Pirate Girl
عضو جدید
30
مهرداد داشت گريه مي كرد . اتاق ساده ولي مرتبي داشت . چرا نمي ذاشت كسي داخل اتاقش بشه . اون به چيزي خيره بود . از اينجا دقيق پيدا نبود ولي 0به نظرم يه قاب عكسه . مهرداد بلند شد و من خودم را جمع و جو ركردم . قاب را روي ميز كنار تخت خابش خواباند . با هر مكافاتي بود ديدم . خداي من پس پروانه اينه ....يعني عاشق خاله ي من بوده . ولي مامان نگفت خالم خودشو كشته ، چچقدر شبيه منه . پس هنوز اونو فراموش نكرده . ول ياون قابي كه خوابوند كي بود كه من موفق نشدم ببينمش . دستم را به لبه پنجره گرفتم تا شايد قابي را كه روي ميز خوابانده بود را ببينم ولي ليز خوردم و دستم به شيشه خورد .
صداي بلندي نكرد ولي مهرداد پرده را عقب زد و تا منو ديد جا خورد . سريع پنجره را باز كرد.
ستاره تو اينجا چيكار ميكني ؟
من.....من مي خاستم كمي هوا بخورم.
پشت پنجره ي اتاق من ...
ولي من قصدي نداشتم
صبر كن ميام پيشت
من باز سرك كشيدم ول يموفق نشدم عكس را ببينم چون مهرداد مستقيم به طرف اون رفت و قاب پروانه را روي ان خاباند و تا خاست روشو برگردونه من پشتم را كردم كه يعني من داخل را نگاه نمي گردم . مهرداد پاش را لبه ي پنجر ه گذاشت ولي به خاطر قد بلندش ديگه احتياج به پرش نداشت و دستش راروي دماغش به علامت سكوت گذاشت و با اشاره گفت دنبالش برم . نزديك پنجره ي اتاقم رسيديم
اينجا فاصلمون از اتاق مامانت و خانم جان زياده صدامون نمي ره بيا زير درخت بشينيم .
او به درخت تكيه داد ولي مثل قبل با من صميمي نبود . من با دلخوري كمي اون طرف تر نشستم ولي بهش حق م يدادم .
چرا از لاي پنجره منو نگاه مي كردي ؟
حس كنجكاوي ؛ اخه ديدم چراغ اتاقتون روشنه براي همين......
نمي دونستم چي جواب بدم.
اون حرفي نمي زد حتي بهم نگاهم نمي كرد . از سكوتي كه بينون بود اعصابمون خورد شد .
چرا هيچي نمي گي؟
من حرفي براي گفتن ندارم . گفتني ها پيش تو ه .
مهرداد تو در مورد من چي فكر مي كني؟
كه هنوز بچه اي
مهرداد يعني تو حرفهاي مامانم رو باور كرد؟
اونا رو نه ول يهر چي خودم ديدم رو باور كردم
من برات مي تونم توضيح بدم
ولي من توضيحي نمي خام
مهرداد ار تو توقع اين رفتار رو نداشتم
من دقيقا" از تو توقع چنين رفتاري رو نداشتم . چون قبلا" از ت دوبار درباره اين پسره پرسيده بودم وتو جواب ندادي . براي همين بهتره به اين بازي تا دير نشده خاتمه بديم .
كدو بازي؟
همين بازي كه شروع كردي.
تو واقعا" فكر مي كني من از روي بچگي به تو علاقه پيدا كردم و به همين سادگي هم از دستش مي دم . نه اقا در مورد من اشتباه فكر كردي .من از اون دخترايي كه مامانم توي گوشت خونده نيستم من مي خاستم امشب همه چيزو بهت بگم و ازت كمك بخام ول ياون اتفاق كوفتي افتاد حالا هم اگه از نظر تو عشق من يه بازي مسخره است تو بازي نكن ولي من تا اخر اين بازي رو ادامه مي دم و يادت باشه منو خود تو تربيت كردي و به عشق مثل خودت پايبندم و توي خلوتم براي عشقم اشك مي ريزم حتي وقتي به كس ديگه اي ابراز علاقه كنم باز اين كار را خواهم كرد .
پس تو خيلي وقته منو ديد مي زدي.
ديگه چه اهميتي داره
بلند شدم و بدون هيچ حرفي از لبه پنجره بالا رفتم و داخل اتاقم شدم و پنجره را بستم ولي ديگه جلوي خودم را نتونستم بگيرم و زدم زير گريه . چون صدام بلند بود جلوي دهنم را با دست گرفتم . از لاي پرده ديدم مهرداد هنوز زير درخت نشسته و سرش را روي زانوهش گذاشته . من همانجا كنار پنجره نشستم و گريه كردم براي خودم كه باز تنها و بي كس توي دل شب گريه مي كنم . خدايا اون هنوزم پروانه رو دوست داره ودر خلوتش با اون حرف مي زنه . ولي من...........
مهرداد داشت گريه مي كرد . اتاق ساده ولي مرتبي داشت . چرا نمي ذاشت كسي داخل اتاقش بشه . اون به چيزي خيره بود . از اينجا دقيق پيدا نبود ولي 0به نظرم يه قاب عكسه . مهرداد بلند شد و من خودم را جمع و جو ركردم . قاب را روي ميز كنار تخت خابش خواباند . با هر مكافاتي بود ديدم . خداي من پس پروانه اينه ....يعني عاشق خاله ي من بوده . ولي مامان نگفت خالم خودشو كشته ، چچقدر شبيه منه . پس هنوز اونو فراموش نكرده . ول ياون قابي كه خوابوند كي بود كه من موفق نشدم ببينمش . دستم را به لبه پنجره گرفتم تا شايد قابي را كه روي ميز خوابانده بود را ببينم ولي ليز خوردم و دستم به شيشه خورد .
صداي بلندي نكرد ولي مهرداد پرده را عقب زد و تا منو ديد جا خورد . سريع پنجره را باز كرد.
ستاره تو اينجا چيكار ميكني ؟
من.....من مي خاستم كمي هوا بخورم.
پشت پنجره ي اتاق من ...
ولي من قصدي نداشتم
صبر كن ميام پيشت
من باز سرك كشيدم ول يموفق نشدم عكس را ببينم چون مهرداد مستقيم به طرف اون رفت و قاب پروانه را روي ان خاباند و تا خاست روشو برگردونه من پشتم را كردم كه يعني من داخل را نگاه نمي گردم . مهرداد پاش را لبه ي پنجر ه گذاشت ولي به خاطر قد بلندش ديگه احتياج به پرش نداشت و دستش راروي دماغش به علامت سكوت گذاشت و با اشاره گفت دنبالش برم . نزديك پنجره ي اتاقم رسيديم
اينجا فاصلمون از اتاق مامانت و خانم جان زياده صدامون نمي ره بيا زير درخت بشينيم .
او به درخت تكيه داد ولي مثل قبل با من صميمي نبود . من با دلخوري كمي اون طرف تر نشستم ولي بهش حق م يدادم .
چرا از لاي پنجره منو نگاه مي كردي ؟
حس كنجكاوي ؛ اخه ديدم چراغ اتاقتون روشنه براي همين......
نمي دونستم چي جواب بدم.
اون حرفي نمي زد حتي بهم نگاهم نمي كرد . از سكوتي كه بينون بود اعصابمون خورد شد .
چرا هيچي نمي گي؟
من حرفي براي گفتن ندارم . گفتني ها پيش تو ه .
مهرداد تو در مورد من چي فكر مي كني؟
كه هنوز بچه اي
مهرداد يعني تو حرفهاي مامانم رو باور كرد؟
اونا رو نه ول يهر چي خودم ديدم رو باور كردم
من برات مي تونم توضيح بدم
ولي من توضيحي نمي خام
مهرداد ار تو توقع اين رفتار رو نداشتم
من دقيقا" از تو توقع چنين رفتاري رو نداشتم . چون قبلا" از ت دوبار درباره اين پسره پرسيده بودم وتو جواب ندادي . براي همين بهتره به اين بازي تا دير نشده خاتمه بديم .
كدو بازي؟
همين بازي كه شروع كردي.
تو واقعا" فكر مي كني من از روي بچگي به تو علاقه پيدا كردم و به همين سادگي هم از دستش مي دم . نه اقا در مورد من اشتباه فكر كردي .من از اون دخترايي كه مامانم توي گوشت خونده نيستم من مي خاستم امشب همه چيزو بهت بگم و ازت كمك بخام ول ياون اتفاق كوفتي افتاد حالا هم اگه از نظر تو عشق من يه بازي مسخره است تو بازي نكن ولي من تا اخر اين بازي رو ادامه مي دم و يادت باشه منو خود تو تربيت كردي و به عشق مثل خودت پايبندم و توي خلوتم براي عشقم اشك مي ريزم حتي وقتي به كس ديگه اي ابراز علاقه كنم باز اين كار را خواهم كرد .
پس تو خيلي وقته منو ديد مي زدي.
ديگه چه اهميتي داره
بلند شدم و بدون هيچ حرفي از لبه پنجره بالا رفتم و داخل اتاقم شدم و پنجره را بستم ولي ديگه جلوي خودم را نتونستم بگيرم و زدم زير گريه . چون صدام بلند بود جلوي دهنم را با دست گرفتم . از لاي پرده ديدم مهرداد هنوز زير درخت نشسته و سرش را روي زانوهش گذاشته . من همانجا كنار پنجره نشستم و گريه كردم براي خودم كه باز تنها و بي كس توي دل شب گريه مي كنم . خدايا اون هنوزم پروانه رو دوست داره ودر خلوتش با اون حرف مي زنه . ولي من...........