رد پای احساس ...
- شروع کننده موضوع MEMOL...
- تاریخ شروع
یه روزی روزگاری داشتم ...
سنگ بود اما نه به اندازه قلب سنگیت،
تلخ بود اما نه به اندازه تلخیت،
بی رحم و گرگ بود اما نه به اندازه بی رحمیت.
دلم روزی بی عشق بود آزاددددد،
اما روزی اسیرت شددددد
روزی عاشقتتتتت شد.
اما تو چی؟تو کی پیش من بودی؟
آنقدر زل زدی تا عاشق نگات شدم اما ......
بعد رفتنت شکستم خورد
سنگ بود اما نه به اندازه قلب سنگیت،
تلخ بود اما نه به اندازه تلخیت،
بی رحم و گرگ بود اما نه به اندازه بی رحمیت.
دلم روزی بی عشق بود آزاددددد،
اما روزی اسیرت شددددد
روزی عاشقتتتتت شد.
اما تو چی؟تو کی پیش من بودی؟
آنقدر زل زدی تا عاشق نگات شدم اما ......
بعد رفتنت شکستم خورد
دیگر به دنبال ِ همراه ِ "اوّل" نیستم !
این روزها اول ِ راه ، همه همراهند....
این روزها ، باید به دنبال ِ همراه ِ "آخر"گشت ...
همراهی تا آخرین قدمها....
این روزها اول ِ راه ، همه همراهند....
این روزها ، باید به دنبال ِ همراه ِ "آخر"گشت ...
همراهی تا آخرین قدمها....
زندگی کردن با مردم این دنیا همچون دویدن در گله اسب است..
تا میتازی با تو میتازند.
زمین که خوردی ، آنهایی که جلوتر بودند..هرگز برای تو به عقب باز نمیگردند.
و آنهایی که عقب بودند ، به داغ روزهایی که میتاختی تورا لگد مال خواهند کرد!
تا میتازی با تو میتازند.
زمین که خوردی ، آنهایی که جلوتر بودند..هرگز برای تو به عقب باز نمیگردند.
و آنهایی که عقب بودند ، به داغ روزهایی که میتاختی تورا لگد مال خواهند کرد!
زندگی مثل کلاف های سر در گم است …
هرچه میبافم تمام نمیشود این برزخ لعنتی ..!
انگار کسی آن طرف دیوارهای بلند،
جایی که من نمیبینم نخ ها را میکِشد و احساسم را نخکش میکند …
سارا کاویانی
::
با تو آغاز می‌شود قصه
گرهش باز می‌شود با تو
آخر قصه را تو باید که...
::
با تو آغاز می‌شود قصه
گرهش باز می‌شود با تو
آخر قصه را تو باید که...
::
مرگ که خواستن ندارد
خودش می‌آید؛
تویی که نمی‌آیی!
...............................
تو فرق داری با همه دنیا...
من عاشقه این حسه تبعیضم...
خودش می‌آید؛
تویی که نمی‌آیی!
...............................
تو فرق داری با همه دنیا...
من عاشقه این حسه تبعیضم...
گفتند عينک سياهت را بردار...
دنيا پر از زيبايست!!!
عينکم را برداشتم...
وحشت کردم از هياهوي رنگها...
دنيا پر از زيبايست!!!
عينکم را برداشتم...
وحشت کردم از هياهوي رنگها...
مرگ من
اتفاقی نبود...
دلبستن به تو
کم از انتحار نیست!
اتفاقی نبود...
دلبستن به تو
کم از انتحار نیست!
دلم کسی را می خواهد که به چشم هایم گوش کند
کسی که نگاهم را در باغچه ی خانه اش بکارد
و هرروز به بوته های تشنه ی احساسم آب دهد
کسی که از نگاهم بخواند که امروز هوای دلم
آفتابی است یاابری و سرد
کسی که بداند بعد از هر بار دیدنش باز هم قلبم
به دیوانگی و بی پروایی
اولین نگاه می تپد
کسی که دلم هر روز برایش تنگ می شود
دلم کسی را می خواهد که شبیه هیچ کس نباشد!
کسی که نگاهم را در باغچه ی خانه اش بکارد
و هرروز به بوته های تشنه ی احساسم آب دهد
کسی که از نگاهم بخواند که امروز هوای دلم
آفتابی است یاابری و سرد
کسی که بداند بعد از هر بار دیدنش باز هم قلبم
به دیوانگی و بی پروایی
اولین نگاه می تپد
کسی که دلم هر روز برایش تنگ می شود
دلم کسی را می خواهد که شبیه هیچ کس نباشد!
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]از این تکرارساعتها
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]از این بیهوده بودنها
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]از این بی تاب ماندنها[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]از این تردیدها، نیرنگها[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شکها، خیانت ها[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]از این رنگین کمان سرد آدم ها[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و از این مرگ باورها ورویاها پریشانم
دلم پرواز میخواهد ... [/FONT]
[/FONT][/FONT]دلم پرواز میخواهد ... [/FONT]
حواستون باشه که اصلا به تو ربطی نداره که یکی خیلی تنهاست
چون همون آدم یه روز بد تنهاتون میذاره.
چون همون آدم یه روز بد تنهاتون میذاره.
زیر باران
چتر به دست نمیگیرم
دیگر از صدای صاعقه نمی ترسم
حالا خوب می دانم
این صدای مهیب ؛ همان لحن خیس و ساده باران است
همان شوق آسمان برای بوسیدن زمین
که گاهی از هیاهوی ابرها خسته می شوند
می آیند روی زمین تا زمینی بودن را تجربه کنند
و اگر هم دستشان رسید
از درخت بی سایه ای سیب سکوت بچینند
آن وقت از مرگ واژه ها در زمین به آسمان شکایت کنند
باران را دوست دارم
حتی اگر از سادگی هایم پیش ابرها بد بگوید ...
چتر به دست نمیگیرم
دیگر از صدای صاعقه نمی ترسم
حالا خوب می دانم
این صدای مهیب ؛ همان لحن خیس و ساده باران است
همان شوق آسمان برای بوسیدن زمین
که گاهی از هیاهوی ابرها خسته می شوند
می آیند روی زمین تا زمینی بودن را تجربه کنند
و اگر هم دستشان رسید
از درخت بی سایه ای سیب سکوت بچینند
آن وقت از مرگ واژه ها در زمین به آسمان شکایت کنند
باران را دوست دارم
حتی اگر از سادگی هایم پیش ابرها بد بگوید ...
هوایت دست سنگینی دارد،این را وقتی به سرم می زند فهمیدم!
من میدونم گلای باغچمون چی می شد
میدونم چشمای تو قسمت کی می شد
.
.
.
عمر من پای عشقت هدر شد
دلم پی عشقت در به در شد
حیف اشکی که واسه تو چکید
حیف دلی که از همه جز تو برید
از من اصلا چیزی نموند
دارو ندارمو عشق تو سوزوند
ای وای از دست چشمات
گم شدم تو بن بست چشمات
چرا هر شب میای تو خوابم
چرا ، چرا نمیذاری بخوابم
خستم حالم خرابه
عشقت عینه عذابه
.
.
.
من میدونم گلای باغچمون چی می شد
میدونم چشمای تو قسمت کی می شد
بهرام ماهان خان _ گلهای باغچه
میدونم چشمای تو قسمت کی می شد
.
.
.
عمر من پای عشقت هدر شد
دلم پی عشقت در به در شد
حیف اشکی که واسه تو چکید
حیف دلی که از همه جز تو برید
از من اصلا چیزی نموند
دارو ندارمو عشق تو سوزوند
ای وای از دست چشمات
گم شدم تو بن بست چشمات
چرا هر شب میای تو خوابم
چرا ، چرا نمیذاری بخوابم
خستم حالم خرابه
عشقت عینه عذابه
.
.
.
من میدونم گلای باغچمون چی می شد
میدونم چشمای تو قسمت کی می شد
بهرام ماهان خان _ گلهای باغچه
یه وقتایی لازمه یکی کنارت باشه
کاری نکنه و حرفی نزنه ها…
فقط باشه…
آدمی به خودی خود نمی افتد
اگر بیفتد از همان سمتی می افتد
که تکیه کرده است
خودت باش،به اعتماد
هیچ شانه ای اشک نریز
به اعتبار هر اشکی هم
شانه نباش
اگر بیفتد از همان سمتی می افتد
که تکیه کرده است
خودت باش،به اعتماد
هیچ شانه ای اشک نریز
به اعتبار هر اشکی هم
شانه نباش
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
| M | *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** | ادبیات | 2235 |