرف برای جنگ آماده شدند و طغرل با جاموکا متحد شد که اغلب با قوای تموجین دشمنی می کرد. اختلاف بین طغرل و جاموکا از یک طرف و فرار تعدادی از متحدین آنها و پیوستنشان به تموچین موجب شکست طغرل گردید و جاموکا نیز از صحنه جنگ گریخت. این شکست موجب فروپاشی نهائی قبیله کرئیت گردید.جاموکا که از مناطق تحت کنترل تموچین گریخته و به نایمان ها پناهنده شده بود هدف بعدی تهاجم تموچین قرار گرفت. نایمان ها که اغلب مغول ها را به واسطه زندگی چادرنشینی و نداشتن خط مورد تمسخر قرار می دادند تصمیم گرفتند تا تسلیم تموچین نگردند اما تعدادی از بخشهای نیروهای نایمان ها به اردوی تموچین پیوستند. در سال ۱۲۰۱ نایمان ها جاموکا را در یک قورولتای (مجلس مشاوره بزرگان مغول) به عنوان گور خان که معنی آن خان حاکم جهان میباشد، برگزیدند. این لقبی بود که توسط خوانین قراختائیان بکار میرفت. لقب گور خان موجب شد تا آخرین شکاف در میان دو برادر سابق رخ نماید و جاموکا اتحادی از قبایل را برای مخالفت با تموچین تشکیل داد.قبل از آغاز جنگ چند ژنرال مانند سوبوتای و جلمس جاموکا را ترک کردند.
جاموکا و نایمان ها شکست خوردند ولی جاموکا این بار نیز موفق شد فرار کند. او به همراه چند تن از یارانش به مناطق کوهستانی فرار کرد اما افرادش چند روز بعد از ترس مرگ بر اثر گرسنگی و ترس از تموچین او را به اسارت گرفتند و در سال ۱۲۰۶ به تموچین تسلیم نمودند. براساس نوشته های کتاب تاریخ اسرار آمیز مغول تموچین ابتدا دستور داد تا تمام همراهان جاموکا را که به وی خیانت کرده بودند به همراه خانواده هایشان گردن زدند و سپس دوستی خود با جاموکا را به وی یادآوری نمود و از وی خواهان تداوم دوستی گردید. جاموکا به تموچین گفت در آسمان باید یک خورشید وجود داشته باشد و از تموچین خواهان مرگ شرافتمندانه شد. براساس رسوم مغول ها این نوع مرگ میبایست بدون ریخته شدن خون فرد محکوم به اعدام انجام می گرفت. جاموکا را در یک پتو پیچیدند و خفه کردند.رئیس قبیله مرکیت نیز توسط سابئتای که اکنون یکی از فرماندهان تموچین بود شکست خورد و تموچین تنها فرمانده و حاکم بلا منازع مغولها که موفق به متحد کردن آنان شده بود، گردید. او موفق شده بود نایمان ها و مرکیت ها و مغول ها و تاتارها و اویغورها و کرئیت ها را متحد سازد و چندین قبیله کوچک دیگر را نیز تحت انقیاد خود درآورده بود. در سال ۱۲۰۶ یک قورولتای تشکیل گردید و تموچین را با لقب خان که به کعنی رئیس میباشد و همچنین عنوان چنگیز به عنوان رئیس اقوام مغول برگزید. اندکی بعد یک شمن (جادوگران مغول که به پیش گوئی آینده نیز می پرداختند و امور معنوی مغول ها در دستان آنان بود) به چنگیز خان اطلاع داد که برادرش تصمیم دارد تا وی را به قتل رساند و خود جانشین او گردد. چنگیز که عصبانی شده بود تصمیم به قتل برادر گرفت اما بورته مادرش خود را به پای چنگیز انداخت و سینه هایش را درآورد و به چنگیز گفت شما برادر هستید و من از این سینه ها به شما شیر داده ام و التماس های مادر موجب ایجاد ترحم چنگیز گردید و او دستور داد تا شمن ِ جادوگر را به جای برادرش کشتند.

گسترش قلمرو

در سال ۱۲۰۶ سیاست چنگیز خان بر این اساس شکل گرفت که مرزهای غربی خود را که حکومت زیا و اقوام تانگوت در آن استقرار داشتند، توسه دهد. او دستور داد تا افراد قبیله برای حمله به قلمرو
زیای غربی آماده شوند. حکومت زیای غربی مرزهای غربی مغولستان را محدود نموده بود و این مسئله برای چنگیز خان که قصد گسترش قلمرو حکومت خود را داشت خوشایند نبود. او اعتقاد داشت که حکومت جین و حاکم جوان آن از کمک به سلسله زیای غربی خودداری خواهد نمود و در عمل نیز این مسئله زمانی اثبات شد که سلسله زیای غربی در سال ۱۲۰۹ با حمله چنگیز خان در حالی سقوط نمود که سلسله جین از کمک به آن خودداری نمود.در سال ۱۲۱۱ چنگیز خان تصمیم به حمله به سلسله جین گرفت. فرماندهان ارتش سلسله جین به یک اشتباه تاکتیکی دچار شدند و آن این بود که در اولین فرصت از حمله به مغولها خودداری نمودند و در عوض یک نماینده به اردوی مغولها به نام مینگ تان اعزام نمودند. مینگ تان در اردوی مغولها خیانت نمود و به آنان گفت که ارتش جین در پشت گذرگاه منتظر آنان است. در نبردی که پشت دیوار چین رخ داد هزاران سرباز از ارتش جین کشته شدند. در سال ۱۲۱۵ ارتش چنگیز خان موفق شد پس از یک سال محاصره شهر یان جینگ را که بعدها به بیجینگ (همان پکن امروزی) تغییر نام یافت را تصرف کند.
این مسئله موجب شد امپراطور زوان زونگ از پایتختش به شهر جنوبی کایفنگ نقل مکان نماید و نیمه شمالی کشور را به مغول ها واگذار نماید.کوچلوگ، خان نایمن ها که قلمروش توسط چنگیز خان تصرف شده بود به منطقه تحت نفوذ قراختائیان فرار کرد. چنگیز خان تصمیم گرفت تا قراختائیان را مغلوب نماید و از قدرت یافتن مجدد کوچلوگ خان جلوگیری نماید. در این زمان عملیات لشگر کشی در چین به اتمام رسیده بود. او ارتشی مرکب از ۲ تومان (۲۰ هزار نفر) را تحت فرماندهی یکی از جوان ترین فرماندهانش به نام جبه (JEBE) را که با لقب پیکان شناخته می شد را به جنگ با قراختائیان اعزام نمود.نیروئی این چنین اندک موجب شد مغول ها استراتژی خود را تغییر دهند و با تحریک حامیان کوچلوگ خان به شورش موجب شدند تا آنان ارتش قراختائیان را ترک نمایند و حکومت قراختائیان را در برابر حمله ارتش مغول بسیار آسیب پذیر نمایند. در نتیجه ارتش کوچلوگ خان در غرب کاشغر شکست خورد و کوجلوگ خان از میدان نبرد مجبور به فرار شد اما به زودی توسط ارتش مغول دستگیر و اعدام گردید. در سال ۱۲۱۸ در نتیجه شکست قرختائیان از مغول ها حکومت چنگیز که از دریاچه بالخاش تا مرزهای شرقی امپراطوری خوارزمشاهیان گسترده شده بود با این امپراطوری همسایه گردید.سلسله خوارزمشاهی از ماوراءالنهر و دریای کاسپین تا خلیج فارس و دریای عمان گسترده شده بود و یک حکومت مسلمان در همسایگی قلمرو چنگیز محسوب می شد. جنگیز خان که توانائی های بالقوه حکومت خوارزمشاهی در تجارت را به خوبی تشخیص داده بود، تصمیم گرفت تا از طریق جاده ابریشم به منافع اقتصادی سرشاری از تجارت کسب نماید. او ابتدا ۵۰۰ تاجر در قالب یک کاروان را به شهر مرزی اترار فرستاد اما اینالچوگ حاکم اترار دستور داد تا تمام اعضای کاروان را به بهانه آن که برای جاسوسی آمده اند کشتند. وضعیت زمانی بحرانی شد که اینالچوگ از پرداخت غرامت به دلیل غارت اموال کاروان نیز سر باز زد.چنگیز خان ابتدا سه نماینده شامل دو مغول و یک مسلمان را برای ملاقات با شاه فرستاد و از اینالچوگ شکایت نمود. شاه خوارزمشاهی دستور داد تا موی هر دو نماینده مغول را تراشیدند و فرستاده مسلمان را گردن زدند و سرش را به همراه دو مغول دیگر به نزد چنگیز خان پس فرستاد. این نوع برخورد یک توهین آشکار به چنگیز بود و او تصمیم گرفت بزرگترین ارتش خود را مرکب از ۲۰ تومان (هر تومان مرکب از ۱۰ هزار سرباز و مجموعا ۲۰۰ هزار سرباز) به همراه قبل ترین سردارانش و نیز پسرانش به سوی حکومت خوارزمشاهیان اعزام کند. او فقط تعداد اندکی از سربازانش را در چین به همراهی یکی از فرماندهانش و اوگدی (اوکتای) پسر سومش را نیز به عنوان جانشین درمغولستان باقی گذاشت و سپس به سوی خوارزم حرکت نمود. ارتش مغول تحت فرماندهی چنگیز و فرماندهان و پسرانش از کوهستان تیان شان عبور کردند و به قلمرو تحت سیطره خوارزمشاهیان وارد شدند.او پس از کسب اطلاعات از منابع مختلف، ارتش خود را به سه گروه تقسیم نمود. پسر بزرگش جوجی به فرماندهی گروه اول برگزیده شد و به شمال شرقی خوارزم حمله نمود. ارتش دوم تحت فرماندهی جوبه به شکلی پنهانی به جنوب شرقی خوارزم و شهر سمرقند حمله کرد و شهر در گازانبر حمله دو جناح ارتش مغول قرار گرفت.
ارتش سوم تحت فرماندهی چنگیز خان و پسر کوچکش تولی خان به شمال غربی و مستقیما به شهر خوارزم حمله نمود. در مقابل این تاکتیک ارتش مغول، شاه به منظور دفاع از شهرهای مختلف ارتش بزرگ خود را به قسمت های کوچک تقسیم نمود و این تقسیم نیرو علت قطعی شکست خوارزمشاهیان بود زیرا به ارتش خسته از مسافرت مغول اجازه می داد به جای آنکه با یک ارتش یکپارچه مواجه شود با قوائی اندک به مبارزه بپردازد. ارتش مغول به سرعت شهر اترار را محاصره وسپس تصرف نمود.چنگیز خان دستور داد تا مردم شهر را که در برابر ارتش مغول پایداری نموده بودند به شکلی بی رحمانه و گروه گروه کشتند و باقی مانده آنان را به بردگی گرفتند. اینالچوگ حاکم اترار نیز با ریختن نقره مذاب در گوش و چشم هایش به مجازات رسید. زمانی که جنگ به پایان خود نزدیک می شد شاه خوارزمشاهی در خواست تسلیم نمود اما چنگیز ۲ تن از سردارانش به نامهای سابوتای و جبه را با ۲۰ هزار تن از نیروهایش به شکار شاه فرستاد و شاه که از ترس نیروهای مغول به جزیره کوچکی به نام آبسکون در دریای کاسپین فرار کرده بود در فقر و بی کسی در این جزیره درگذشت.رفتارمغول ها حتی با استانداردهای خودشان در شهر سمرقند بسیار بی رحمانه بود. پس از سقوط سمرقند که پایتخت محسوب می شد باقی مانده اهالی به شهر بخارا فرار کردند و چنگیز خان تصمیم گرفت تا با اعزام ارتشی تحت فرماندهی ۲ تن از ژنرالهایش آنجا را نیز ویران نماید. او دستور داده بود تا نه تنها عمارات سلطنتی بلکه هر آنچه در شهر بود و حتی مزارع کشاورزی را نیز ویران نمایند. براساس یک داستان تاریخی چنگیز خان حتی با منحرف نمودن یک رودخانه به شهر خوارزم که محل تولد امپراطوری خوارزمشاهیان بود، آن شهر را از روی نقشه پاک نمود.ارتش مغول در حمله به سمرقند از اسیران به عنوان سپر انسانی استفاده نمودند. پس از چند روز نبرد سخت و طاقت فرسا تنها تعداد اندکی از سربازان وفادار به شاه در ارگ شهر به مقاومت می پرداختند. پس از سقوط ارگ شهر چنگیز دستور داد تا همه سربازان را اعدام کرد و دستور داد تا هرکسی که از شهر در برابر او دفاع نموده بود را اعدام کنند. او دستور داد تا باقی مانده مردم شهر را به خارج شهر بردند و در یک دشت پهناور مجتمع نمودند. وی سپس دستور کشتار آنان را صادر نمود و امر کرد تا از سرهای کشته شدگان یک هرم به نشانه پیروزی ساخته شود.شهر بخارا فاقد استحکامات قدرتمند بود و فقط یک خندق و یک دیوار برای دفاع داشت. سران شهر دروازهای شهر را بر روی مغول ها گشودند و فقط یک واحد از ارتش ترک برای مدت ۱۲ روز در ارگ شهر مقاومت نمودند.
آنانی که در پایان این مقاومت ۱۲ روزه زنده ماندند اعدام شدند و صنعتگران و صاحبان حرفه به مغولستان فرستاده شدند و مردان جوانی که در جنگ ها شرکت نداشتند به عنوان برده در ارتش مغول به خدمت پرداختند. وقتی مغولها شهر را غارت کردند، آن را آتش زدند و سپس شهر سوخته را از صفحه روزگار محو نمودند و ویران کردند. چنگیز خان دستور داد تا مردم شهر را در مسجد جامع شهر جمع نمودند و سپس اعلام کرد که او شلاق ِ مجازات خداوند است و سپس دستور داد تا مردم شهر را تنبیه نمایند.در این زمان شهر اورگنج که مرکز بازرگانی و شهری ثروتمند بود همچنان در دستان خوارزمشاهیان بود.
حمله مغول ها به این شهر با مقاومت سخت و شدیدی همراه بود و شهر پس از یک نبرد دفاعی بسیار قدرتمندانه سقوط نمود. پس از سقوط شهر جنگ در هر خیابان و یا خانه ادامه یافت و تلفات مغول ها از حد معمول فراتر رفت. مغول ها که با تاکتیک جنگ های خیابانی آشنا نبودند به دشواری موفق به پیروزی در شهر اورگنج شدند. پس از فتح شهر مطابق معمول صنعتگران به مغولستان فرستاده شدند و زنان جوان و کودکان به عنوان برده به سربازان مغول داده شدند و بقیه مردم دسته جمعی کشته شدند. بر اساس کتاب یک دانش پژوه ایرانی به نام جوینی ارتش مغول ۵۰ هزار نفر نیرو داشت که به هر کدام از آنان ۲۵ نفر برای کشتار داده شد و با این احتساب تعداد کشته شدگان به بیش از ۱٫۲۰۰٫۰۰۰ نفر می رسد. حتی اگر این تعداد را اغراق آمیز بدانیم باز هم باید کشتار شهر اورگنج را خونین ترین کشتارتاریخ بشری محسوب نمود.پس از کشتار شهر اورگنج چنگیز خان فرزند سومش اوگدی (اوکتای) را به عنوان جانشین خود انتخاب نمود و جانشین او را نیز از نسل اوگدی خان تعیین نمود. او همچنین موقالی که یکی از مورد اعتماد ترین سرداران خود را به فرماندهی کل ارتش مغول در چین برگزید و سپس برای ادامه حرکت به سوی غرب به راه خود ادامه داد.

حمله به گرجستان و ولگا و بلغارستان

پس از شکست امپراطوری خوارزمشاهی در سال ۱۲۲۰، چنگیز خان ارتش خود را از ایران و ارمنستان برای عزیمت به استپ های مغولستان جمع نمود. با پیشنهاد سابوتای ارتش مغول به دو ارتش تقسیم شد ارتش اصلی مغول تحت فرماندهی چنگیز خان در راه عزیمت به مغولستان به افغانستان و هند حمله کرد و ۲ تومان (۲۰ هزار نفر) نیز تحت فرماندهی سابوتای و جبه به قفقاز و روسیه حمله نمودند. ارتش مغول به ارمنستان و آذربایجان حمله کرد و پادشاهی گرجستان را ویران نمود. در این حملات شهر گنجه مورد حملات شدید قرار گرفت و تسخیر شد و سپس ارتش ۸۰ هزار نفری قبچاق ها که از لحاظ نفرات از ارتش مغول بیشتر ولی از نظر هماهنگی بسیار بد بود نیز توسط سابوتای شکست داده شد. ارتش مغول به پیشروی خود ادامه داد و از قفقاز نیز عبور نمود و به کرانه های دریای سیاه رسید و با ارتش میستسلاو سوم حاکم کیف در اکرائین امروزی مواجه شد. در سال ۱۲۲۳ در نبرد رودخانه کالا به نبرد پرداخت و موفق شد این بار نیز به پیروزی دست یابد.مغولها که موفق شده بودند ارتش بلغارستان را نیز در نبرد سامارا بند شکست دهند عملا به مرزهای بلغارستان رسیده بودند. شاهزادگان روس درخواست صلح نمودند و سابوتای بعد از موافقت با صلح دستور داد تا تمام شاهزادگان روس بر خلاف رسوم مغول ها که نمی بایست خونشان بر زمین ریخته می شد به شکلی خونین کشته شدند. او دستور داد تا یک سکوی چوبی بزرگ ساخته شد و زمانی که او به همراه سرداران دیگر خود مشغول خوردن غذایشان بودند ۶ شاهزاده روس از جمله میستیسلاو سوم را با شمشیر کشتند. مغول ها فهمیدند که چمنزارهای بزرگ روسیه می تواند اردوگاه مناسبی برای ایجاد اردوگاه جنگی جهت حمله به مجارستان و اروپا باشد اما چنگیز خان در این زمان دستور داد تا سابوتای و جبه به سرعت به مغولستان بازگردند. جبه در راه بازگشت به سمرقند درگذشت. سابوتای و جبه دو تن از مشهورترین سرداران سواره نظام بودند که موفق شدند تمام دریای خزر را به جز شمال ایران و مصب رودخانه ولگا محاصره نمایند. در سال ۱۲۲۵ ارتش های سابوتای و جبه به مغولستان بازگشتند اما این لشگر کشی ها موجب یکی شدن ماوراءالنهر و ایران در یک امپراطوری خوفناک گردید که هر مقاومتی را در مسیر راه خود نابود میکرد. بعدها باتو خان نوه چنگیز و پسر جوجی در سال ۱۲۳۷ به منطقه ولگا بازگشت و تا سال ۱۲۴۰ به تصرف باقی مانده مناطق روسیه ادامه داد.

زیای غربی و سلسله جین

تانگوت ها (زیای غربی) که خراجگزار چنگیز خان بودند در زمان حمله او به خوارزمشاهیان از شرکت در جنگ خودداری نمودند و با سلسله جین برضد چنگیز خان پیمان اتحاد بستند اما تداوم نبرد با خوارزمشاهیان موجب شد تا چنگیز خان مجالی برای تلافی عدم اطاعت از خود را نیابد. در سال ۱۲۲۶ چنگیز خان بلافاصله پس از بازگشت از غرب (نبرد با خوارزمشاهیان) به مناطق تحت کنترل تانگوت ها حمله کرد و ارتش او به سرعت مناطق هی سوئی و گانژو و سوژو را تصرف نمود و در پائیز موفق به تصرف زیلیانگ – فو گردید. یکی از سرداران تانگوت مغول ها را به نبرد در هلانشان دعوت نمود اما شکستی مفتضحانه خورد. در ماه نوامبر چنگیز خان شهر لینگژو یکی از شهرهای تانگوت ها را محاصره نمود و از رودخانه زرد عبور کرد و ارتش کمکی تانگوت ها را شکت داد. براساس یک افسانه در آنجا بود که چنگیز خان اعلام نمود که ۵ ستاره را دیده است که در آسمان به ترتیب خاصی چیده شده بود و آن را نشانه ای از پیروزی خود تفسیر نمود.در سال ۱۲۲۷ چنگیز خان به پایتخت تانگوت ها به نام نینگ های حمله کرد و آن را ویران نمود.
او سپس به پیشروی خود ادامه داد و شهر های لینتیائو – فو و ایالت زیندو و دیشون را در بهار همان سال تسخیر نمود. در شهر دیشون ژنرال مشهور تانگوت به نام ما جیانلونگ برای مدت چند روز مقاومتی بسیار شدید و شجاعانه از خود نشان داد و شخصا رهبری حملات برضد قوای مغول در خارج از دروازه های شهر را برعهده گرفت اما چند روز بعد بر اثر اصابت یک پیکان از کمان یکی از مغول ها مجروح شد و در گذشت. چنگیز خان پس از تصرف دیشون، در پایان تابستان به سوی لیوپانشان حرکت نمود و امپراطور تانگوت ها تسلیم مغول ها گردید و چنگیز خان که از خیانت تانگوت ها ناراحت بود دستور داد تا تمام اعضای خاندان سلطنتی تانگوت ها را اعدام کردند و سلسله او منقرض گردید.جانشینی چنگیز خانچنگیز خان دارای ۴ فرزند پسر به نامهای جوجی، جغتای (چاگاتای)، اوکتای (اوگدی) و تولی بود که براساس سنت مغول ها فرزند ارشد میبایست جانشین پدر شود اما از آنجائی که مغول ها در اصالت جوجی تردید داشتند و براساس مکتوبات کتاب تاریخ سری مغول قبل از حمله به امپراطوری خوارزمشاهیان جغتای پسر دیگر چنگیز تهدید کرده بود که تحت هیچ شرایطی جانشینی جوجی را نخواهد پذیرفت، چنگیز خان به ناچار اوگدی را به عنوان جانشین خود انتخاب نمود.
در سال ۱۲۲۶ جوجی فرزند ارشد چنگیز خان درگذشت و بعضی محققین به مانند راتشنوسکی ادعا نموده اند که او محتملا مسموم شده است.براساس مکتوبات رشید الدین، چنگیز خان در بهار سال ۱۲۲۳ فرستاده ای نزد جوجی فرستاد اما جوجی در خراسان باقی ماند جوزجانی اشاره می کند که در جریان حمله به اورگنج بین جوجی و برادرانش اختلافاتی بروز نمود زیرا جوجی تلاش نموده بود تا جلوی ویرانی شهر اورگنج را بگیرد زیرا این شهر از مستملکاتی بود که به او بخشیده شده بود همچنین یک نوشته تاریخی مشکوک به جعلی بودن وجود دارد که جوجی گفته است چنگیز به دلیل کشتار دسته جمعی مردم و نیز نابودی زمین ها دیوانه است و من با قتل پدرم در هنگام شکارخدمتی به مردم خواهم کرد و با سلطان محمد متحد خواهم شد و به مسلمانان کمک خواهم نمود. جوزجانی ادعا می کند که این خبر به گوش چنگیز خان رسید و او دستور مسموم نمودن جوجی را صادر کرد. با عمایت به این که سلطان محمد در سال ۱۲۲۳ درگذشته بود صحت این داستان تردید آمیز به نظر می رسد.چنگیز خان از اصطکاک بین فرزندانش و به خصوص بین جغتای و جوجی اطلاع داشت و نگران بود که ستیز بین فرزندانش پس از مرگش به خونریزی ختم شود بنابراین تصمیم گرفت تا متصرفات خود را بین فرزندانش تقسیم نماید و همه آنها را به عنوان خان معرفی کند ولی یکی از آنها را به عنوان جانشین خود منصوب نمود. جغتای به دلیل رفتار خشن و تند و نیز اعلام این که از جوجی پیروی نخواهد کرد مناصب تشخیص داده نشد و تولی خان که جوان ترین فرزند چنگیز بود نیز نمی توانست گزینه مناسبی باشد زیرا در فرهنگ مغول اعتقاد بر این بود که انتخاب جوان ترین فرزند به جانشینی موجب فروپاشی امپراطوری خواهد شد. اصالت جوجی نیز مورد تردید بود و بنابراین اوکتای خان (اوگدی خان) تنها گزینه برای جانشینی او تشخیص داده شد زیرا فردی دارای شخصیت قابل اعتماد و مقبول در میان مغول ها بود.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
کاترین دو مدیچی

کاترین دو مدیچی

کاترین دو مدیچی (به ایتالیایی: Caterina de' Medici) (زاده ۱۳ آوریل ۱۵۱۹ - درگذشته ۵ ژانویه ۱۵۸۹)


در شهر فلورانس ایتالیا، در خاندان مدیچی، به دنیا آمد . او دختر لورنزو دوم دو مدیچی بود. او در سال ۱۵۳۶ به همسری دوک اورلئان (که بعدها با نام هانری دوم بر تخت شاهی فرانسه نشست) درآمد و از سال ۱۵۴۷ تا سال ۱۵۵۹ ملکهٔ فرانسه بود .
همچنین مادر سه پادشاه فرانسه با نامهای فرانسوای دوم و شارل نهم و هانری سوم بود. دخترش مارگریت نیز همسر اولین پادشاه فرانسه از خاندان بوربون یعنی هانری چهارم بود.
کاترین دو مدیچی پس از فرانسوای دوم از سال ۱۵۶۰ تا سال ۱۵۶۴ نایبالسلطنه فرانسه بود، و پس از آن نیز در تصمیمگیریهای حکومتی پسرانش نفوذ داشت.
نقش او در جنگهای مذهبی اروپای قرن شانزدهم و کشتار سن بارتلمی انکارناپذیر بود و به همین دلیل بهشدت مورد تنفر قرار داشت.
وی پس از مرگ در کنار همسرش هانری دوم در کلیسای سندنی دفن شد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
>< دایانا، شاهدخت ولز ><

>< دایانا، شاهدخت ولز ><

دایانا، شاهدخت ولز (به انگلیسی: Diana, Princess of Wales) (دایانا فرانسس اسپنسر; زاده ۱ ژوئیه۱۹۶۱ - مرگ ۳۱ اوت۱۹۹۷) همسر اولشاهزاده چارلز، شاهزاده ولز بود که در سن سی و شش سالگی در یک حادثه رانندگی در پاریس درگذشت.ورود به خانواده سلطنتی بریتانیای کبیر، زیبایی، مُدگرایی و کمکهای انساندوستانه، دایانا را به یکی از سرشناسترین و محبوبترین زنان جهان تبدیل کرد. مرگ دایانا یکی از خبرسازترین وقایع سال بود و تا مدتها فشار افکار عمومی بر روی خانواده سلطنتی پادشاهی متحده بویژه ملکه الیزابت و شاهزاده چارلز سایه افکنده بود
دایانا در اول جولای۱۹۶۱ در شهر کوچک سندرینگهام در منطقه نورفولک در شرق انگلستان به دنیا آمد. پدرش ادوارد جان اسپنسر برای خانواده سلطنتی پادشاهی متحده کار میکرد. مادرش وایکانتس فرانسس اسپنسر نام داشت. دایانا دارای دو خواهر و دو برادر بود که اختلاف سنی کمی با هم داشتند. وی چهارمین فرزند بزرگ خانواده بود. با جدایی والدین، سرپرستی دایانا و برادر کوچکترش به مادرش سپرده شد. دایانا ابتدا در یک مدرسه روزانه در نورفولک و سپس در یک مدرسه شبانه روزی در کنت درس خواند. وی دانش آموز موفقی نبود و بیشتر استعداد خود را در ورزشهای شنا و شیرجه و نیز در موسیقی نشان داد.


نامزدی و ازدواج با شاهزاده چارلز
خانواده دایانا با خانواده سلطنتی همسایه بودند و پدرش نیز با دربار ارتباط و دوستی داشت. شاهزاده چارلز سی و سه ساله که برای ازدواج تحت فشار قرار داشت به دنبال فردی از خانوادههای مرتبط با دربار میگشت که مذهب پروتستان داشته باشد. دایانا شرایط مورد نظر را داشت. به این ترتیب آن ها با هم نامزد شدند و هنگامی که برای تماشای بازی چوگان رفته بودند کامیلا معشوقۀ چارلز آمد و شروع به صحبت با چارلز کرد. این اتفاق موجب ناراحتی دایانا گردید و وی گریان زمین بازی را ترک کرد و این اولین اختلاف میان آن ها بود. به هر حال این دو در ۲۹ ژوئیه ۱۹۸۱ در کلیسای جامع سنت پل با هم ازدواج کردند. مراسم ازدواج این دو به صورت زنده از تلویزیون پخش شد و نزدیک به یک میلیارد بیننده داشت . آنها ماه عسل خود را در مصر و بالمورال گذراندند و سپس در کاخهای خانواده سلطنتی در ولز اقامت گزیدند و آپارتمانی هم در لندن خریدند. دایانا و چارلز در سالهای ۱۹۸۲ و ۱۹۸۴ دارای دو فرزند پسر شدند که به ترتیب ویلیام و هری نام دارند. دایانا در روز عروسی اش آنچنان افکار آشفته ای داشت که هرگز در زندگیش تجربه نکرده بود. در ماه عسل دایانا عکس هایی از کامیلا را که از لای سررسیدنامهٔ چارلز بیرون افتاد دید. چند وقت بعد چارلز با دکمه سردست هایی که روی آنها حرف C حک شده بود سر میز شام حاضر شد. چارلز پذیرفت که این دکمهها هدیه ای از جانب زنی بوده است که وی او را قبلاً دوست داشته اما دیگر او را از دست داده است. ازدواج آنها با این آغاز دروغین، فراز و نشیبهای فراوان داشت. تا اینکه دیگر آنها به جایی رسیده بودند که تقریبا با یکدیگر حرف نمی زدند. فشار روحی زندگی درباری و ازدواج دایانا باعث بروز بیماری روحی خطرناکی به نام “بولیمیا نروسا” شد که آشفتگی و بی نظمی در غذا خوردن او به وجود آورد. گاه دایانا به دلیل تنهایی تا آستانه نا امیدی کشیده می شد و دست به خودکشی می زد. بعضی از این خودکشیها جدی نبودند اما برخی بسیار خطرناک بودند. دایانا از اغلب دوران زندگی درباری خود با عنوان “روزگار سیاه” یاد می کرد(کتاب “دایانا غریبه ای در دربار انگلیس” نوشته ” اندرو مورتن” ترجمهٔ “سیاوش فولادفر” انتشارات “کویر”)
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
شارل چهاردهم یا ژان باپتیست برنادوت

شارل چهاردهم یا ژان باپتیست برنادوت

شارل چهاردهم ژان (به سوئدی: Karl XIV Johan)


با نام بعدی ژان باپتیست ژول برنادوت (Jean-Baptiste Jules Bernadotte) [۱۷۶۳–۱۸۴۴] پادشاه سوئد و نروژ بود.



زندگینامه


ژان باپتیست برنادوت در سال 1763 بدنیا آمد و از ۱۵ سالگی وارد ارتش فرانسه گردید و مدارج ترقی را یکی پس از دیگری طی نمود و به درجه ژنرالی دست یافت. او در ابتدا نگهبانی بیش نبوده و با توجه به نبوغ خود درجه های ارتش فرانسه را یکی مال خود کرده و پس از جمهوری فرانسه مدتی نیز وزیر جنگ فرانسه بود ولی به دلیل مشکلاتی که با روسای دولت وقت داشت از سمت خود کنار رفت.


در زمانی که انقلاب با خطر مواجه شده بود به او پیشنهاد شد که سمت گارد ملی را برعهده بگیرد و در مقابل ناپلئون بایستد ولی او معتقد بود که جمهوری یا مجلس سنا باید این سمت رو به او پیشنهاد کند.


وقتی ناپلئون به مقام کنسول اول و پس از آن با رای مجلس سنا (که رییس آن برادر ناپلئون بود) به عنوان امپراطور فرانسه تاجگذاری کرد , برنادوت با توجه به اختلافاتی که با ناپلئون داشت از طرف ناپلئون به عنوان یکی از 18 مارشال ارتش فرانسه انتخاب شد.
او با دزیره کلاری ازدواج کرد که حاصل این ازدواج اسکار اول میباشد. دزیره کلاری نامزد اول ناپلئون بناپارت بوده و خواهر ژولی , زن برادر بزرگ ناپلئون , ژزف , می باشد.


اسکار پسر ژان باپتیست وقتی به دنیا آمد که وی در جبهه های جنگ بود و دزیره تا زمان برگشت شوهرش این مسئله را به او نگفت!




ولیعهد سوئد
شارل سیزدهم که فردی پیر بود و فرزندی نداشت او را به فرزند خواندگی قبول کرد و مجلس سوئد ژان باپتیست برنادوت را وارث پادشاهی سوئد اعلام کرد.
گوستاو چهارم پادشاه سوئد در یک مراسم بالماسکه در سوئد توسط طبقه ی اشراف سوئد به دلیل بی کفایتی و دیوانگی کشته شد.
پس از آن عموی وی که فردی پیر بود به مقام پادشاهی رسید ولی چون فرزندی نداشت مجلس سوئد به دنبال یک ولیعهد برای او بود.
از طرفی با توجه به خوش خدمتی های برنادوت در ارتش فرانسه نسبت به سوئد و همچنین با توجه به اینکه سوئد یک کشور ورشسته به حساب می آمد و ژان باپتیست یک فرد متمول بود , او را به عنوان ولیعهد شارل سیزدهم انتخاب کردند.
در آن موقع ژان باپتیست از طرف ناپلئون به عنوان شاهزاده ی پونت کورو منسوب بود و ژان باپتیست برای اینکه ولیعهد سوئد بشود از ناپلئون درخواست کرد که ملیت فرانسه و مقام مارشالی اورا بگیرد و ناپلئون نیز قبول کرد در مقابل شرایطی این کار را بکند.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ماکسیمیلیان روبسپیر , بانی حکومت وحشت در فرانسه

ماکسیمیلیان روبسپیر , بانی حکومت وحشت در فرانسه

ماکسیمیلیان روبِسپیر (به فرانسوی: Maximilien Robespierre) (۱۷۹۴-۱۷۵۸) یکی از معروفترین رهبران انقلاب فرانسه بود. وی یکی از تأثیرگذارترین اعضای کمیته نجات ملی انقلاب فرانسه بود و نقش به سزایی را در دوره وحشت پس از انقلاب و به راهانداختن آن بازی کرد. دوره وحشت و سرکوب، با دستگیری و اعدام خود وی با گیوتین به پایان رسید.


روبسپیر، به سبب قیافه عجیب و لهجه دهاتی و پشتکار خارق العادهای که داشت، تا مدتی مورد استهزاء و تحقیر نمایندگان قرار داشت. این متفکر انقلابی دارای مرام واضح و مشخصی بود و به خودش اجازه نمیداد که ذرهای از آن منحرف شود و بدین جهت، نطق های او عمیق و دقیق بود، ولی چون فاقد حرارت بیان بود، نمیتوانست مثل میرابو و بارانف شنوندگان را تحت تأثیر قرار درآورد، با اینکه تفکر عمیق و ژرف بینی او را نداشتند. نطق های لوشابلیه و لامیت و بیتیون و سییس، همه وقت نطق های او را تحت الشعاع میگرفتند، زیرا روبسپیر از ظاهرسازی و اغفال و بازی با احساسات نمایندگان و شنوندگان متنفر بود و حتی برای یک مرتبه هم سعی نکرد تا شنوندگان خود را، با ذکر لطیفهای بخنداند.


برخی اوقات، فرانسوی ها، او را «فساد ناپذیر» می نامند. سابقه این لقب، به یکی از سخنرانی های «مارا» (یکی از شخصیت های انقلاب فرانسه) بر میگردد که در آن روبسپیر را «فساد ناپذیر» خوانده بود و با استقبال اغلب فرانسویان روبرو شد. تا جایی که به گفته رومن رولان، «لابیل گویار»، تک چهرهای که در سال 1791 از روبسپیر نقاشی کرده بود را با عنوان «فساد ناپذیر» نامگذاری کرد.


اغلب مبارزات سیاسی روبسپیر، در کسوت یک حقوقدان و یا نماینده پارلمانی انجام گرفته است. انگار او می خواسته با استفاده از قوانین حقوقی، زندگی فرانسویان را بهبود ببخشد. او ایدههای خود را در غالب لوایح قانونی به مجلس نمایندگان میبرد، بیشتر مخالفانش را با محاکمه حقوقی مغلوب میکرد، برای تحت فشار گذاشتن نجبا و فئودال ها، لوایح قانونی متعددی پیشنهاد میداد و حتی در دورههایی که در میان سیاستمداران فرانسوی، منزوی بود، به پشتوانه قوانین، هفتهها موقعیت سیاسی خود را حفظ میکرد. روبسپیر در زمانهای زندگی میکرد که نظام سیاسی فرانسه از یک وضعیت سلطه سلطنتی به یک وضعیت حقوقی-بوروکراتیک تغییر میکرد. هدف اصلی سیاستمداران انقلابی فرانسه، در این دوره، اصلاح قوانین موجود و یا وضع قوانین جدید به منظور بهبود زندگی فرانسویان بود. آنها حتی برای برخی از مفاهیم انتزاعی (مانند آزادی) قوانین مشخص و مدونی تصویب کردند. اما ویژگی بارز روبسپیر در این است که او برخلاف مرام و مسلک بیشتر چهرههای انقلابی دنیا، کمتر در کارناوال های خیابانی شرکت میکرد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
سلطنت ایوان مخوف

سلطنت ایوان مخوف

در روز ۱۶ ژانویه سال ۱۵۴۷ میلادی ایوان چهارم مشهور به ایوان مخوف در شهر مسکو در سن ۱۶ سالگی به تخت سلطنت نشست و لقب تزار را بر خود نهاد.
ایوان ۳ ساله بود که پس از مرگ پدرش گراندوک مسکو شد و در سن ۱۶ سالگی با لقب تزار حکومت بر شاهزاده نشین مسکو و قلمروی آن روزگار روسیه را دست گرفت.
تزار واژه تغییر یافته سزار است که در زبان آلمانی نیز کایزر «قیصر» نامیده می شود.
روس ها قبلا امپراتور بیزانس و خان تاتار را با این نام می نامیدند.
ایوان چهارم خود را جانشین امپراتورهای بیزانس می دانست که یک قرن قبل از این تاریخ امپراتوری آنها توسط عثمانی ها منقرض شده بود.
او می خواست کشورش را از زیر سایه اشغال مغول ها که موجب عقب ماندگی روسیه شده بود بیرون آورده و به سطح کشورهای غربی برساند.
اما تا زمان مرگش موفق نشد روسیه را به یک کشور پیشرفته تبدیل کند.
ایوان چهارم در چندین نبرد تاتارهای ولگا را شکست داد و شهرهای غازان و آستراخان را به خاک روسیه منضم کرد.
او سپس گروهی از قزاق ها را به جنگ خان سیبری فرستاد و با شکست او سیبری نیز به خاک روسیه پیوست.
با این حال ، ایوان چهارم از خان تاتار کریمه شکست سختی خورد و خان تاتار کریمه بی وقفه قلمروی او و حتی شهر مسکو را مورد تهدید قرار می داد.
ایوان چهارم در تلاش هایش برای گشودن دروازه های غرب و دریای بالتیک به روی روسیه نیز با ناکامی مواجه شد.
او از اواسط سلطنتش به دلیل خیانت بسیاری از بویارها «نجبای روسیه» دچار بدبینی شد و دست به قتل و کشتار زد.
ایوان چهارم ۱۲۰۰۰ نفر از بویارها را از بین برد و زمین های آنها را تصاحب کرد.
ایوان چهارم که به دلیل سرکوب لقب ایوان «مخوف» را یافته بود برای مطیع کردن دهقان های روسی آزادی رفت و آمد آنها را محدود کرد و به این ترتیب طبقه روستایی روس تبدیل به رعیت برده شدند.
او پس از کشتار هزاران بویار دستور داد اهالی شهر نووگورد در شمال مسکو که شورش کرده بودند را در رودخانه غرق کنند.
جنون مرگبار او تا جایی پیش رفت که پسر بزرگش را به ضرب چوبدستی کشت.
سرانجام ایوان مخوف در سن ۵۵ سالگی در روز ۱۸ مارس سال ۱۵۸۴ میلادی درگذشت و در پی مرگش روسیه برای چندین دهه دچار آشوب و هرج و مرج گردید.
به این ترتیب ، در روز ۱۶ ژانویه سال ۱۵۴۷ میلادی ایوان چهارم در سن ۱۶ سالگی در شهر مسکو به تخت سلطنت روسیه نشست و خود را تزار نامید.
لقب تزار تا سرنگونی خاندان رومانف عنوان امپراتوران روسیه بود.
ایوان که در دوران جوانی محبوب مردم روسیه بود در دوران سالمندی به دلیل سرکوب و قتل بی رحمانه رعایایش لقب ایوان «مخوف» را یافت و نام خود را با این لقب در تاریخ ثبت کرد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
اسپارتاكوس

اسپارتاكوس

سورن در اين زمان پيشنهاد صلح به كراسوس را داد اما به او تكليف كرد كه بايد براى امضاى صلح به ساحل رودخانه بيايد. كراسوس به ايرانى ها اعتماد نكرد اما تحت فشار سربازان و سردارانش بويژه اكتاويوس و كاسيوس (كه بعدها فرمانروايان روم شدند) مجبور به پذيرش اين خواسته شد.
وى و سواران همراه او در حين حركت به سمت اردوى ايران با پارت ها درگير شده و كشته شدند.
در اينكه چه كسى مسبب مرگ او بود بايد گفت كه برخى مورخان خلف وعده سورن را دليل اين امر مى دانند، برخى بروز شورش در اردوى رومى و برخى نيز دست به اسلحه بردن همراهان كراسوس را.
اما به هر تقدير مرگ كراسوس سپاه روم را متوحش و پراكنده كرد. گفته مى شود از سپاه روم ۲۰ هزار نفر كشته، ۱۰ هزار نفر اسير ايرانى ها و ۱۰هزار نفر شكار اعراب بيابانگرد شدند.

نتيجه نبرد كاره

۱- نبرد كاره يا حران نبردى تعيين كننده و مرگبار بود. براى اولين بار روم در مصاف با يك دولت شكست قطعى خورده و ۹۰ درصد از بهترين لژيونهاى شرقى خود را از دست داد. اين شكست را روم در اوج قدرت از دولت تازه قدرت يافته پارت يا اشكانى خورده بود.
۲- در اين نبرد چنانكه ذكر شد ۳ سردار بزرگ روم كراسوس، اكتاويوس و كاسيوس حضور داشتند كه نشان دهنده علاقه روم به فتح ايران بود اما مرگ يك سردار و سرافكندگى ۲ سردار ديگر براى روم قابل تحمل نبود.
۳- حمله پارت ها در تاريخ مشهور گشت تا آنجا كه جنگ و گريز عليه سپاه هاى منظم تاريخ به عنوان يك تاكتيك مورد استفاده بسيارى از سرداران جنگى قرار گرفت چنانكه گفته مى شود، جنگ و گريز پارتيزانى از كلمه پارت مى آيد.
۴- ظاهراً رومى ها فهميدند كه عبور از دجله و فرات كار آسانى نيست و پيشروى آنها به سوى شرق اقدامى پرزحمت است.
شايد بتوان به جرأت گفت كه ايران در دوران اشكانى و بعد ساسانى مانع اصلى توسعه دول غربى براى دستيابى آنها به شرق بويژه هند، ماورالنهر و خاك ايران شد.
۵- روم اكنون متوجه وجود يك دشمن بسيار بزرگتر از دشمنان قبلى خود(پادشاه پونت، گل ها، ژرمن ها و هانيبال) شده بود، قدرتى كه به دليل پهناورى خاك، نفوس فراوان و توان بالاى جنگاورى غيرقابل شكست نشان مى داد.

نبرد يازدهم:
قيام بردگان به رهبرى اسپارتاكوس
اساس قدرت امپراتورى روم در بهره كشى از غلامان، بردگان و گلادياتورها بود. در ۷۳ پيش از ميلاد امپراتورى با تهديد بسيار جدى داخلى به نام قيام بردگان روبرو شد كه اگر تازه نفسى نيروهاى رومى نبود، همين شورش سبب پايان عمر امپراتورى مى شد.


ظهور اسپارتاكوس
اسپارتاكوس يك گلادياتور بود.
مردانى كه در اثر مبارزات دائمى با يكديگر (براى تفريح اشراف روم) مردانى قوى و جنگاور بودند، اما اسپارتاكوس بر خلاف بردگان و گلادياتورهاى عادى مردى بسيار باهوش و داراى قدرت رهبرى بود. چنانكه گفته مى شود،
كينه اين جنگجوى اسپارت زمانى به اوج مى رسد كه براى نبرد با او مردى عظيم الجثه سياهپوست از ميان مردان آفريقايى را بر مى گزينند و اين مرد على رغم پيروزى در جنگ تن به تن با اسپارتاكوس از كشتن او امتناع مى كند و در آمفى تئاتر بزرگ روم به دست نگهبانان كشته مى شود.
در هر صورت اسپارتاكوس در ابتدا با شوراندن غلامان و گلادياتورها، سياهچالهاى شهر ماپوا را مى شكند و پس از كشتن كليه نگهبانان و قراولان به كوه «وزوو» فرار مى كند.
او در آنجا به تدريج قدرت يافت و با حمله به املاك برده داران رومى سلاحهاى آنها را مصادره كرده و به نفرات خود افزود.

اولين نبرد
اقدامات اسپارتاكوس سبب وحشت شديد اشراف و زمين داران رومى شد و آنها از سنا خواستند تا نيرويى براى سركوبى اين ياغى بفرستند، سپاه بزرگى از روم عازم سركوب شورشيان شد و كوه وزوو تاكستانهاى اطراف آن را محاصره كرد.
روميان به اين تصور بودند كه گرسنگى شورشيان را از پاى در مى آورد، اما بردگان با استفاده از درختان تاك پلكانى ايجاد كردند و شبانه از شكاف بزرگ و بلند كوه گذشتند و از پشت به نيروهاى روم حمله كردند. نبرد مهيبى در گرفت.
بردگان كه براى «زندگى» مى جنگيدند، از جان خود گذشته و بى محابا به لژيونهاى رومى حمله مى بردند، لژيونرها نيز چون نتوانسته بودند آرايش بگيرند، مجبور به جنگ تن به تن شدند و گلادياتورها كه مركز و قلب واحدهاى شورشى بودند، به دليل مهارت و جسارت در اين نوع نبردها به سرعت مردان رومى را از پاى درآورده و لژيون رومى را به كلى نابود ساختند.
پخش اين خبر كه يك لژيون قدرتمند رومى توسط بردگان بدون سلاح نابود شده، سبب فرار دهها هزار برده از مزارع و پيوستن آنها به اسپارتاكوس شد.
در پاييز ،۷۳ اسپارتاكوس ۴۰ هزار نيرو از كشورهاى گل، سوريه، مقدونيه، يونان و شمال آفريقا در اختيار داشت كه اگرچه زبان يكديگر را نمى فهميدند، اما فرمان اسپارتاكوس را به عنوان رهبر اطاعت مى كردند
اسپارتاكوس در بين سپاه خود صدها آهنگر زبردست داشت كه به آنها دستور داد اسلحه مورد نياز سپاهش را تهيه كنند. او غارت اموال دهقانان خرده پا را ممنوع كرد، اما حملات متعددى به املاك اشراف و برده داران كرد و اندك اندك تبديل به نيرويى مهارنشدنى و مهيب شد.

اوج قدرت

اسپارتاكوس با هوش فراوان خود مى دانست با يك سپاه غير حرفه اى ۴۰ هزار نفرى نمى توان با امپراتورى روم كه در آن زمان قدرت اول دنيا بود و حداقل ۲۰۰ هزار لژيون در اختيار داشت، بجنگد.
بنابراين استراتژى او خروج از ايتاليا بود. او سپاهش را به سمت شمال ايتاليا راند.
سناى روم ۲ سپاه جديد به شمال ايتاليا فرستاد تا مانع خروج سپاهيان بردگان شود.
اما اسپارتاكوس با حيله جنگى مناسبى مانع به هم متصل شدن اين ۲ سپاه شد و آنها را جداگانه در هم كوبيد.
انهدام پى در پى لژيونهاى رومى ۲ اثر همزمان داشت. اول بسيج كل امپراتورى براى كوبيدن قيام بردگان و دوم مغرور شدن گلادياتورها و تصميم آنها براى فتح روم!
در اين زمان شورشيان براى آزادى تنها كوههاى آلپ را پيش رو داشتند، ولى آنها به استدلالهاى اسپارتاكوس گوش نداده و بر بازگشت به داخل روم اصرار كردند.

ورود كراسوس و پمپه
كراسوس و پمپه سرداران بزرگ روم در آن زمان بودند و ورزيده ترين لشگريان را در اختيار داشتند. ورود اين دو به عرصه نبرد كار اسپارتاكوس را بسيار سخت كرد.
خبر بازگشت ارتش بردگان، برده داران و سناى روم را وحشت زده كرد و چنانكه فئودور كوروفكينى در كتاب تاريخ روم باستان مى نويسد، از اينجا به بعد شمارش معكوس براى سقوط قيام كنندگان آغاز مى شود، چرا كه ديگر حرف شنوى آنها از اسپارتاكوس به پايان رسيده بود.
آنها از وى خواستند كه به رم پايتخت افسانه اى امپراطورى حمله كند اما اسپارتاكوس خوب مى دانست تسخير اين شهر عظيم با سپاه وى امكان ندارد و حتى سعى كرد گلادياتورها را وادار به بازگشت به شمال ايتاليا كند اما درخواستهاى او با مخالفت بردگان مواجه شد.
سپس او ابتدا ۲ لژيون رومى را كه در نزديكى شهر موضع گرفته بودند، در هم كوبيد و به سمت جنوب ايتاليا به حركت درآمد. اما سپاه عظيم كراسوس به تعقيب وى پرداخت.
كراسوس سعى داشت كه بردگان را با گرسنگى از پاى درآورد. بنابراين، آنها را به جنوب شبه جزيره اينين (پاشنه چكمه ايتاليا) عقب راند و آنها را به محاصره انداخت.
از آن طرف عظمت لژيونرهاى كراسوس ترس را براى اولين بار در دل گلادياتورها و بردگان انداخت.
آنها كه تاكنون تنها با لژيونرهاى ۵ تا ۲۰ هزار نفره جنگيده بودند، اكنون شاهد صف آرايى نيمى از ارتش امپراطورى روم در جنوب اين كشور بودند.
سنا براى آنكه خيال خود را راحت كنند، پمپه سردار افسانه اى رم را با سپاهيان بزرگش از اسپانيا و بالكان فراخواند تا شتابان خود را به جنوب غرب ايتاليا برساند.
اكنون اسپارتاكوس و مردانش (و زنان و كودكان همراهشان) بايد بين مرگ در اثر گرسنگى و مرگ با شمشير لژيون ها يكى را انتخاب مى كردند چرا كه كشتى هاى دزدان دريايى كه به آنها قول داده بود آنها را به سيسيل برساند، خلف وعده كرده و آنها اكنون در مواجهه با تمام قدرت جهنمى امپراطورى بودند.
اسپارتاكوس در يك شب طوفانى زمستان ۷۲ قبل از ميلاد با جسارت بسيار به همراه چند هزار نفر از شجاع ترين مردانش به ضعيف ترين نقطه خط محاصره كراسوس حمله كرد و موفق شد مردان و زنان خود را از محاصره نجات دهد اما باز هم تفرقه بين مردم فرودست همراه او سبب شد تا او نيمى از سپاهش را كه به صورت دسته هاى كوچك از او جدا شدند، از دست بدهد. اين مردان و زنان ظرف چند روز توسط نيروهاى كراسوس جداگانه قتل عام شدند بدون آنكه بتوانند از خود دفاع كنند.
اكنون پمپه نيز رسيده بود.


آخرين نبرد
اسپارتاكوس براى آنكه نيروهاى كراسوس را قبل از تقويت توسط پمپه از بين ببرد در ۷۱ قبل از ميلاد به آنها حمله كرد اما كوچك شدن سپاه او از يك طرف و نااميدى مردانش (به دليل فرارسيدن پمپه با ۱۰۰ هزار مرد جنگى تازه نفس) از طرف ديگر، نگذاشت از اين ميدان پيروز درآيند.
اسپارتاكوس سعى كرد خود را به كراسوس برساند تا با كشتن او روحيه سپاه رومى را بشكند اما با وجود كشتن دو فرمانده رومى به كراسوس نرسيد و نيزه اى از پشت به رانش اصابت كرد، اما او با كشيدن نيزه از پاى خود يك هسته مقاومت در مركز ميدان تشكيل داد.
اكنون لژيون هاى ذخيره يكى پس از ديگرى وارد ميدان جنگ شدند و گلادياتورهاى خسته و غلامان، مرتب ضعيف تر مى شدند.
اما آنها كه مى دانستند مرگ در ميدان بهتر از مرگ بر روى صليب است، به مبارزه ادامه دادند.
نبرد بى رحمانه ادامه يافت تا آنكه پمپه نيز سررسيد و از اين زمان به بعد باقى مانده بردگان كه ۶ هزار نفر بودند، توان خود را پايان يافته ديدند و پمپه نيز آنها را به اسارت نگرفت، بلكه همه آنها را قتل عام كرد و به دستور سنا، آنها را برروى هزاران صليب در جاده شهر كوپوآ (محل اوليه آغاز قيام) آويخت.


نتيجه قيام بردگان
روم در دهه ۶۰ و ۷۰ قبل از ميلاد در اوج قدرت بود. اين قدرت عظيم در اين زمان به دليل آنكه حكومت اشكانيان در ايران در ابتداى كار بود و كارتاژ نيز نابود شده بود، دشمنى نداشت و با قدرت نظاميگرى و سيستم برده دارى در حال توسعه خود بود، قيام بردگان به دليل آنكه قيام داخلى بود، مى توانست خيلى سريع توسعه يابد و امپراتورى را از هم بپاشد.
اما وجود مردان بزرگ جنگى در روم كه اين كشور را بسيار قدرتمند كرده بود و از طرف ديگر اسپارتاكوس نيز به دليل عدم برخوردارى از نيروهاى تربيت شده و فرمان پذير نتوانست به سان يك سردار نظامى از پيروزى هاى خود بهره جويد.
البته او اگر اندكى شانس مى آورد، مى توانست پيروز شود. مثلاً در اوج جنگ هاى داخلى سزار با پمپه و يا هنگام گرفتارى روم در جنگ هاى گل و ژرمن و يا گرفتارى مرگ كراسوس در نبرد با پارتيان ايرانى قطعاً كسى را ياراى مبارزه با او نبود.
اما چنانچه بررسى تاريخ نشان مى دهد، روم در برابر دشمنان جدى خود همواره از قدرت بالاى بسيج كنندگى برخوردار بوده و مردانى چون هانيبال نيز على رغم رشادت و ده ها بار شكست دادن لژيون هاى رومى عاقبت با مشاهده قدرت مقاومت امپراطورى با نهايت شگفت زدگى شكست و نابودى كامل را پذيرفته اند.
اسپارتاكوس نيز (اگر همراهانش موافقت مى كردند) مى توانست با عبور از آلپ با پيوستن به ژرمن ها و گل ها با برنامه ريزى عليه امپراتورى عمل كند، اما تقدير چنين بود كه روم ۵ قرن ديگر نيز بى رقيب بماند تا آنكه از درون بپاشد
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
اوتو، شاه یونان

اوتو، شاه یونان

اوتو که اوتون نیز خوانده میشود، (به یونانی:Ὄθων؛ ۱ ژوئن ۱۸۱۵ - ۲۶ ژوئیه ۱۸۶۷) شاهزادهای سلطنتی از بایرن بود که در ۱۸۳۲ مطابق کنفرانس لندن، نخستین شاه یونان معاصر شد. او تا ۱۸۶۲ که از سلطنت خلع شد ، بر یونان حکومت کرد.
او دومین پسر شاه لودویگ اول بایرن بود که در زمان جوانی به حکومت دولت تازه تاسیس یونان رسید. در ابتدا دولت یونان توسط سه نایبالسلطنه از دستگاه اداری بایرن اداره می شد. هنگامی که اوتو به سن قانونی رسید ، نایب السلطنهها را به دلیل نامحبوبیت آنها نزد مردم ، از کار برکنار کرد و خود مستقیماً اداره امور را بدست گرفت. با تلاش اوتو ، یونان در ۱۸۴۳ صاحب قانون اساسی مدونی گردید.


سراسر دوره حکومت او ، همراه با تلاشهای سیاسی برای بهبود وضعیت اقتصاد ضعیف یونان و دخالت دولت در امور کلیسا همراه بود. سیاستهای یونان در این دوره ، بر وابستگی به سه ابرقدرت اروپایی (روسیه ، بریتانیا و فرانسه) بنا شده بود و جلب حمایت این سه کشور نیز کلید باقیماندن اوتو در قدرت به حساب می آمد.


نیروی دریایی پادشاهی بریتانیا در سالهای ۱۸۵۰ و ۱۸۵۳ برای توقف حملات یونان به امپراتوری عثمانی در جریان جنگ کریمه ، دوبار یونان را محاصره کرد که از قدرت و محبوبیت اوتو کاست که در نتیجه آن ، در ۱۸۶۲ سوءقصدی به جان ملکه یونان رخ داد. در همان سال، هنگامی که اوتو به حومه شهر رفته بود، او را از سلطنت خلع کردند. وی سرانجام در سال ۱۸۶۷ میلادی ، در تبعید ، در بایرن گذشت.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
اتو (مجارستان)

اتو (مجارستان)

اتو(به مجاری: Ottó)(زادهٔ ۱۱ فوریهٔ ۱۲۶۱- مرگ ۹ نوامبر ۱۳۱۲) عضو دودمان ویتلسباخ، دوک باواریای پایین میان سالهای ۱۲۹۰ تا ۱۳۱۲ میلادی و پادشاه مجارستان و کرواسی از ۱۳۰۵ تا ۱۳۰۷ بود. او با عنوان بلای پنجم بر مجارستان فرمان میراند.
زندگی


او پسر هاینریش سیزدهم دوک باواریا بود. مادرش الیزابت نوهٔ بلای چهارم بود. او پس از پدر به فرمانروایی باواریای پایین رسید. او از مخالفان دودمان هاپسبورگ بود. اتو کوشید تا بر اشتایرمارک چیرگی یابد. در ۱۳۰۱ بدو که از سوی مادر از تبار شاهان مجار بود، پادشاهی این کشور را پیشنهادند، ولی او تا ۱۳۰۵ این پادشاهی را پذیرا نشد. در این سال ونتسل پادشاه بوهم از ادعای پادشاهی بر مجارستان دست کشید و اتو عهده دار این سمت شد. بیشتر زمان پادشاهای او به درگیری در اتریش و مجارستان گذشت و بنیهٔ اقتصادی سرزمین زیر فرمانش به ضعف گرایید. زمان پادشاهی او و ونتسل بر مجارستان را دورهٔ فترت این کشور شمرده اند. مرگ او در لندشوت رخ داد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
لودویگ دوم (بایرن)

لودویگ دوم (بایرن)

لودویگ اتو فریدریش ویلهلم


(به آلمانی: Ludwig Otto Friedrich Wilhelm)‏ یا لودویگ دوم (به آلمانی: Ludwig II)‏(زادهٔ ۲۵ اوت ۱۸۴۵- مرگ ۱۳ ژوئن ۱۸۸۶) پادشاه بایرن از ۱۸۶۴ میلادی تا اندکی پیش از مرگش بود.
بدو لقب شاه دیوانه دادهاند، زیرا معروف بود که به دیوانگی دچار است. او همچنین پشتیبان ریشارد واگنر بود. او سه روز پیش از مرگش به ظاهر به دلیل دیوانگی از پادشاهی کنارگذاشتهشد. مرگ او در هالهای از ابهام است. پیکر بیجان او و پزشکش در حالی در دریاچه اشتارنبرگ یافتشد که بر روی تنشان آثار زخم به چشم میخورد و در ضمن لودویگ شناگری زبردست بود و ژرفای آب دریاچه تنها تا سطح کمر. لودویگ به هنر و معماری دلبستگی داشت و در میان بسیاری از بایرنیها سخت محبوب میباشد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
روپرشت

روپرشت

روپرشت(به آلمانی: Ruprecht)‏(زادهٔ ۵ مهٔ ۱۳۵۲- مرگ ۱۸ مهٔ ۱۴۱۰) فرمانروای پالاتینای رن (۱۳۹۸) و پادشاه آلمان از ۱۴۰۰ میلادی تا سال مرگش بود. او پسر روپرشت دوم فرمانروای پالاتینای رن بود و مادرش بئاتریکس سیسیلی نوادهٔ خواهر لودویگ چهارم.
او در آمبرگ زادهشد. در جریان برکناری ونتسل او یکی از امرای انتخاباتی بود که به خلع او رای داد. همین انجمن وی را در روز پس از آن به پادشاهی برگزید. پس از آنکه او توانست در جنوب آلمان قدرتش را تحکیم بخشد در آرزو تاج امپراتوری مقدس روم به ایتالیا لشکرکشید و از آلپ گذشت، ولی به دلیل کمبودهای مالی به ناچار لشکرکشیاش را نیمهکاره رها نمود و به آلمان بازگشت.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
شاهزاده ویلز

شاهزاده ویلز

شاهزاده ویلز (به انگلیسی: Prince of Wales)


عنوانی است که به بزرگترین پسر پادشاه یا ملکهٔ بریتانیا که قرار است پس از شاه یا ملکه به پادشاهی برسد اعطا میگردد. این عنوان نخستین بار در ۱۳۰۱به ادوارد کِرنارْوِن (بعدتر شاه ادوارد دوم) اعطا شد. شاهزادهٔ ویلز بنا بر سنت دو عنوان دیگر شامل دوک کورنوال (به انگلیسی: Duke of Cornwall) و ارل چستر (به انگلیسی: Earl of Chester) را نیز دریافت می*دارد. در حال حاضر پرنس چارلز، پسر ملکه الیزابت دوم عنوان پرنس ویلز را در بریتانیا دارد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ادوارد، شاهزاده سیاه

ادوارد، شاهزاده سیاه

شاهزاده ادواردنام کاملادوارد، شاهزادهٔ سیاه لقب(ها)شاهزاده ویلز زادروز۱۳۳۰زادگاهکاخ وودستاک، آکسفوردشایرمرگ۱۳۷۶آرامگاه کلیسای جامع کانتربوریپس ازادوارد سومپدرادوارد سوممادرفیلیپای انوفرزندانادوارد (۱۳۵۶-۱۳۷۰)


ریچارد دوم (۱۳۶۷-۱۳۷۶)


شاهزاده ادوارد مشهور به شاهزادهٔ سیاه (به انگلیسی: Edward, the Black Prince) (زادهٔ ۱۳۳۰ — درگذشتهٔ ۱۳۷۶) پسر ادوارد سوم و شاهزاده ویلز بود. او پیش از پدرش درگذشت و پسرش ریچارد جانشین او شد.


زندگینامه


ادوارد در ۱۳۳۰ در کاخ وودستاک در آکسفوردشایر انگلستان زاده شد. او بزرگترین پسر شاه ادوارد سوم بود و پدرش عناوین ارل چستر را در ۱۳۳۳، دوک کورنوال را در ۱۳۳۷ و شاهزادهٔ ویلز را در ۱۳۴۳ به او اعطا نمود. ادوارد در ۱۳۴۶ و در حالی که ۱۶ سال بیشتر نداشت با رشادت در نبرد کریسی جنگید و گفته میشود لقب مشهور «شاهزادهٔ سیاه» را به دلیل پوشیدن زرهای سیاهرنگ در این نبرد کسب نمود. با این حال نخستین اشاره به این لقب در یکی از آثار سدهٔ شانزدهمی صورت پذیرفته و خاستگاه اصلی آن مشخص نیست. ادوارد همچنین پیروزیهایی را در طول جنگهای صدساله بهدست آورد که از آن جمله میتوان به پیروزی در نبرد پوآتیه در ۱۳۵۶ اشاره کرد.
ادوارد در ۱۳۶۲ به مقام شاهزادگی آکیتن در فرانسه دست یافت. او در این مدت در آنجا سکونت داشت تا اینکه بروز شورشی او را مجبور به بازگشت به انگلستان نمود. ادوارد صاحب دو پسر بود، نخستین پسرش با نام ادوارد در ۱۳۵۶ زاده شد اما در ۱۳۷۰ درگذشت و دومین پسرش ریچارد در ۱۳۶۷ بهدنیا آمد. شاهزاده ادوارد پیش از پدرش در ۱۳۷۶ درگذشت و عنوان شاهزادهٔ ویلز به پسر کوچکش ریچارد رسید که پس از مرگ ادوارد سوم با نام ریچارد دوم بر تخت پادشاهی انگلستان نشست.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
کنفوسیوس

کنفوسیوس

کنفوسیوس (Confucius) حکیم و سیاستمدار چینی آیین تازه ای برای مردم چین آورد که با وجود مقبولیت عامه ، پس از چندی از رونق افتاد و جای خود را به آیین بودا داد.

1- سرگذشت کنفوسیوس

در حدود سال 551 ق .م . در ایالت لو (Lu) در چین ، در خاندان کونگ (Kung) فرمانروای تسو (Tsow) کودکی به دنیا آمد که او را چیو (Chiu) نامیدند. وی در سه سالگی پدر خود را از دست داد و این در حالی بود که آن فرمانروا هیچ میراثی برای زن و یگانه فرزند خود باقی نگذاشته بود. کودک نزد مادر رشد کرد و آموزگارانش هوش او را می ستودند و آینده درخشانی را برای او پیش بینی می کردند. نوزده ساله بود که وزیر اعظم آن منطقه سرپرستی مزرعه ها را به او سپرد. وی در کنار این منصب دولتی به مطالعات و تحصیل هنر ادامه داد و دانشمندان برای کسب علم و کمال نزد او حاضر می شدند. مردم او را کونگ فوتسه (futze-Kung) یعنی کونگ فیلسوف می نامیدند که ما آن را کنفوسیوس تلفظ می کنیم .
کنفوسیوس زندگی پر ماجرایی داشت و علاوه بر تعلیم شاگردان ، به کارهای حکومتی نیز می پرداخت و در پنجاه سالگی به وزارت دست یافت و مقام او در زمانی کوتاه بالا رفت و وزیر اعظم شد. توانایی وی در مدیریت کشور حسادت رقیبان را برانگیخت . از این رو، پس از چندی از مناصب حکومتی کناره گیری کرد و تنها به تربیت شاگردان پرداخت .
سرانجام هنگامی که به سال 479 ق .م . مرگ به سراغ وی آمد، از عدم موفقیت کامل خویش اندوهگین بود، ولی شاگردان و یارانی از خود باقی گذاشت که پیام او را به همه رساندند.

2- آثار

کنفوسیوس در سالهای آخر عمر خود کتابهایی نوشت که جزء ادبیات کلاسیک چین شد. کتابهای وی عبارتند از:
1. شوچینگ (کتاب تاریخ )؛
2. شی چینگ (کتاب شعر)؛
3. لی چی (کتاب شعائر)؛
4. ای چینگ (کتاب تبدیلات )؛
5. چون چیو (سالنامه بهار و پاییز).
چهار کتاب نخست گزیده ای از سخنان پیشینیان را نیز در بردارد، ولی سراسر کتاب پنجم از خود اوست .

3- تعالیم

تعالیم کنفوسیوس ترکیبی بود از اصول اخلاقی ، سیاست مدن و مقداری مسائل دینی . وی معتقد بود که اجداد مردم طبق قاعده لی (Li) زندگی می کردند و از این رو، از انواع نیکیها و برکات برخوردار بودند، ولی مردم زمان وی بر اثر رها کردن آن شیوه ، از آن امور محروم مانده اند. لی از دیدگاه کنفوسیوس معانی مختلفی داشت و برای پاکی ، ادب ، تشریفات و عبادت به کار می رفت . وی معتقد بود با پیروی از لی هر چیزی بسامان می آید و جامعه آرمانی تشکیل می شود.

4- اصول اخلاقی

وی پنج رابطه را مطرح کرد که هرگاه درست باشند، همه چیز درست می شود:
1. مهربانی در رابطه میان پدر و پسر؛
2. لطف برادر بزرگتر به برادر کوچکتر و تواضع برادر کوچکتر در مقابل برادر بزرگتر؛
3. عدالت شوهر با زن و اطاعت زن از شوهر؛
4. علاقه مندی زبردستان به زیردستان و اطاعت زیردستان از زبردستان ؛
5. مهربانی فرمانروایان به رعایا و وفاداری رعایا به فرمانروایان .
کنفوسیوس در مورد آرمانشهر و رابطه شهریار با رعایا تعلیم می داد که هرگاه کشور نیز مطیع قانون می شوند. وی درباره انسان کامل نیز سخن گفت و صفات پنجگانه وی را چنین نشان داد: عزت نفس ، علو همت ، خلوص نیت ، شوق به عمل و خوش رفتاری .

5- مناسک

گر چه کنفوسیوس قبل از هر چیز یک معلم اخلاق بود و بیش از این ادعایی نداشت ، مردم در تعالیم او روح معنویتی مشاهده کردند که وی را مثل اعلای دینداری به حساب آوردند. دینی که او مطرح می کرد بسیار ساده و به دور از مسائل ماوراءالطبیعه بود و بیشترین سعی وی در آن بود که خود را با عبادات و مناسک موجود زمان خویش وفق دهد. او می گفت خاقانهای اعصار گذشته مردمی سعید و نیکبخت بوده اند؛ زیرا اولاد و اعقابی چند از ایشان بر جای مانده بودند که مراسم قربانی و عبادت و احترام را درباره آنها بعد از وفات به دقت انجام می دادند.

6- پیروان و رقیبان

شاگردان کنفوسیوس که گفته می شود هفتاد تن بودند، به سراسر کشور چین رفتند و به تعلیم حاکمان و صاحب منصبان مشغول شدند و گروهی از آنان نیز گوشه گیری را برگزیدند. تعالیم این حکیم به وسیله شاگردانش تا یکی دو نسل پس از وی گسترش یافت . با ضعیف شدن نظام سلطنتی فئودال و پدید آمدن مکاتب فلسفی رقیب ، نشر اندیشه های وی با مشکل روبرو شد. هر یک از این مکاتب به گونه ای اندیشه های حکیم را مورد حمله قرار می داد. در این گیر و دار، پیروزی گاهی از آن مکتب کنفوسیوس و گاهی از آن مکاتب رقیب بود تا اینکه با ورود آیین بودا به چین ، نزاع به نفع این آیین پایان یافت و اندیشه های کنفوسیوس تا اندازه ای در حاشیه قرار گرفت . با این وصف ، شهرت و عظمت وی پیوسته در چین حضور داشته است .

7- دین رسمی

فرمانروایان چین در دورانهای مختلف همواره کنفنوسیوس را حرمت می نهادند و رسما او را بزرگترین حکیم می شناختند و به روان او ادای احترام می کردند. قربانی کردن نزد آرامگاه او از زمان شاگردانش معمول بود، ولی نخستین پادشاهی که به این کار اقدام کرد کائوتسو نامیده می شد که در سال 195 ق .م . پس از زیارت آرامگاه وی ، قربانی گذارند.پس از وی ، پادشاهان دیگر این رسم را ادامه دادند و قربانیها و هدایایی تقدیم روح حکیم کردند. از سال 1911 ادای احترام رسمی و دولتی به روح کنفوسیوس به تدریج ترک شد. پس از چندی ، دولت چین برای احیای افکار وی به عنوان یک متفکر در ردیف نیوتون و پاستور اقدام کرد، ولی پس از انقلاب کمونیستی چین به سال 1945، مبارزه شدیدی با اندیشه های وی آغاز شد و کمونیستها او را کسی معرفی کردند که در مقابل توده های زحمتکش ، از طبقه اشراف حمایت کرده است .


 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ملکه نفر تي تي

ملکه نفر تي تي

ملکه نفر تي تي بعد از کلئوپاترا :
نفرتي تي القاب متعددي داشته است، در شهر باستاني كارناك كتيبه هايي وجود دارد كه او را وارثه، بزرگ نيكوكاران، صاحب دلربايي، مظهر خوشبختي، بانوي ملاحت، عزيز و بانوي دو مملكت خطاب كرده اند.

خانواده
در باره اصل و نسب نفرتي تي عقيده محكمي وجود ندارد، اما نظريه اي كه عموميت بيشتري دارد او را دختر آي (Ay) كه بعدها به مقام فرعون رسيد، ميداند. يك نظريه ديگر كه حاميان متعددي يافته است، نفرتي تي را شاهزاده خانمي از اهالي بين النهرين ميدانند و همچنين عده اي او را دختر يا خويشاوند آمنهوتپ سوم Amenhotep III يا از يك خانواده اشرافي اهل تيبس يونان ميدانند.

تاريخ دقيق ازدواج نفر تي تي با آمنهوتپ چهارم و به تخت نشستن او به عنوان ملكه چندان دقيق نيست اما ميدانيم كه اين دو شش دختر داشته اند كه تاريخ تولدشان ثبت شده است.


نماي ديگري از مجسمه مشهور نفرتي تي در موزه آلتس برلين
آمنهوتپ چهارم در سال چهارم سلطنت خود (1346 ق.م.) به پرستش آتون (Aton خداي خورشيد) پرداخت. او انقلابي مذهبي به وجود آورد كه ملكه نفرتي تي در آن نقشي برجسته داشت. اين عقيده وجود دارد كه اين سال آغاز بنا نهادن پايتختي جديد نيز بوده كه آختاتن (Akhetaten) نام داشته و در محلي كه امروز العمارنه (al-‘am?rn?) ناميده ميشود قرار داشته است.

در سال پنجم سلطنت، آمنهوتپ چهارم براي نشان دادن مذهب خود، نامش را به طور رسمي به اخناتن تغيير ميدهد. در سال ششم، هرچند ساخت و ساز شهر هنوز تا دو سال ادامه داشته، اما پايتخت رسما از تيبس به العمارنه منتقل ميشود. اين شهر جديد به مذهب جديد اين زوج تقديم شده بود و اعتقاد بر اين است كه مجسمه نيم تنه مشهور ملكه در همين دوران ساخته شده باشد.


قدرتمندترين زن جهان
نفرتي تي در طي دوران سلطنت اخناتن و شايد بعد از آن، از قدرتي بي مانند برخوردار بود و شايد قدرتمندترين زن در سراسر جهان به شمار ميرفت. گاهي او در دوران سلطنت شوهرش از قدرتي برابر با شاه برخوردار بود و آنها به طور مشترك به سلطنت ميپرداختند.

تصاوير نفرتي تي بر ديوارهاي معبد در اندازه هاي تصوير فرعون نقش شده است كه همين امر نشان دهنده اهميت اوست. تصاوير ديگري از نفرتي تي وجود دارد كه او را به تنهايي در حال پرستش آتون نشان ميدهد و همچنين نقش برجسته اي كه وي را با گرز و در حال مغلوب ساختن دشمني خارجي در برابر آتون نمايش ميدهد. چنين مضاميني همواره مختص به فراعنه بوده و با اين حال نفرتي تي نيز در آنها به تصوير كشيده شده است.

مرگ
در حدود سال 14 سلطنت (1336 ق.م.) به بعد ديگر در اسناد تاريخي نامي از نفرتي تي به ميان نيامده است. اعتقاد بر اين است كه او در اثر شيوع يك بيماري مانند طاعون يا به دلايل طبيعي درگذشته باشد.
يك موميايي دردره پادشاهان كه آنرا به نفرتي تي نسبت مي دهند.


نظريه اي كه سابق بر اين وجود داشت و مبني بر سقوط ملكه از اوج قدرت و رسوايي او بود، اكنون مردود اعلام شده است زيرا پاك شدن عامدانه تصاوير يك ملكه اخناتن در واقع مربوط به ملكه اي به نام كيا (Kiya) بوده است. در هر صورت، اطلاعات قابل تحقيق و بررسي از اين دوره در طي تاريخ به كلي از ميان رفته اند.

با در نظر گرفتن نظريات موجود، اين احتمال وجود دارد كه نفرتي تي مسئول جدايي از مذهب آتون بوده است. او پايتخت را مجددا به تيبس بازگرداند، تا موجب رضايت مردم و كاهنان اعظم معبد آمون شود. نفرتي تي آماده پذيرش مرگ خود بود. اكنون زمان به سلطنت رسيدن توتانخاتن (Tutankhaten) ناپسري وي بود كه با دختر نفرتي تي، آنخسن پاتن (Ankhesenpaaten) ازدواج كرده بود.
اين زوج سلطنتي بسيار جوان و بي تجربه بودند. نظرياتي مبني بر زنده بودن نفرتي تي در اين دوران وجود دارد كه او را راهنماي اين زوج ميداند. در صورت صحت اين نظريات، در سال سوم سلطنت توتانخاتن، نفرتيتي درگذشته و يا سلطه خود را بر امور سلطنت از دست داده است. در همين سال توتانخاتن نام خود را به توتانخامون تغيير ميدهد تا بر پرستش آمون تاكيد نمايد.

تدفين
سالهاست كه محل دفن نفرتي تي در هاله اي از شك و ابهام فرو رفته است اما برخي باستان شناسان دره پادشاهان را محل دفن او مي دانند.

بانوي جوانتر
در روز 9 ژوئن سال 2003، باستان شناسي به نام جوآن فلچر (Joann Fletcher) متخصص موهاي باستاني از دانشگاه يورك انگلستان، اعلام كرد كه ممكن است موميايي نفرتي تي يكي از موميايي هاي ناشناسي كه در مقبره KV35 واقع در دره شاهان يافته شده و به نام "بانوي جوانتر" شهرت يافته است، باشد.
البته در سال 1999 نيز يك محقق مصرشناس به نام ماريان لوبان (Marianne Luban) به چنين نتيجه اي دست يافته بود و نتيجه تحقيق خود را در مطلبي با عنوان "آيا موميايي نفرتي تي در دست ماست؟" در اينترنت قرار داده است. دلايل ادعاي اين دو محقق شباهت فراواني با يكديگر دارد.
تيم تحقيقاتي بر روي موميايي مذكور اعلام كرده اند كه اين موميايي طوري آسيب ديده است كه به نظر ميرسد در همان دوران باستان مورد بي حرمتي قرار گرفته باشد. شيوه موميايي اين جسد كه در آن از مايع موميايي استفاده شده و همچنين مغز جسد دست نخورده باقي مانده، نشان دهنده نوع موميايي سلطنتي سلسله هجدهم فراعنه است.
نكات ديگر موجود در اين موميايي يكي سن بدن و وجود گردنبندهايي ساخته شده از مهره هاييست كه اصلا به نام نفر (nefer) شهرت يافته و مختص ملكه بوده اند و همچنين كلاه گيسي با مدلي بسيار نادر كه توسط نفرتي تي به كار ميرفته، هستند. بنا به نظر اين گروه، بازوي موميايي در اصل به شكل خميده و در وضعيتي مختص با فرعون قرار داده شده بوده كه بعدها از بدن جسد جدا شده و به جاي آن بازوي ديگري در وضعيت عادي قرار داده شده است.

با اين حال بسياري از مصرشناسان ادعاي فلچر را رد ميكنند. بنا به گفته آنان نسبت دادن يك موميايي باستاني به يك شخص خاص كه هيچ اطلاعات DNA از او در دسترس نيست تقريبا غير ممكن است و از آنجايي كه والدين و فرزندان او هرگز شناسايي نشده اند، تشخيص جسد نفرتي تي نيز امكان ندارد. هرگونه سند اتفاقي مانند مدل مو و طرز قرار گرفتن بازو براي تشخيص يك موميايي از يك شخصيت تاريخي به اندازه كافي مداركي محكم به شمار نمي آيند.

به گفته آنان، دليل آيب ديدگي موميايي تنها موردي است كه ميتواند مورد بررسي قرار بگيرد و البته اين آسيب كه گفته ميشود براي انتقام گيري ايجاد شده است، نيز خود محل شك و ابهام است. برخلاف نظر فلچر، بازوهاي خميده نيز حالتي تنها مختص به فرعون نبوده است و براي اعضاي ديگر خانواده سلطنتي مورد استفاده قرار ميگرفته است.

كلاه گيس يافته شده در نزديك جسد نيز از منشائي ناشناس برخوردار است و لزوما به اين بدن بخصوص مرتبط نيست. در نهايت، سلسله هجدهم، يكي از بزرگترين و مرفه ترين سلسله هاي پادشاهي مصر باستان بوده است كه به مدت 200 سال برقرار بوده و اين جسد موميامي مونث ميتواند به هر يك از صدها همسر سلطنتي يا دختران آنها تعلق داشته باشد.


هنگامي كه در سال 2006 قبري حاوي تابوت در ورودي مقبره توتانخامون كشف شد، خبرگذاريهاي متعددي درباره امكان يافته شدن جسد نفرتي تي قلمفرسايي كردند. اما اين تابوت خالي و تنها محتوي بالشتكهايي بود و بس.

جاودانگي
با وجود تمام مجادلات و مباحثات پيرامون جسد موميايي شده نفرتي تي، جايگاه مستحكم اين ملكه به عنوان يك نماد يا شمايل محبوب فرهنگي در جهان همچنان برقرار است. او شخصيتي محبوب و مشهور و پس از كلئوپاترا، مشهورترين ملكه مصر باستان بوده و تصاوير او در ميان هواداران اروپايي موجب تغيير استانداردهاي زيبايي در قرن بيستم شده است

 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
زنان سرباز تاریخ | کلئو پاترا ، ملکه مصر

زنان سرباز تاریخ | کلئو پاترا ، ملکه مصر

کلئوپاتر ملکه مشهور مصر یکی از زنان معروف تاریخ میباشد. کله ئوپاتر هفتم دختر پتوله مه اولت دوازدهم (ptolemee xll auletes) بود. پدرش شرط وراثت را برای او و برادرش بنام پتولمه سیزدهم کله ئوپاتبر (Ptolemee XLL Cleopatre) بر این قرارداد که آندو یعنی برادر و خواهر با هم ازدواج نمایند.[ازدواج با محارم بین مصریان باستان از این رو رواج داشت که آن را مایه ی حفظ خون پادشاهان در خانواده و آمیخته نشدن ان با خون مردم عادی می پنداشتند.]
کلهئوپاتر زنی تربیت شده و تحصیل کرده و دانشمند بود و زبانهای متعددی را میدانست و بدون شک یکی از شخصیتهای بزرگ سلسله لاژید است (سلسله لاژیدLagide را یک از سرداران اسکندر بنام Ptolemee پسر لاگوس Lagos به وجود آورد این سلسله از ۳۰۶ تا ۳۰ قبل از میلاد دوام نمود.) کله ئوپاتر تمام دانش و نیروی جاذبه خود را صرف برکنار نمودن برادرش از سلطنت نمود.
ابتدا با تمام طرفداران برادرش جنگید. خواجه باشی در بار بنام پوتن (Pothin) و مربی سلطان تئودورتوس (Theodortos) و فرمانده ارتش آشیلوس (Achillos) کله ئوپاتر را متهم به توطئه علیه برادرش کردند و مجبور شد اسکندریه را ترک نماید.
ژولیوس سزاریس از اینکه در فارسال (Pharsal) فاتح شد، به طرف اسکندریه رفت و در سال ۴۸ قبل از میلاد وارد شهر مزبور شد و در قصر شاهی سکونت گزید. در همین موقع کلهئوپاتر ارتشی تهیه نمود و با حیله خاصی پیش سزار رفت. به این ترتیب که او را در داخل پتوئی پیچیده و بدون اینکه بدانند در داخل آن چیست به نزد سزار بردند و همین امر موجب شد که بیشتر مورد توجه سزار قرار گیرد. سزار میان پتولهمه و او حکم شد و هر دو نفر را در امر اداره سلطنت شریک نمود. ولی پتولمه سیزدهم در اسکندریه شورش کرد و سزار او را بوسیله میتریدات دوپرگام (Mithredate Peargame) شکست داد. پتولمه در جنگ اسکندریه کشته شد و سزار کلهئو پاتر را ملکه مصر اعلام نمود و او بدون رقیب مالک تخت سلطنت گردید.
سزار از کلهئوپاتر دارای پسری شد که آن را سزاریون (Cesarioun) نام نهاد. در سال ۴۷ قبل از میلاد برم دعوم کرد و استقبال با شکوهی از او به عمل آورد. سزار در معبد ونوس (Venus Genitirix) مجسمه طلائی کلهئوپاتر را نصب کرد. کلهئوپاتر پس از کشته شدن سزار، (سال ۴۴ قبل از میلاد) به کشور خود مراجعت کرد و این بار با آنتوان (Antony یا Antonie یا Marcus Antonius) که به قدرت رسیده و مأمور فتح شرق گردیده بود، متحد گردید. کلهئوپاتر برای ملاقات آنتوان به سوریه رفت.
آنتوان او را در افزار (Ephese) در طی مراسم با شکوهی که فقط برای خدایان برپا میکردند پذیرفت. در آن هنگام کلهئوپاتر طوری تحت تاثیر این مراسم قرار گرفته بود که در نظرش چنین میآمد که دیونیزوس یا با گوس (Dionysos خدای شراب و جاذبه عارفانه ) به جسم او حلول کرده و در آن مراسم پر ابهت آفرودیت (Aphrodite) اله عشق و زیبائیهای خیره کننده خود محصور شده و کوپیدونها (Cupidonsخداوند عشق رومنها که معادل Eros خدای عشق یونانی است) او را در میان گرفته بودند، مجسم میدید.
آنتوان مرد نیرومند جهان نیروی خود را به او تقدیم نمود و در خدمت او گماشت و با او یک زندگی بینظیر و مجلل را که از تمدن یونانی الهام گرفته، ولی دارای شکوه و جلال شرقی بود و در ان فانتزیها تا سر حد ظرافت و تجمل و بیاندازه رسیده بود، شروع کرد.
در بهار سال ۴۰ بر اثر وضعی که در امور داخلی ایتالیا به وجود آمده بود، به رم مراجعت نمود. ولی چهار سال بعد برای لشکرکشی به ایران حرکت کرد، قبلاً به اسکندریه رفت تا دقیقه و سه بچه خود را بنام الکساندر، و کلهئوپاتر سهلهنه (Cheopart selene) و پتولهمه که عنوان پادشاهی را برای آنها شناخته بود (۳۶- ۳۷ قبل از میلاد) به بیند. آنتوان کشور فینفی (Phenicie)، کوله سیری (Coelesyrie)، قبرس (Chypre) و همچنین یک قسمت از سیلیسی (Cilicie) و ژوده (Judee یا Jueda) و عربستان را برای توسعه سرزمین مصر ضمیمه قلمرو کلهئوپاتر نمود. آنتوان هرگز سلسلهای بنام آژیدها را نشاخت.
آنتوان بعداز لشکرکشی به ارمنستان و شکست و ناکامی با سکندریه برگشت و در آنجا به توصیه کلهئوپاتر شکست خود را به عنوان پیروزی که بیشتر جنبه سیاسی داشت، جشن گرفت و برای ملکه مصر مرتبه خدائی قائل گردید و کلهئوپاتر مجدداً به صورت یک ایزیس (Isis اله مصری و زوجه Qsiris خدای مصر باستان) جدید در آمد (سال ۳۴ قبل از میلاد).
در این اثنا اکتاو (Octave) که نیرومند شده بود، تصمیم گرفت کار را با رقیب خود آنتوان یکسره کند. به همین جهت به ملکه مصر که بحریه قابل توجهی گرد آورده بود، اعلان جنگ داد. کلهئوپاتر با ۶۰ کشتی جنگی مجهز به کمک آنتوان آمد، ولی در محلی بنام آکتیوم (Actium) در سال ۳۱ قبل از میلاد شکست فاحشی خوردند هر دو اول کلئوپاتر و بعد آنتوان) به مصر فرار کردند. و در آنجا برای اینکه بدست دشمن اسیر نشوند، خودکشی نمودند. کلهئوپاتر به این ترتیب ۲۱ سال حکومت نمود. درباره مرگ کلهئوپاتر افسانهای وجود دارد که بیشتر با حقیقت وفق میدهد و آن این است که ملکه مصر لباسهای سلطنتی خود را در بر نمود و به وسیله نیش مار خود را کشت و او را با عاشق خود آنتوان یکجا دفن نمودند. بچههائیکه از آنتوان داشت در رم تربیت شدند، ولی پسری که از سزار داشت (سزاریون) در ۳۰ قبل از میلاد بدست اکتاو کشته شد.

 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
کلوویس یکم

کلوویس یکم

شلودووِش، خلودووِش،شلودویگ یا کلوویس یکم (زادهٔ ۴۶۶، مرگ ۲۷ نوامبر۵۱۱ (میلادی) در پاریس) از دودمان مروونژی و از ۴۸۱ جانشین پدرش و پادشاه فرانکهای سالی بود.این مردمان ژرمن بخش‌هایی از باختر رود راین را که امروزه میان مرزهای فرانسه و بلژیک جای گرفته و توکساندری خوانده می‌شود را در دست داشتند.
کلوویس را در آلمانی کنونی لودویگ و در فرانسوی امروزین لوئی می‌خوانند.

پیروزی فرانک‌ها


در سال ۴۸۶ (میلادی) در شمال سرزمین گل بر واپسین فرمانداران وفادار به روم چیره گشت.پس از آن کلوویس با اوستروگوت‌ها همپیمان شد و خواهرش را به همسری پادشاه ایشان تئودوریک بزرگ درآورد.او در سال‌های پس از آن نیز به پیروزیهایش دامنه بیشتری داد.در ۴۹۱ بر تورنژی‌ها در خاور مرزهایش چیره شد.
کلوویس در ۴۹۳ با شاهدخت کلوتیلده از بورگوندی پیمان زناشویی بست. وی پس از نبرد تولبیاک در سال ۴۹۶ آیین کاتولیک را پذیرفت. پذیرش مسیح‌باوری از سوی کلوویس رخداد مهمی بود که سبب پدید آمدن دگرگونیهای بنیادینی در ژرمن‌ها گشت.

غسل تعمید کلوویس


مسیحی شدن شاه کافر فرانکها اگرچه به سود مسیحیت کاتولیک رومی بود ولی شماری از قبیله‌های زیرفرمان ژرمن را نسبت به او بیگانه نمود و نیروی سپاهیش را برای سالهای آینده رو به ناتوانی نهاد.
کلوویس اندکی پیش از مرگ خواستار برپایی انجمنی از اسقفان در اورلئان شد تا راهی برای پیوند میان کلیسا و تاج و تخت بیابند.

مرگ




سکه‌ای با چهره کلویس یکم و ناهم‌زمان با زیستن او، روی سکه نوشته شده‌است کلوویس پادشاه فرانسه


کلوویس در سال ۵۱۱ ترسایی درگذشت و در کلیسای سن دنی در پاریس به خاک سپرده شد.پس از مرگ قلمرو وی را میان چهار پسرش تئودریک، کلودومر، شیلدبر و کلوتار بخش کردند.این کار سبب پدید آمدن یگانهای سیاسی تازه‌ای به نام پادشاهی پاریس، رایم، اورلئان و سوآسون در زیر پادشاهی مروونژیها گردید.
همانگونه که امروزه فرانکها را پدیدآورندگان ملت فرانسه می‌دانند، کلوویس یکم را نیز نخستین پادشاه این کشور می‌دانند.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
کلودریک

کلودریک

کلوتار یکم، خلوتار، کلودریک یا کلوتِر (۴۹۷-۵۶۱ (میلادی)) شاه فرانک‌ها و یکی از چهار پسر کلوویس یکم بود. گاهی در تاریخ به او لقب پیر هم داده‌اند.
او در شهر سوآسون (استان ان کنونی) در فرانسه کنونی زاده شد و پس از مرگ پدرش در سال ۵۱۱ وی پادشاه بخشی از سرزمین پدر گشت و زادگاهش را پایتخت خویش نمود. وی مرد جاهطلبی بود و می‌خواست مرزهایش را گسترش دهد. وی در ۵۲۴ توطئه‌ای ریخت و فرزندان برادرش کلودومر را کشتار کرد و شهرهای پواتیه و تور را تاراج کرد. او به بورگوندی لشکر کشید و پس از ویران نمودن آن پادشاهی به شهرهایی دست یافت.
هنگامی که گت‌های خاوری پرووانس را به فرانکها واسپردند، او بر شهرهای اورانژ، کارپنترا و گپ دست یافت. در ۵۳۱ وی همراه برادرش تویدریک یکم به جنگ با تورنژی‌ها پرداخت و در ۵۴۲ به همراه برادر دیگرش شیلدبرت یکم با ویزیگوت‌ها در اسپانیا به جنگ پرداخت. در ۵۵۵ که برادرزاده‌اش تئودبالد مرد وی سرزمینهای او را به کشورش افزود و پس از مرگ شیلدبرت در سال ۵۵۸ وی یگانه پادشاه فرانکها گردید.
او همچنین بر بخش بزرگی از آلمان فرمان می‌راند. وی با ساکسون‌ها به جنگ پرداخت و توانست از آنها سالانه پانصد گاو باج بگیرد.
وی در سالهای پایانی پادشاهیش از چنددستگی پیروانش رنج می‌برد. پسرش کرام بر او شورید و به بریتانی پناه برد. کلوتار بر او دست یافت و او و همسر و فرزندانش را در کلبه‌ای روستایی خفه نمود و کلبه را به آتش کشید ولی چندی پس از این از کار خود پشیمان شد و به افسردگی دچار گشت. او به دیر سنت مارتن رفت و برای آمرزش خویش به نیایش پرداخت و اندکی پس از آن درگذشت.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آستواناکس

آستواناکس

آستواناکس (به یونانی: Ἀστυάναξ)‏، در اسطوره‌های یونان، پسر کوچک هکتور و آندروماخه است.
بعد از سقوط تروا بنابر دستور اودوسئوس که نباید هیچ فرد ذکوری از خانواده پریاموس زنده بماند، نئوپتولموس او را از آغوش مادر بیرون کشید و از بالای دیوار شهر پایین انداخت که موجب مرگ او شد. سپر پدر را تابوت او کردند.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آگاممنون

آگاممنون

آگاممنون (به یونانی: Ἀγαμέμνων)‏، در اسطوره‌های یونان، رهبر یونانیان در جنگ تروا است.
زمانی که آیگیستوس پدرش را کشت، به توندارئوس پناه برد و به یاری او قاتل پدر را بیرون راند و پادشاه موکنای شد و با دختر آیگیستوس، کلوتایمنسترا ازدواج کرد و صاحب سه دختر ایفیگنیا، الکترا و خروسوتمیس و یک پسر به نام اورستس شد. با توطئه زنش و آیگستوس کشته شد. آگاممنون یکی از پاشاهان میسنی بود. جسد وی به سبک مصری با پارچه پیچیده شده است و بر روی جسد او یک ماسک قرار گرفته است که از کاوش های میسن به دست آمده است .
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آینیاس

آینیاس

آینیاس (به یونانی: Αινείας, Aineías)‏، در اسطوره‌های یونان، پسر آنخیسس و آفرودیته است.
در جنگ تروا از قهرمانان تروا بود. پس از سقوط تروا پدر را به دوش گرفت و گریخت. به کارتاژ و بعد به ایتالیا رفت. روموکولوس، از نسل او شهر رم را بنیاد گذاشت و به همین دلیل رومیان او را جد خود می‌دانستند.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
پادشاه یوری

پادشاه یوری

پادشاه یوری(۱۹قبل از میلاد – ۱۸ میلادی) دومین فرمانروای گوگوریو، شمالی ترین در میان سه امپراطوریکره ، و بزرگترین پسر پادشاه جومونگ، موسس امپراطوری گوگوریوبود. برخلاف بسیاری از فرمانروایان کهن کره، سرگذشت زندگی او که در کتاب سامگوک ساگیثبت شده است، بسیار مشهور میباشد.
سابقه
یوری پسر پادشاه جومونگ، موسس امپراطوری گوگوریوبود. او همانند پدرش در جایی که او بزرگ شده بود در کنار مادرش بزرگ شد. یوری همراه مادرش، بانویه سویا، در سال ۱۹ قبل از میلاد، برای دیدن پدرش به گوگوریورفت.
پادشاه جومونگ، یوری را به عنوان ولیعهد گوگوریومعرفی کرد. اونجو و بیریو(پسران سوسونو)، در معرض خطر قرارگرفتن. سوسونو همراه پسرانش گوگوریورا ترک کرد و به سمت جنوب رفت و کشور باکجهرا تاسیس نمود، او مدتی بعد در “Michuhol” درگذشت. یوری بعد از مرگ پادشاه جومونگ، پادشاه گوگوریوشد.
سلطنت
یوری، یک پادشاه قدرتمند و جنگجوی موفق توصیف شده است. او قبیله “Xiognu” را در سال ۹ قبل از میلاد، شکست داد.در سال ۳ قبل از میلاد، یوری پایتخت را از قلعه جولبون به قلعه “Gungnae”منتقل نمود./span>.
همسایه گوگوریو، سلسله هان از چین، توسط وانگ مانگ، موسس سلسله “Xin”، منقرض گردید.
درسال۱۲ میلادی ،۳۱امین سال حکومت پادشاه یوری، وانگ مانگ پیکی را به گوگوریوفرستاد و درخواست سرباز و اتحاد جهت غلبه بر “Xiognu” کرد.شاه یوری درخواست اورا نپذیرفت و به جای آن به Xin حمله کرد.
پادشاه یوری۵ پسر داشت، که “Hae-myung”ومویول از جمله پسرانش بودند.بعد از مرگ بزرگترین پسرش، دوجول، “Hae-myung” به عنوان ولیعهد معرفی شد،اما یوری متوجه شد که او بسیار بی پروا و سرکش است، بنابراین یوری در سال ۱۴ میلادی،سومین پسرش، مویول را به عنوان ولیعهد معرفی نمود. مویول، فرمانروای بعدی گوگوریو، پادشاه دائموسین،‘گردید.
جانشین
پادشاه یوری درسال ۱۸ میلادی، بعداز۳۷ سال حکمرانی، در گذشت و مویول فرمانروای گوگوریو، پادشاه دائموسین،’گردید
فرضیه هایی در ارتباط با به قدرت رسیدن شاه یوری

فرضیه: پسرجومونگ

نظریه رایج این است که یوری به عنوان پسر پادشاه جومونگو بانو یه سویاجانشین او گردید. یک توضح متداول برای تفاوت عنوان پدر و پسر در این است که، عنوان اصلی جومونگ ، “Hae”بوده، اما او پس از تاسیس امپراطوری گوگوریوآن را به Go”تغییر داده بود. در کتابهای سامگوک ساگیو سامگوک یوسابه این تغییر عنوان اشاره شده است.

فرضیه: غصب تاج و تخت

در مطالعات تازه صورت گرفته، بعضی از تاریخ نویسان، یک سری نظرات، در ارتباط با تاسیس گوگوریوارائه کردند. آنها فکر می کنند که این احتمال وجود دارد که “Hae yuri” ، پسر “Go Jumong”، نباشد و فقط یک غاصب تاج وتخت باشد.
نظراتی که منجر به این نتیجه گیری توسط این گروه از تاریخ نویسان شد شامل، مرگ زودهنگام جومونگ، تفاوت عنوانها، رفتار تند یوری نسبت به بعضی از افراد قابل اعتماد جومونگ و تفاوت در روشهای حکومتی آنها بود.
پادشاه جومونگ، در سن ۴۰ سالگی درگذشت. تعداد خیلی کمی از فرمانروایان آن دور زمانی، قبل از سن ۴۰ سالگی فوت کردند.همچنین تفاوت عنوانها ممکن است به معنی تغییر سلسله از خانواده “”Goبه خانواده “Hae”باشد.
نکته قابل تامل دیگر، این حقیقت می باشد که اغلب افراد مورد اعتماد و نزدیک به جومونگ تبعید و یا مجبور به استعفا شدند.به طور مثال می توان از “Hyeob-bo”نام برد، که در زمره اولین سه پیرو پادشاه جومونگ، برطبق اولین جلد گوگوریوازتاریخچه سه امپراطوری ( سامگوک ساگی )، بود.”Hyeob-bo”، به طور پیوسته با روش پادشاه یوری که پی در پی جهت شکار قصر را ترک می کرد، مخالفت می ورزید. او با اصرار زیاد از پادشاه در خواست می کرد که با دقت بیشتری به مسائل مهم کشوری بپردازد.
اگرچه، خشم یوری افزایش پیدا کرد و “Hyeob-bo” را مجبور به استعفا نمود، اما این ادعا شاید خنثی شود با اثبات این حقیقت که همه افراد پادشاه جومونگحذف نشدند. ژنرال “Bu Bun-no” و “Oi”، در بیشتر دوران حکومت پادشاه یوری به گوگوریوخدمت کردند و نقشهای فعالی را در امپراطوری ایفاد کردند. گوگوریو در زمان حکومت یوری آن سیاست قاطع و گسترده ای که در زمانگ حکومت جومونگ وجود داشت را نتوانست نشان دهد.
آخرین نظریه، به یک شمشر شکسته که در افسانه آمده است، اشاره می کند.بعضی از مورخین این طور استباط کرده اند که، یوری یک قطعه از شمشیر شکسته جومونگ را پیدا کرده و از او جهت فروپاشی حکومت جومونگ و به قدرت رسیدن خود استفاده کرده است. رویهمرفته، این حقیقت که جومونگ ۵ ماه پس از رسیدن یوری فوت کرده، دلیل سوء ظن این گروه ار مورخین است.
با این وجود، این فقط یک نظریه است و فرضیه ها می توانند ساخته شوند.

پانویس مشارکت کنندگان ویکیپدیا، «King Yuri of Goguryeo»، ویکیپدیای انگلیسی، دانشنامهٔ آزاد.


 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
پادشاه جومونگ

پادشاه جومونگ

پادشاه دانگمیونگ (متولد ۳۷-۱۹ قبل از میلاد ) یا به طور کامل دانگمیونگ سئونگ وانگ که با اسم زمان تولدش جومونگ نیز معروف است، موسس امپراتوری گوگوریومیباشد. گوگوریو در میان سه امپراطوری کره، شمالیترین آنها محسوب میشد. درلوح سنگی گوانگائتو از او با نام چومووانگ به معنی پادشاه چومو و در ۲ کتاب تاریخی سامگوک ساگیو سامگوک یوسااز او با نام جومونگ و عنوان گو یاد شدهاست. همچنین در کتاب سامگوک ساگی از او با نام چومونگ یا سانگائی نیز نام برده شدهاست. در سایر نوشتههای بدست آمده او با نامهای چومونگ ، جونگمو یا دومو معرفی شدهاست.
تولد
افسانه تاسیس گوگوریو برگرفته از متون کهن کره از جمله لوح سنگی گوانگائتومیباشد. معروفترین متن شناخته شده با اندکی تغییرات از سامگوک یوسا، “سامگوک ساگی و دانگمیونگ سئونگ وانگ پیئون از دانگ گوک ایسانگ گوکجیپ بدست آمدهاست.
بحثهای مختلفی بر سر آنکه پدر واقعی او چه کسی بوده به وجود آمدهاست، در بعضی از متون کره، جومونگ را پسر هه موسو (解慕漱:به معنی پسر آسمان) و یوهوا (柳花:به معنی دختر خدای رودخانه هابک) توصیف کردهاند.
گفته شدهاست که هه موسو با یوهوا در زمانی که او در کنار رودخانه در حال حمام کردن بود آشنا شدهاست، اما خدای رودخانه هه موسو را قبول نکرد و او به آسمان برگشت. خدای رودخانه یوهوا را به اوبالسو (優渤水) تبعید کرد، مکانی که او با پادشاه دانگ بویو، گوموا آشناشد و صیغه او گردید. یوهوا که توسط نور خورشید باردار شده بود، تخمی را بدنیا آورد.گوموا سعی کرد تا تخم را نابود کند سپس سعی کرد تا تخم را به حیوانات بخوراند، اما حیوانات به جای خوردن آن، از تخم محافظت کردند تا صدمه نبیند. در نهایت گوموا تخم را به یوهوا برگرداند و از درون تخم پسری به دنیا آمد که جومونگ نامیده شد و در زبان کرهای به معنی کماندار ماهر است.
ترک دانگ بویو
جومونگ برای مهارت استثنایی که در تیراندازی داشت، معروف بود. سرانجام به خاطر حسادت پسران گوموا، جومونگ مجبور به ترک دانگ بویو شد. برطبق افسانه در هنگام فرار با اسبش به رودخانهای خروشان رسید، لاک پشتهاو جانوران آبزی بر سطح آب آمدند و یک پل ایجاد کردند.هنگامیکه او به سرزمینی که در جنوب رودخانه قرار داشت وارد شد و مورد استقبال گو موسئو دانگون فرمانروای جولبون (که همان باک بویوبود) قرار گرفت. گو موسئو میدانست که جومونگ یک مرد معمولی نیست و دخترش سوسونورا به عقد او درآورد. بعداز مرگ گو موسئو در ۳۷ قبل از میلاد، جومونگ هفتمین دانگون باک بویو گردید. او تمام ۵ قبیله جولبون را با یکدیگر متحد کرد و یک کشور پادشاهی متمرکز به وجود آورد.
اولین پادشاه گوگوریو
جومونگ در سال ۳۷ قبل از میلاد کشور گوگوریو را تاسیس نمود و اولین پادشاه بزرگ گوگوریو شد. درطی همان سال، پادشاه قبیله بیریو که سونگیانگ نام داشت پس از دریافت کمک جهت شکست قبیله مالگالکه مورد هجوم آنها قرار گرفته بود، تسلیم جومونگ شد. درسال ۳۴ قبل از میلاد، جولبون سئونگ اولین شهر پایتخت گوگوریو همراه با قصر امپراتوری تکمیل شد.۴ سال بعد و در سال ۲۸ قبل از میلاد، جومونگ ژنرال بو ویئومرا جهت تسخیر پادشاهی اوک جی فرستاد. در طی همان سال مادرجومونگ، یوهوا، در قصر دانگ بویو در گذشت و برای او یک مراسم خاکسپاری درحد یک ملکه گرفتند در حالیکه فقط او یک صیغه سلطنتی بود. جومونگ یک فرستاده و هدایای فراوانی جهت قدردانی از سخاوت پادشاه گوموا، برای او ارسال نمود. در سال ۱۹ قبل از میلاد، همسراول جومونگ، یه سویا همراه پسرش، یوری، دانگ بویو را ترک کردند و وارد گوگوریو شد.یه سویا، ملکه شد و سوسونو همسر دوم جومونگ به علت فشارهای وارده و همچنین ترس از موقعیت پسرانش در آینده گوگوریو تصمیم به ترک آنجا گرفت. سوسونو، گوگوریو را همراه دو پسرش و تعدادی از مردم ترک کرد و آنها را به سمت جنوب شبه جزیره کره، مکانی که در حال حاضر کره جنوبی در آن قرار دارد، رهبری کرد. جومونگ اولین پسرش یوری را به عنوان ولیعهد معرفی نمود.و او را وارث تاج و تخت کرد.
مرگ و جانشین
چومانگ در سال ۱۹ قبل از میلاد، در سن ۴۰ سالگی درگذشت.شاهزاده یوری که ولیعهد نیز بود، پدرش را در یک قبر هرمی شکلی دفن نمود و پس از مرگ به او نام چومو سئونگ وانگ را اهدا نمود.
میراث
قلمرو پادشاهی گوگوریویجومونگ، سرانجام توسعه پیدا کرد و به یک قدرت بزرگ منطقهای تبدیل شد. گوگوریو به مدت ۷۰۵ سال باقی ماند و در این مدت ۲۸ پادشاه از خانواده سلطنتی گوبر آن حکمرانی کردند تا اینکه توسط نیروهای متحد تانگ-سیلا مورد هجوم قرار گرفت. امروزه فرزندان جومونگ از لقب گو در نام خانوادگی خود استفاده میکنند.
در سال ۲۰۰۷-۲۰۰۶، شبکه تلویزیونی امبیسیکره جنوبی، درام تاریخی و پرطرفدار ۸۱ قسمتی افسانه جومونگرا تولید و پخش نمود.

خانواده


  • پدر: هه موسو

  • مادر: یوهوا

  • پدرخوانده: گوموا، پادشاه بویو

  • همسر اول: یه سویا
  • فرزند از همسر اول: پادشاه یوری

  • همسر دوم: سوسونو
  • فرزند از همسر دوم: بیریوو پادشاه اونجو

منابع نوشته :

  1. ↑اموزش دیجیتال کره http://www.koreandb.net/KPeople/KPSh...0003672&Type=L
  2. ↑ Retrieved on March 6th of 2008. http://www.koreandb.net/KPeople/KPSh...0003672&Type=L
  3. http://www.seelotus.com/gojeon/gojeo...yeong-wang.htm (Kor)
  4. ↑十九年夏四月王 子類利自扶餘與其� �逃歸王喜之立爲太子, 《Samguksagi》 concerning Goguryeo volume 13th
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ویلهلم یکم

ویلهلم یکم

پادشاه پروس (۲ ژانویه ۱۸۶۱ تا ۹ مارس ۱۸۸۸) و اولین امپراتور آلمان از ۱۸ ژانویه ۱۸۷۱. او به عنوان دومین پسر فریدریک ویلیام سوم بعد از فریدریک ویلیام چهارم به دنیا آمد. بعد از اینکه پدرش در نبرد جنا و اوراشتت شکست سختی از ناپلئون خورده بود، او را در سن دهسالگی به عنوان افسر نامید. ویلهِلم به این ترتیب، پس از مرگِ فریدریک ویلیام سوم و به قدرترسیدن برادرش فرایدریک ویلیام چهارم سال ۱۸۴۰، به عنوان ولیعهد احتمالیِ پروس شناخته شد و لقب شاهزاده پروس (آلمانی: Prinz von Preußen) را از آن خود کرد و در مدت کوتاهی نیز، به مقام ژنرالی دستیافت.

ویلهلم پس از سکته های متعدد برادرش که پادشاه پروس بود، سال ۱۸۵۸ زمام امور کشورش را دردستش گرفت، طوری که پس از مرگ پادشاه، سال ۱۸۶۱، تخت شاهی شاهی را نیز تصاحب کرد. ویلهلم نسبت به برادرش بیطرفتر در سیاست شناخته شدهاست و کمتر از او حتی در سیاست دخالت میکرد. ولی پس از درگیر شدنش با مجلس لیبرال پروس، به راه حلی محافظهکارانه دستزد و اتو فون بیسمارک را به عنوان نخستوزیر خود انتخاب کرد. اتو بیسمارک که تمام قدرت را برای پادشاه میخواست، بسیار با علاقه به عنوان مشاور ویلهلم خدمت میکرد. در حالی که قدرت اصلی حکومت، نه در دستان پادشاه بلکه در دستان خود بیسمارک بود.

بعد از پیروزی چشمگیر در جنگ فرانسه-پروس، ویلهلم خود را سال ۱۸۷۱، در ورسال فرانسه، به عنوان امپراتورِ (آلمانی: Kaiser) تاجگذاری کرد و بیسمارک هم از این رو، به عنوان اولین صدراعظمِ تاریخ آلمان شناخته شد. بنابراین از همبستگی آلمان شمالی (۱۸۶۷-۱۸۷۱)، کشوری فدرالی به نام امپراتوری آلمان به وجود آمد.

تاریخ ۱۱ مه ۱۸۷۸ در برلین، تروری بر جان امپراتور آلمان انجام شد، که به موفقیت نرسید. این ترور از طرف یک آنارشیست به نام ماکس هودل انجام شد و بهانهای شد، برای قوانین ضد سوسیالیستی، که مبانی آن را خود بیسمارک وضع کرده بود.

ویلهلم که محبوبیتش در اواخر عمرش رو به افزایش بود، ۹ مارس ۱۸۸۸ درگذشت و در کاخ شارلوتنبورگ در برلین به خاک سپرده شد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ویلهلم دوم

ویلهلم دوم

وی در ۲۷ ژانویه ۱۸۵۹ در شهر برلین زاده شد. وی از خاندان پادشاهی هوهنتسولرن (به آلمانی: Hohenzollern) بود. مادرش شاهزادهای انگلیسی بود (نوهٔ ملکه ویکتوریا) که با خاندان پادشاهی روسیه نیز پیوند خونی نزدیکی داشت. او عمهٔ نیکلای دوم واپسین تزار روسیه بود. پدرش، فریدریش، ولیعهد قیصر ویلهلم یکم بود؛ ولی چون اندکی پس از درگذشت ویلهلم یکم بر اثر سرطان حنجره، فریدریش درگذشت، تاج و تخت آلمان به ویلهلم دوم رسید. ویلهلم دارای نقصی مادرزادی در دست چپ بود که در روان آشفتهٔ او در آینده بسیار اثرگذار بود.



او در سال ۱۸۸۱ با آوگوستا ویکتوریا (به آلمانی: Augusta Viktoria) دوشس ایالات شلسویگ هولشتاین پیمان زناشویی بست که از این پیوند هفت فرزند پدید آمد. او شیفتهٔ شکار و باستانشناسی بود.
او سرانجام در ۵ ژوئن ۱۹۴۱ درگذشت و در هلند به خاک سپرده شد.

ی در ۲۷ ژانویه ۱۸۵۹ در شهر برلین زاده شد. وی از خاندان پادشاهی هوهنتسولرن (به آلمانی: Hohenzollern) بود. مادرش شاهزادهای انگلیسی بود (نوهٔ ملکه ویکتوریا) که با خاندان پادشاهی روسیه نیز پیوند خونی نزدیکی داشت. او عمهٔ نیکلای دوم واپسین تزار روسیه بود. پدرش، فریدریش، ولیعهد قیصر ویلهلم یکم بود؛ ولی چون اندکی پس از درگذشت ویلهلم یکم بر اثر سرطان حنجره، فریدریش درگذشت، تاج و تخت آلمان به ویلهلم دوم رسید. ویلهلم دارای نقصی مادرزادی در دست چپ بود که در روان آشفتهٔ او در آینده بسیار اثرگذار بود.

او در سال ۱۸۸۱ با آوگوستا ویکتوریا (به آلمانی: Augusta Viktoria) دوشس ایالات شلسویگ هولشتاین پیمان زناشویی بست که از این پیوند هفت فرزند پدید آمد. او شیفتهٔ شکار و باستانشناسی بود.

او سرانجام در ۵ ژوئن ۱۹۴۱ درگذشت و در هلند به خاک سپرده شد

 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
اتو فون بیسمارک

اتو فون بیسمارک

اتو فون بیسمارک (آلمانی: Otto von Bismarck)(زاده ۱ آوریل ۱۸۱۵، شونهاوزن (زاکسن-آنهالت امروزی) - درگذشته ۳۰ ژوئیه ۱۸۹۸، فریدریشسروه در نزدیکی هامبورگ)، امیر بیسمارک-شونهاوزِن و دوک لاونبورگ و نخستین صدراعظم در تاریخ آلمان بود.


بیسمارک در ۱ آوریل ۱۸۱۵ در شونهاوزن متوّلد شد. در گوتینگن به تحصیل حقوق پرداخت و پس از اینکه او به عنوان دیپلمات در همبستگی آلمانی، در سن پترزبورگ و در پاریس مشغول بود، در سال ۱۸۶۲ به عنوان نخستوزیر و وزیر امور خارجه پروس صدا زده شد.

بیسمارک، سال ۱۸۶۴ رهبری پروس را در جنگ آلمان-دانمارک بر سر اشلسویگ-هولشتاین، با اتّحاد به اتریش برعهده داشت. دو سال بعد هم وی، همین مسوًولیت را در جنگ پروس-اتریش که به نابودی همبستگی آلمانی و در نهایت به بیرون راندن اتریش از امپراتوری آلمان انجامید، با موفقیت به پایان رسانید. سال ۱۸۶۷، همبستگی آلمانی شمالی تاًسیس شد که در آن بیسمارک به عنوان صدراعظم صدا زده شد. در پایان جنگ پروس-فرانسه در ۱۸ ژوئیه ۱۸۷۱، ویلهلم یکم در ورسال به عنوان امپراتور (آلمانی: Kaiser) خوانده شد و از این رو، بیسمارک توانست، با همت و تلاش خود امپراتوری آلمان را تاًسیس کند. خود وی، صدراعظم امپراتوری شد و لقب صدراعظم آهنین را بعدها از آن خود کرد.

۱۸۷۱-۱۸۷۷ بیسمارک در یک جنگ فرهنگی (آلمانی: Kulturkampf) با کلیسای کاتولیک درگیر بود، که به کمتر شدن دوباره نفوذ کلیسای کاتولیک انجامید. سال ۱۸۷۸ قانون سوسیالیستی تصویب شد که با اصلاحات سوسیال-سیاسیِ ۱۸۸۱-۱۸۸۹ همراه بود. ۱۸۷۱، توانست بیسمارک اتحاد دوگانه را با اتریش-مجارستان ببندد که با داخل شدن ایتالیا سال ۱۸۸۲ به اتحاد سهگانه تبدیل شد. یکی از دستاوردهای بزرگ بیسمارک در سیاستهای خارجیاش عقد قرارداد ضمانتی سال ۱۸۸۷ با روسیه بود.

بعد از اخراج در ۲۰ مارس ۱۸۹۰، توسط ویلهلم دوم، از بیسمارک به طور بیسابقه و بی مانند، تقدیر و ستایش به عمل آمد. این تقدیرها بیشتر در:

* بناکردن یادبودها و برجها
* دادن لقبهای افتخاری شهروندی و حتا عضویّتی
* نامیدن خیابانها، میدانها، مدرسه ها و حتی محصولات و تولیدات صنعتی

خلاصه میشدند. بیسمارک ۳۰ ژوئیه ۱۸۹۸ در فریدریشسروه درگذشت و در آرامگاهی، کنار همسرش به خاک سپرده شد.
 

Similar threads

بالا