داستانک دختر زيبا و خواستگار پير

shayan133

عضو جدید
کاربر ممتاز




روزگاري يك كشاورز در روستايي زندگي مي كرد كه بايد پول زيادي را كه از يك پيرمرد قرض گرفته بود، پس مي داد.

كشاورز دختر زيبايي داشت كه خيلي ها آرزوي ازدواج با او را داشتند. وقتي پيرمرد طمعكار متوجه شد كشاورز نمي تواند پول او را پس بدهد، پيشهاد يك معامله كرد و گفت اگر با دختر كشاورز ازدواج كند بدهي او را مي بخشد و دخترش از شنيدن اين حرف به وحشت افتاد و پيرمرد كلاه بردار براي اينكه حسن نيت خود را نشان بدهد گفت : اصلا يك كاري مي كنيم، من يك سنگريزه
سفيد و يك سنگريزه سياه در كيسه اي خالي مي اندازم، دختر تو بايد با چشمان بسته يكي از اين دو را بيرون بياورد. اگر سنگريزه سياه را بيرون آورد بايد همسر من بشود و بدهي بخشيده مي شود و اگر سنگريزه سفيد را بيرون آورد لازم نيست كه با من ازدواج كند و بدهي نيز بخشيده مي شود، اما
اگر او حاضر به انجام اين كار نشود بايد پدر به زندان برود.

اين گفت و گو در جلوي خانه كشاورز انجام شد و زمين آنجا پر از سنگريزه بود. در همين حين پيرمرد خم شد و دو سنگريزه برداشت. دختر كه چشمان تيزبيني داشت متوجه شد او دو سنگريزه سياه از زمين برداشت و داخل كيسه انداخت. ولي چيزي نگفت !

سپس پيرمرد از دخترك خواست كه يكي از آنها را از كيسه بيرون بياورد.

تصور كنيد اگر شما آنجا بوديد چه كار مي كرديد ؟ چه توصيه اي براي آن دختر داشتيد ؟

اگر خوب موقعيت را تجزيه و تحليل كنيد مي بينيد كه سه امكان وجود دارد :

1ـ دختر جوان بايد آن پيشنهاد را رد كند.

2ـ هر دو سنگريزه را در بياورد و نشان دهد كه پيرمرد تقلب كرده است.

3ـ يكي از آن سنگريزه هاي سياه را بيرون بياورد و با پيرمرد ازدواج كند تا پدرش به زندان نيفتد.

لحظه اي به اين شرايط فكر كنيد. هدف اين حكايت ارزيابي تفاوت بين تفكر منطقي و تفكري است كه اصطلاحا جنبي ناميده مي شود. معضل اين دختر جوان را نمي توان با تفكر منطقي حل كرد.

به نتايج هر يك از اين سه گزينه فكر كنيد، اگر شما بوديد چه كار مي كرديد ؟!









و اين كاري است كه آن دختر زيرك انجام داد :

دست خود را به داخل كيسه برد و يكي از آن دو سنگريزه را برداشت و به سرعت و با ناشي بازي، بدون اينكه سنگريزه ديده بشود، وانمود كرد كه از دستش لغزيده و به زمين افتاده. پيدا كردن آن سنگريزه در بين انبوه سنگريزه هاي ديگر غير ممكن بود.

در همين لحظه دخترك گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتي هستم ! اما مهم نيست. اگر سنگريزه اي را كه داخل كيسه است دربياوريم معلوم مي شود سنگريزه اي كه از دست من افتاد چه رنگي بوده است... .

و چون سنگريزه اي كه در كيسه بود سياه بود، پس بايد طبق قرار، آن سنگريزه سفيد باشد. آن پيرمرد هم نتوانست به حيله گري خود اعتراف كند و شرطي را كه گذاشته بود به اجبار پذيرفت و دختر نيز تظاهر كرد كه از اين نتيجه حيرت كرده است.
نتيجه اي كه 100 درصد به نفع آنها بود.

1ـ هميشه يك راه حل براي مشكلات پيچيده وجود دارد.

2
ـ اين حقيقت دارد كه ما هميشه از زاويه خوب به مسايل نگاه نمي كنيم.

3
ـ زندگي شما مي تواند سرشار از افكار و ايده هاي مثبت و تصميم هاي عاقلانه باشد.

 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا