داستان های از بهلول عاقل ( زیبا و اموزنده)

computrenginneer

عضو جدید
به نام خدا

هدف از این پست اینه که با فضائل شاگرد امام جعفر صادق
و نظرات و دیدگاه اون بزرگوار در امر ترویج دین اسلام اشنا بشیم امیدوارم
دوستان به برای بهتر به ثمر نشستن این هدف در این تاپیک کمکم کنند.
یا علی مدد

منع :www.askquran.ir
 

computrenginneer

عضو جدید
به نا م خدا

بهلول در نزد خليفه

روزي بهلول، پيش خليفه " هارون الرشيد "
نشسته بود . جمع زيادي از بزرگان خدمت
خليفه بودند . طبق معمول ، خليفه هوس كرد
سر به سر بهلول بگذارد. در اين هنگام صداي
شيعه اسبي از اصطبل خليفه بلند شد.
خليفه به مسخره به بهلول گفت:

برو ببين اين حيوان چه مي گويد ، گويا با تو كار
دارد.
بهلول رفت و بر گشت و گفت:
اين حيوان مي گويد:
مرد حسابي حيف از تو نيست با اين" خر ها "
نشسته اي. زودتر از اين مجلس بيرون برو.
ممكن است كه :
" خريت " آنها در تو اثر كند
 

computrenginneer

عضو جدید
ریا کاری
روزی دید که آقایی دارد مسجد می سازد. بهلول بالای سردر مسجد نوشت: «مسجد بهلول»؛ صاحب مسجد به بهلول گفت: چرا این کار را کردی؟
بهلول گفت: تو مسجد را برای خدا ساختی، حالا به اسم تو باشد یا اسم دیگری، چه فرقی می کند؟
گفت: من زحمت کشیدم، من این مسجد را ساختم، حالا به نام دیگری تمام شود؟ رفت نام بهلول را پاک کرد و نام خودش را نوشت. بهلول گفت: معلوم شد که برای خدا مسجد نساختی!.
 

computrenginneer

عضو جدید
بهلول و داروغه
داروغه بغداد در بين جمعي ادعا مي كرد تا به حال كسي نتوانسته است مرا گول بزند .
بهلول در ميان آن جمع بود ، به داروغه گفت :
گول زدن تو كار آساني است ، ولي به زحمتش نمي ارزد .
داروغه گفت :
چون از عهده بر نمي آئي ، اين حرف را ميزني .
بهلول گفت :
افسوس كه الساعه كار خيلي واجبي دارم ، والا همين الساعه تو را گول مي زدم .
داروغه گفت :
حاضري بروي و فوري كارت را انجام دهي و برگردي ؟
بهلول گفت :
بلي .
همين جا منتظر من باش ، فوري مي آيم .
بهلول رفت و ديگر بازنگشت .
داروغه پس از دو ساعت معطلي ، شروع كرد به فرياد كردن و گفت :
اولين دفعه است كه اين ديوانه مرا اين قسم گول زد و و چندين ساعت بيجهت من را معطل كرد و از كار انداخت .
 

computrenginneer

عضو جدید
ارزش هارون الرشيد از نظر بهلول

روزي هارون الرشيد به اتفاق بهلول به
حمام رفت.
خليفه از بهلول پرسيد: اگر من غلام بودم
چقدر ارزش داشتم؟
بهلول گفت: پنجاه دينار.
هارون بر آشفته گفت: ديوانه ، لنگي كه به
خود بسته ام فقط پنجاه دينار است.
بهلول گفت: منهم فقط لنگ را قيمت كردم .
وگرنه خليفه كه ارزشي ندارد.
 

computrenginneer

عضو جدید
خليفه شدن بهلول

هارون الرشيد از بهلول پرسيد: دوست داري خليفه
باشي؟
بهلول گفت: نه.
هارون پرسي:
چرا؟
بهلول گفت: از آن رو كه من به چشم خود تا به حال
" مرگ سه خليفه " را ديده ام ، ولي تو كه خليفه اي ،
" مرگ دو بهلول " را نديده اي.
 

computrenginneer

عضو جدید
تشييع جنازه قاضي

قاضي شهر فوت كرد و جمعيت انبوهي به
تشييع آمده بودند . كسي بهلول را گفت: زمان
تشييع جنازه بهتر است آدم در جلوي تابوت قرار
گيرد يا عقب تابوت؟
بهلول گفت: جلو يا عقب تابوت فرقي ندارد ،
بايد سعي كرد:
" توي تابوت قرار نگرفت؟."
 

computrenginneer

عضو جدید
مناظره بهلول بن عمر و با ابو حنيفه

مناظره بهلول بن عمر و با ابو حنيفه

بهلول بن عمرو كوفی از دانشمندان زیرك و زبر دست و نكته سنج عصر امام صادق ـ علیه السّلام ـ و امام كاظم ـ علیه السّلام ـ بود، او برای این‌كه قاضی هارون الرّشید نشود، خود را به دیوانگی زد، تا هارون از او منصرف شده و مقام قضاوت را به او واگذار ننماید، او اهل مناظره بود و با استدلال و لطائف بسیار ظریف، پوچی عقائد انحرافی مخالفان را آشكار می‌نمود، یكی از مناظرات او این بود كه: او شنیده بود ابوحنیفه (رئیس مذهب حَنَفی) در درس خود گفته است: «جعفر بن محمّد (امام صادق ـ علیه السّلام ـ) سه مطلب را گفته، ولی من هیچ‌كدام از آن‌ها را قبول ندارم و آن‌ها را نمی‌پسندم، و آن سه مطلب این است:
1ـ «شیطان به وسیله آتش، عذاب خواهد شد، و این درست نیست زیرا شیطان از آتش آفریده شده، و چیزی كه از سنخ آتش است به وسیله آتش، اذّیت نمی‌شود.
2ـ «خدا دیده نمی‌شود»، با این‌كه هر چیز موجودی، به‌ناچار قابل دیدن است.
3ـ «كارهائی كه بندگان انجام می‌دهند خودشان با اختیار خود، آن‌ها را انجام می‌دهند»، با این‌كه آیات و روایات برخلاف این قول است و كارهای بندگان را به خدا نسبت می‌دهند (ما در كارها مجبوریم نه مختار).
بهلول كلوخی از زمین برداشت و بر پیشانی ابوحنیفه زد، ابوحنیفه در مورد بهلول، نزد هارون شكایت كرد، هارون دستور داد بهلول را حاضر كردند و او را سرزنش نمود.
بهلول در آن مجلس، به ابوحنیفه گفت: «1ـ درد جای كلوخ را كه ادّعا می‌كنی به من نشان بده كه بنگرم و اگر نشان ندهی پس در عقیده خود كه می‌گوئی هر چیز موجودی، دیدنی است، خطا می‌كنی، 2ـ تو می‌گوئی جنس موجب آزار جنس نخواهد شد، تو از خاك آفریده شده‌ای بنابراین نباید كلوخی كه از خاك است، به تو آسیب رسانده باشد. 3ـ وانگهی من گناه نكرده‌ام، چرا كه به عقیده تو كارهائی كه از بنده سر می‌زند، فاعل آن خدا است، بنابراین خدا تو را زده است نه من!!».
ابوحنیفه ساكت شد و در حالی كه شرمنده شده بود، از مجلس برخاست و فهمید كه ضربه بهلول به‌خاطر پاسخ به عقائد بی‌اساس او بوده است.[1]
 

computrenginneer

عضو جدید
بهلول و مرد شياد

بهلول و مرد شياد

بهلول و مرد شياد​

آورده اند كه بهلول سكه طلايي در دست داشت و با آن بازي مي نمود. شيادي چون شنيده بود كه بهلول ديوانه است جلو آمد و گفت: اگر اين سكه را به من بدهي در عوض ده سكه كه به همين رنگ است به تو مي دهم!بهلول چون سكه هاي او را ديد دانست كه سكه هاي او از مس است و ارزشي ندارد به آن مرد گفت به يك شرط قبول مي نمايم! اگر سه مرتبه مانند الاغ عرعر كني . شياد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود. بهلول به او گفت: خوب الاغ جون چون تو با اين خريت فهميدي سكه در دست من است از طلاست. من نمي فهمم كه سكه هاي تو از مس است. آن مرد شياد چون كلام بهلول را شنيد از نزد او فرار نمود.
 

computrenginneer

عضو جدید

computrenginneer

عضو جدید
يك موي تو ، به صد الاغ من مي ارزد

بهلول پاي پياده بر راهي مي گذشت . قاضي
شهر او را ديد و گفت:
شنيده ام " الاغت سقط شده " و تو را تنها گذارده
است!
بهلول گفت:
تو زنده باشي. يك موي تو به صد تا الاغ من مي ارزد.
 

computrenginneer

عضو جدید
وقتي هارون الرشيد به سر وقت بهلول رسيد ديد که در سايه گوري نشسته و چوبي در دست گرفته و کله آدمي در پيش نهاده، هارون پرسيد که: اي ديوانه! در چه کاري؟ گفت: درين کله مي نگرم. فرق نمي توانم کرد که کله هم چون من گداييست يا کله هم چون تو فرمانروايي ؟
هارون گفت: اين چوب چيست؟ گفت: زمين را قسمت مي کنم و عرصه خاک را مي پيمايم. هارون پرسيد که چون يافتي؟
گفت: قسمتي تو راست و بخشي مراست. مرا سه گز رسيد با گدايي، و تو را نيز سه گز رسيد با پادشاهي
 

computrenginneer

عضو جدید
روزی سوداگری بغدادی از بهلول سئوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم ؟
بهلول جواب داد : آهن و پنبه .
آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقآ پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد باز روزی به بهلول
برخورد این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم بهلول ایندفعه گفت : پیاز بخر و هندوانه .
سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود فوری سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده گفتی آهن بخر و پنبه نفعی برده ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی ؟
تمام سرمایه من از بین رفت.بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود
 

computrenginneer

عضو جدید
دنيا را چگونه مي بيني؟

ابلهي پرسيد، دنيا را چگونه مي بيني؟ بهلول
گفت:
تو سعادتمند خواهي زيست!
ابله در حيرت شد و گفت:
اين چه جوابي است كه به پرسش من مي دهي؟
گفت:
نيكو جوابي است ، زيرا عاقل آنچه را ميداند ،
نمي گويد ، اما آنچه را كه بگويد ، مي داند...!!
 

venous_20

عضو جدید
کاربر ممتاز
علم نجوم

شخصي در نزد خليفه هارون الرشيد مدعي
شد كه علم نجوم مي داند. بهلول هم حضور
داشت در آنجا. پرسيد:
آيا مي داني در همسايگي ات كه نشسته است؟
مدعي گفت: نمي دانم؟
بهلول گفت: تو كه همسايه ات را نمي شناسي،
چگونه از ستاره هاي آسمان ، خبر داري؟
 

venous_20

عضو جدید
کاربر ممتاز
شخصي از بهلول پرسيد: مي تواني بگوئي زندگي آدميان مانند چيست؟

بهلول جواب داد: زندگي مردم مانند نردبان دو طرفه است که از يک طرفش سنّ آنها بالا مي رود واز طرف ديگر زندگي آنها پائين مي آيد.
 

venous_20

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزي شخصي از بهلول پرسيد: تلخ ترين چيز کدام است؟

بهلول جواب داد: حقيقت!

آن شخص گفت: چگونه مي شود اين تلخي را تحمل کرد؟

بهلول جواب داد: با شيريني فکر!
 

computrenginneer

عضو جدید
سلام venous_20 عزیز .ممنون که شما هم تو پر کردن این تاپیک کمک کردین
باز هم خوشحال میشم که دوستان دیگر هم به جمع دوستان این تاپیک اضاف بشوند;)
 

computrenginneer

عضو جدید
عطیه خلیفه به بهلول (داستانهای بهلول)

عطیه خلیفه به بهلول (داستانهای بهلول)

روزی هارون الرشید مبلغی به بهلول داد که آنرا در میان فقرا و نیازمندان تقسیم نماید بهلول وجه
را گرفت و بعد از لحظه ای به خود خلیفه رد کرد. هارون از علت آن سئول نمود
بهلول جواب داد که من هر چه فکر کردم از خود خلیفه محتاج تر و فقیر تر کسی نیست این بود
که من وجه را به خود رد کردم چون میبینم مامورین و گماشتگانتو در دکان ها ایستاده و به
ضرب مالیات و باج و خراج از مردم می گیرند و در خزانه تو می ریزند و از این جهت دیدم
که احتیاج تو از همه بیشتر است لذا وجه را به شما برگرداندم
 

computrenginneer

عضو جدید
به خاطر افتادن

به خاطر افتادن

شخصی به بهلول گفت: انگشترت را به من بده تا هر وقت آن را می بینم به یاد تو بیفتم و تو را
دعا کنم ! بهلول گفت : نمی دهم تا هر وقت به انگشتت نگاه کردی بیاد بیاوری که انگشتر را از
من خواستی ندادم
 

computrenginneer

عضو جدید
علت زندگي

علت زندگي

ملا به آشنايي گفت: راستي فلاني خبر داري رفيقمان عمرش به دنيا کوتاه بود و مرد.
رفيقش گفت: نه! علت مرگش چه بود؟ ملا گفت: آن بيچاره علت زندگيش معلوم نبود چه برسد به علت مرگش.
 

computrenginneer

عضو جدید
بهلول در حقیقت مردي عارف و فاضل و عالمی کامل بود و صاحب عقل و هوش سرشار و در حاضر جوابی و حل مسائل سرآمد فضلاء عصر خود بود . ولی

بهلول در حقیقت مردي عارف و فاضل و عالمی کامل بود و صاحب عقل و هوش سرشار و در حاضر جوابی و حل مسائل سرآمد فضلاء عصر خود بود . ولی

بهلول در حقیقت مردي عارف و فاضل و عالمی کامل بود و صاحب عقل و هوش سرشار و در حاضر
جوابی و حل مسائل سرآمد فضلاء عصر خود بود . ولی بواسطه حفظ دین و ترویج شرع و مبین حقائقاهل بیت اطهار با اشاره امام (ع) به دیوانگی تظاهر نمود . در آن عصر و زمان غیر از این حال چاره اينداشت و الا خون او را می ریختند چنانکه هارون الرشید وقتی در اثبات امامت موسی بن جعفر (ع)حجت هاي هشام ابن الحکم را که یکی از شاگردهاي امام صادق (ع) بود شنید به یحی ابن خالد برمکیگفت زبان این مرد از صد هزار شمشیر براي من زیان آورتر است و عجیب است که این شخص زنده است و من خلافت می کنم .
 

computrenginneer

عضو جدید
پند دادن بهلول به هارون

پند دادن بهلول به هارون

روزي بهلول بر هارون وارد شد . هارون گفت اي بهلول مرا پندي ده . بهلول گفت اي هارون اگر در
بیابانی که هیچ آبی در آن نیست و تشنگی بر تو غلبه نماید و غریب به موت شوي ، آیا چه میدهی که تورا جرعه اي آب دهند که عطش خود را فرو نشانی ؟ گفت صد دینار طلا . بهلول گفت : اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی ؟ گفت : نصف پادشاهی خود را می دهم .
بهلول گفت پس از آنکه آب را آشامیدي ، اگر به مرض حبس الیوم مبتلا گردي و رفع آن نتوانی باز چه میدهی که کسی علاج آن درد را بنماید ؟
هارون گفت نصف دیگر پادشاهی خود را . بهلول جواب داد : پس مغرور به این پادشاهی مباش که
قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست . آیا سزاوار نیست که با خلق خداي عزوجل نیکویی کنی ؟!
 

Similar threads

بالا