روز اول مدرسه

آبیدر751

اخراجی موقت
متنفرم من از ته دلاز اول مهر...!!!
آخه چرا متنفر من که عاشق اول مهرم الان شوق بچه ها رو واسه مدرسه میبینم میگم کاش میشد منم بازبرم مدرسه ترسهایی داشت ولی خدایش باشیطنتهامون جبران میشد
 

vergilangleos

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدا ازشون نگذره معلم اول ابتداییم یه مرد نصفه کچل با سیبیل بود هنوز قیافه ش جلو چشمامه..نمیدونم چه گناهی کردیم گیر اون افتادیم با اینکه اخلاقش بد نبود ولی قیافه ش.........
 

alborz_3000

اخراجی موقت
آخه چرا متنفر من که عاشق اول مهرم الان شوق بچه ها رو واسه مدرسه میبینم میگم کاش میشد منم بازبرم مدرسه ترسهایی داشت ولی خدایش باشیطنتهامون جبران میشد
خوب نفرت انگیزه دیگه. بوی نفرت انگیزه ماه مهر، ریخت نفرت انگیز مدرسه، کار نفرت انگیز مشق نوشتن و...
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
من گریه کردم می ترسیدم.
ولی بعدش معلممون دست هر کی از بچه ها رو تو دست یکی گذاشت و مدرسه رو نشون داد هنوز اون پسره رو اسم فامیل چهرش یادمه....عاشق اول مهرم.
 

black banner

عضو جدید
کاربر ممتاز
رنگ كيفم رو دوست نداشتم ، مامان به زور خريده بود :دي

روز اول كه رفتيم ، گم شدم :surprised::surprised: افتادم گريه
 

black banner

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز معلم كلاس اول رو ميبينم


كلي تعريف ميكنه


يك آدم كچل ، قد بلند ، صداي كلفت


نميدونم چرا به من ميگفت : دايي


تا منو ميديد ، وسط راهرو مدرسه داد ميزد : سلاااام دايييييييييييييييييييي


كل شيشه هاي مدرسه از شدت صداي متعالي ايشون به لرزه در ميومد


يكبار يك سيلي بهم زد ، 5 دور چرخيدم


دوستش دارم ، هر وقت تو خيابون ميبينمش رو بوسي ميكنم
 

barani71i

عضو جدید
1سال زودتر رفتم مدرسه!برای همین خاره ی خوبی محسوب می شه!خیلی تو خونه تنها بودم و حوصله ام سر می رفت!خوشحال بودم و ذوق زده!:smile:
هرچند وران دبستان رو هیچ وقت دوست نداشتم اما یادمه اولین روز مدرسه خیلی روز خوبی بود!
 

aliros.92

عضو جدید
خاطره جالبی بود .هیچوقت یادم نمیره
قرار بود بابابزرگم تا اومدن سرویس سر کوچه پیشم بمونه
ولی چون خوابش میومد زود میخواست منو از سرش وا کنه :biggrin:
اولین مینی بوسی که رسید منو سوارش کرد و رفت که بخوابه:D
ولی اون سرویس ماله مدرسه استثنایی بود.همه بچه ها از دیدنم تعجب کرده بودن.منم هنگ کردم
انگار دوره اموزشی سربازی بود.همه سرشونو از ته تراشیده بودن
همش 6 7 سال داشتم از ترس نمیتونستم حرف بزنم
خدا رو شکر یکی از اشنا ها مدیر اونجا بود:cool:منو شناخت و یه نامه نوشت تو کوله ام گذاشت و منو فرستاد به مدرسه خودم:smile:
 

آبیدر751

اخراجی موقت
خاطره جالبی بود .هیچوقت یادم نمیرهقرار بود بابابزرگم تا اومدن سرویس سر کوچه پیشم بمونهولی چون خوابش میومد زود میخواست منو از سرش وا کنه :biggrin:اولین مینی بوسی که رسید منو سوارش کرد و رفت که بخوابه:Dولی اون سرویس ماله مدرسه استثنایی بود.همه بچه ها از دیدنم تعجب کرده بودن.منم هنگ کردمانگار دوره اموزشی سربازی بود.همه سرشونو از ته تراشیده بودنهمش 6 7 سال داشتم از ترس نمیتونستم حرف بزنمخدا رو شکر یکی از اشنا ها مدیر اونجا بود:cool:منو شناخت و یه نامه نوشت تو کوله ام گذاشت و منو فرستاد به مدرسه خودم:smile:
چه شروع باحالی بوده
 
بالا