دست‌نوشته‌ها

سمیه نوروزی

عضو جدید
آهنگ های محلی را دوست دارم. این اجازه را به تو می دهند که هر از گاهی در یکی از محله های سرزمینت کناری دیوار بنشینی، زانوهایت را جمع کنی و دل به صدایشان بدهی. بی آنکه یکیشان از تو علت و توضیح بخواهد.
آهنگ های محلی را دوست دارم. این اجازه را به تو می دهند که هر از گاهی در یکی از محله های سرزمینت پای به شادی هم محلی هایت بکوبی، بچرخی بچرخی و فراموش کنی همین چند لحظه ی پیشش چطور غصه در چشمانت می چرخید و می چرخید.
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
مافیا بازی می کنم.
همان اول کار پلیسها و مافیاها ی بازی را فهرستشان می کنم و تا آخر هم کسی نمی فهمد مافیا بوده ام یا پلیس.
راستش این مدت های زندگیم، خیلی شبیه بازی مافیا شده. در خودم پنهان شدن را زیاد تمرین کرده ام.
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا آدم هایشان بیرنگ ،
بی عشق دفن میکنن تمام وجودم را
و تو بی انکه بدانی مرا رها میکنی
و میروی
باز هم من میمانم وتنهایییییییییییییییییییی ییییی



خیلی سخته که باور کنم اما کم کم باید باورم بشه .... که بی آنکه بدانی مرا رها میکنی ....
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بعضی از تنهایی ها میتونه پایان یک شروع تلخ باشه !

بعضی از تنهایی میتونه تلخ باشه اما یه شروع دوباره برای شناختن خودت ، واز مهمتر خدای خودت
حتی اگه تنها باشی وقتی خدات و درست بشناسی بدون که دیگه تنها نیستی
 

raha.68m

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخر قصه ها یادتونه
همیشه آدم بدا میمردن یا اینکه اونا هم خوب میشدن

آخرقصه ها دیگه همه مشکلا حل شده بودن و همه خوب و خوش بودن
اولش همیشه میگفتن یکی بود یکی نبود
چرا واقعا یکی بود یکی نبود؟؟؟؟
یعنی این که یکی میرفت اون یکی می اومد
یا یکی می اومد اون یکی میرفت؟
یا این که یکی کهنه میشد اون یکی جدید؟
...
 

www.iran_eng.com

عضو جدید
درد از لذت بردن از زندگی بوجود میاد و لذت از درد کشیدن از زندگی، مثل همه متضادهای دیگر دنیا هیچ کدوم از اینا بدون هم وجود نداره حداقل برای من یکی اینجوری بوده!!!
ولی با این حال بازهم ترجیح میدم یه وقتایی یه لذتایی از زندگی ببرم که میدونم بعدش دردش منتظرمه
اوج لذت(یا درد) مال وقتیه که این دو تا با هم جمع میشن یعنی در عین اینکه لذت میبری درد بکشی ولی بازم به سمت لذت(و درد) بیشتر بری ،سخته توضیح دادنش (چیزایی که آسون بنظر میرسن سخته توضیح دادنشون)
زندگی قشنگه و پوچه ،یا با اینکه زشته همه چیزه ،همش تضاده ولی با همه تضادش یه تضاد دیگه هم با تضاد خودش داره،همه چیزش با هم هماهنگه!!!
 
آخرین ویرایش:

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلم انقدر گرفته که میتوانم به اندازه تمام روزهای بیکسی ام برایت اشک بریزم

دلم انقدر گرفته که با این حس زنانه میخواهم یک بار هم که شده مردانه به پای جنگ احساس ها بروم ‘
دلم از این همه هیاهو... از این همه نبودن ها ‘ از این همه خواستن و نرسیدن ها ‘ از این همه نقطه چین ها ی بی معنی گرفته

دلم از تو که در هیاهوی همه ی روزهای هستی من بودی اما نیستی گرفته

دلم از تو که همیشه بی انکه بدانی ‘ و بخوانی ندانسته رفتی گرفته

دلم از خورشید که هر روز افتابش بر سر مردم بی مهر می تاباند و گرم میکند اما دریغ از گرمای احساس آدمی گرفته

دلم از آسمان که بادهایش به میوزود به روی من اما دریغ از یک خبر از قاصدک گرفته
دلم از آدمها که بی هیچ تلنگری از کنار هم به سادگی میگذرند ومیروند تا ابد دریغ از یک سلام
گرفته
دلم از خدا که با این همه مهر و عظمتش فرو نمیریزد خشمش را تا بدانند انانی که چه میکنند بر روی زمین گرفته

دلم از هر چه خندهای تصنعی ‘ احساس های شیشه ایی ‘ آدمکهای سنگی ‘روزهای تهی‘ حجم تنهایی من ‘ خستگی های و لحظات نبودن گرفته

دلم گرفته ..............





 

raha.68m

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی قصه تلیخست
که از اغازش
بس که ازردم
چشم به پایان دارم
خداوندا.........
تو می دانی...قلب من ,قلب بی رحمی نیست....
جرات غرور ندارد
تو می دانی حرف دلم را.
من از دنیایت بی زارم...زندان است..."دنیا"
نمی دانم شکایتم را از دنیایت ,کجا ببرم
پیش کدام قاضی...کدام مرهم؟
 

www.iran_eng.com

عضو جدید
زندانی!
زندانی!
زندانی شود!
.
.
.
راهبندان بلندیست
افکارم در پشت سر هم ،برای ورود اجازه می خواهند
چه دغل بازانه رنگ عوض می کنند تا لحظه ای با خیالت در ذهنم باشند و چه ساده لوحانه دوباره خود را نشان می دهند با دیدن خیالی از خیالت!!
نه اینجا نیست برای دیدنش باید به زندان دلم بروید!
ببریدش ، زندانیست!
فکر نمی کردم دلم به این زودی پر شود!
فریاد میزنم ولی در زندان سکوت
...
راستی! این سکوت پر نمی شود!
 
آخرین ویرایش:

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
حریم آسمان قلب و احساسم را به روی ناپاکی نگوشدم . چرا که قرار بود پاکترین مسافر خدا ، با قدم های عارفانه اش مالک آن شود.
شیرینم ، مقدسترین هدیه خدایم را عاشقانه فرش پاهایت کردم و تو ، تو که همیشه با وسواس قدم برمیداری بر روی این حریم که مبادا رنجشی احساس کنم ، و عاشقانه ها را نثارش میکنی . همنفسم ، نرمی قدمهایت به من آموخت که خداوندم ، مرا بیشتر از تو دوست میداشت چرا که مسافر راهش ، تو را ، صاحب و مالک همیشگی این خانه کرد.
بخاطر حضور تو و بخاطر وجود پر برکتت ، شب و روز شاکر خداوندم هستم و خواهم بود.
 

b65241

کاربر بیش فعال



آقاجون روز پدر نزديكه......

چي دوست داري برات بيارم...؟؟؟



دلم داره از غصه ميتركه....
شب بودوماه واختر و شمع ومن وخیال
خواب از سرم به نغمه مرغی پریده بود
در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت
رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود
درعالم خیال به چشم آمدم پدر
کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود
موی سیاه او شده بود اندکی سپید
گویی سپیده از افق شب دمیده بود
یاد آمدم که در دل شبها هزار بار
دست نوازشم به سر و رو کشیده بود
از خود برون شدم به تماشای روی او
کی لذت وصال بدین حد رسیده بود
چون محو شد خیال پدر از نظر مرا
اشکی به روی گونه زردم چکیده بود
 

solar flare

مدیر بازنشسته
خیلی وقته که دلم گرفته
خیلی وقته دیگه حس زنده بودن و نفس کشیدنو از دست دادم
همه چی برام رنگ باخته
خودمو تو این دنیای عجیب, تنها و غریب میبینم
دیگه حتی مسافرت هم برام لذتی نداره
حتی دوستت دارم ها هم برام زشت به نظر میرسه
خدایا خودت کمک کن:(
 

www.iran_eng.com

عضو جدید
تا حالا شده احساس تنفر نسبت بخودتون داشته باشین؟
از خودم متنفرم چون به هیچ چیز اعتقاد ندارم به هیچ چیز دلبستگی ندارم ،حتی ،حتی ...
ایمانم را شسته ام با آبی از دروغ ،اعتقادم را زیر رودخانه هایی از ریا گذاشته ام وصدای وجدانم را درون سالنهایی از نفرت به دنیا میرانده ام ،چرا ؟
نمیدانم چرا ولی حتی نمیدانم چرا نمیدانم
هدفی بزرگ می خواهم
پول را میخواهم تا با آن قدرت بیابم و قدرت را می خواهم تا با آن دنیا را نابود کنم با همه زشتی ها و زیباییهایش با همه عشق و نفرتش با همه دوستیها و دشمنیهایش با همه چیزهای داشته ونداشته اش با همه ی پاکیش با همه پلیدیش با همه تضادش با همه هماهنگیش با همه ...

امیدوارم وقتی به این هدفم رسیدم از انجامش صرف نظر نکنم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دست نوشته های من دیگر خواندنی نیست
وقتی که تو نباشی دیگر حرفی برای گفتن نیست
یک عمر از تو نوشتم ، نیامدی ، نخواندی‌، ندیدی ....
دیگر از چه بنویسم؟
انکه باید میخواند سالها پیش خوانده بود!!!!
 

niusha*

عضو جدید
یاد خیلی روزا بخیــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
یاد اون روزایی که مرتب میومدیم اینجا و هرجا دلمون میخواست میرفتیم هرجا دلمون میخواست می نوشتیم حالا حتی تاپیک های ارسالیمونم باید اول مدیر تائید کنه بعد منتشر بشه!
عیب نداره قربون هر سه تا مدیر اینجا هم میرم خودم تنهاییییییییییییییییییی
عاشق سه تاتونم "ّبوس"
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
فردا روز حقیقی من است که با آمدنش سالهاست واهمه دارم

فردا روز چیدن من از آسمان به قعر زمین است

گاهی با خود میگویم کاش فردایی نبود

کاش آدم و حوا همان طور دست نخورده کنار همان درخت سیب باقی می ماندن

کاش خدا خواسته ی ابلیس را اجابت نمیکرد تا ما اینگونه اسیر این خاک نمیشدیم

کاش نمی آمدم تا بازیچه ی بودن و نبودن ها ، خواستن و نرسیدن ها

گفتن و نشنیدن ها ،باشم

کاش خدا میماند و بس

میلاد دوباره ی من بدرود




 
آخرین ویرایش:

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
الان که دارم اینو مینویسم حالم اصلا خوش نیست امروز بدترین روز زندگیم بود یکی از عزیزترین کسای من از دنیا رفت هنوز تو شکم باور ندارم کسی که تا دیروز باهاش میخندیدم و ............ خدایا چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ جواب بده ؟؟ تو میتونستی نجاتش بدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ جواب بده
خستم میفهمی داغونم ؟؟؟؟ این سومیش دیگه کی رو میخوای از من بگیره تموووووووووووووومش کن دیگه داغونم بسسسسسسس نیست این همه درد باور ندارم که رفت
از این دنیای کثیف حالم بهم میخوره
 

zahra1386

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلم گرفته...

این بار آدما بیگناهن ...دلم ازخودم گرفته!از خودِ خودم!

میخوام سر خودم داد بزنم اما نمیشه...دلم مظلوم نمایی میکنه و من باز هم مثل همیشه ساکت میشم...

همیشه این جور موقع ها چشم و دلم دست به یکی میکنن...دلم حرف میزنه و چشمم اشک می ریزه....و من مثل همیشه ساکت می مونم!

میخوام خودم رو جمع کنم بذارم تو یه چمدون راه بیفتم برم وسط یه جزیره ....بعد چمدونمو باز کنم...خودمو رها کنم تو جزیره....آخ که چه حس قشنگیه رها شدن!

دیر یا زود این کارو خواهم کرد....من رها خواهم شد...
 

www.iran_eng.com

عضو جدید
چــــــــــــــــرا تموم نمیشه ؟
اگر هر چیزی یه حکمتی داره ،یکی بمن بگه حکمت این درد چند ساله چیه،هر جور که فکرشو بکنی براش دنبال راه حل گشتم تا بالاخره تموم بشه اما نمیشه ،نمیشه ،نمیشه

خدایا رحم کن،خدایا یه کم کمک کن،تقریبا یه سالی میشه ازت چیزی نخواستم کمک کن،دستمو بگیر ایندفعه دستت رو ول نمی کنم قول میدم زیرش نمیزنم فقط راهو بمن نشون بده ،فقط راهو بمن نشون بده
 
بالا