برای خودم نگرانم...چون دیگه از شادی های کوچیک(و شاید بزرگ!)لذت نمی برم!مثل خوردن غذایی که سرد شده و از دهن افتاده...
البته علتش رو میدونم... نسبت غم ها به شادی هام بیشتر شده...تعادل روحم بهم ریخته...شادی های کوچیک جبران غم های بزرگ رو نمیکنن
خنده م میگیره...به همه مشاوره میدم ولی نمیتونم حریف خودم بشم!
نگرانم که مبادا کم بیارم...زانو بزنم...بشکنم...
خیلی نگرانم برای لبخندهام!برای ظاهر همیشه خندونم!برای طبع شوخم!برای کسایی که خودم آرومشون میکنم و لبخندشون به لبخند من وابسته س...نگرانم که دیگه نتونم شاد کنم کسی رو و همین یه دلخوشیم تو دنیا رو هم از دست بدم...
نگرانم برای "من"..
پ.ن:خدایا حواست هست؟
درست حال این روزای من...برای خودم نگرانم...چون دیگه از شادی های کوچیک(و شاید بزرگ!)لذت نمی برم!مثل خوردن غذایی که سرد شده و از دهن افتاده...
البته علتش رو میدونم... نسبت غم ها به شادی هام بیشتر شده...تعادل روحم بهم ریخته...شادی های کوچیک جبران غم های بزرگ رو نمیکنن
خنده م میگیره...به همه مشاوره میدم ولی نمیتونم حریف خودم بشم!
نگرانم که مبادا کم بیارم...زانو بزنم...بشکنم...
خیلی نگرانم برای لبخندهام!برای ظاهر همیشه خندونم!برای طبع شوخم!برای کسایی که خودم آرومشون میکنم و لبخندشون به لبخند من وابسته س...نگرانم که دیگه نتونم شاد کنم کسی رو و همین یه دلخوشیم تو دنیا رو هم از دست بدم...
نگرانم برای "من"..
پ.ن:خدایا حواست هست؟
دوستانی هستند که نه دیده و نه صدایش را شنیده، دلت گرم است به وجودشانبرای خودم نگرانم...چون دیگه از شادی های کوچیک(و شاید بزرگ!)لذت نمی برم!مثل خوردن غذایی که سرد شده و از دهن افتاده...
البته علتش رو میدونم... نسبت غم ها به شادی هام بیشتر شده...تعادل روحم بهم ریخته...شادی های کوچیک جبران غم های بزرگ رو نمیکنن
خنده م میگیره...به همه مشاوره میدم ولی نمیتونم حریف خودم بشم!
نگرانم که مبادا کم بیارم...زانو بزنم...بشکنم...
خیلی نگرانم برای لبخندهام!برای ظاهر همیشه خندونم!برای طبع شوخم!برای کسایی که خودم آرومشون میکنم و لبخندشون به لبخند من وابسته س...نگرانم که دیگه نتونم شاد کنم کسی رو و همین یه دلخوشیم تو دنیا رو هم از دست بدم...
نگرانم برای "من"..
پ.ن:خدایا حواست هست؟
روزگار، ناسازگار...عجب این روزا سر ناسازگاری دارن با هام ، نمیدونم چه بدیی در حقشون کردم