در دل با خدا
در دل با خدا
[FONT="]به[FONT="] خدا[/FONT][FONT="] گفتم[/FONT][FONT="]: [/FONT][FONT="]منتظرم [/FONT][FONT="]نذار[/FONT].
[FONT="]گفت[/FONT][FONT="]: [/FONT][FONT="]منتظر[/FONT][FONT="]نذاشتم[/FONT].
[FONT="]گفتم[/FONT][FONT="]:[/FONT][FONT="]خوب[/FONT][FONT="] یه[/FONT][FONT="] جوابی[/FONT][FONT="] بده[/FONT][FONT="] تا [/FONT][FONT="]تکلیف[/FONT][FONT="] خودمو [/FONT][FONT="]بدونم[/FONT].
[FONT="]گفت[/FONT][FONT="]:[/FONT][FONT="]خوب جواب دادم خودت بهتر می دونی.[/FONT][/FONT]
[FONT="]گفتم: خوب یه نشونی یه چیزی که مطمئن بشم.[/FONT]
[FONT="]گفت: باید صبر کنی.[/FONT]
[FONT="]گفتم: آره می دونم ولی می خوام تکلیفم مشخص بشه.[/FONT]
[FONT="]گفت: خوب مشخصه.[/FONT]
[FONT="]گفتم: آخه می خوام بدونم جواب دعاهام رو کی می گیرم.[/FONT]
[FONT="]گفت: با هزارتا نشونه جواب دادم تو متوجه نیستی.[/FONT]
[FONT="]گفتم: چرا ولی من توکل کردم به تو و به تو امیدوارم که درست می شه.[/FONT]
[FONT="]گفت: اگر درست نشد چی؟[/FONT]
[FONT="]گفتم: نمی دونم ولی تو از همه چیز خبر داری می دونی توی دل من چی می گذره و چی گذشته.[/FONT]
[FONT="]گفت: خوب اگه به صلاحت نباشه چی؟[/FONT]
[FONT="]گفتم: ولی من فکر و ذهنم پیش اونه باید چه کار کنم.[/FONT]
[FONT="]گفت: مقصر خودت بودی.[/FONT]
[FONT="]گفتم: آره قبول دارم به اشتباهم اعتراف کردم ولی...[/FONT]
[FONT="]گفت: من خیر و صلاح تو رو بهتر می دونم.[/FONT]
[FONT="]گفتم: درسته من همش دارم دعا می کنم فکرم مشغوله.[/FONT]
[FONT="]گفت: شاید در این بی خبری حکمتی وجود داره مثل بقیه اتفاق ها.[/FONT]
[FONT="]گفتم: باشه صبر می کنم ولی خیلی سخته خیلی. من بازم دعا می کنم می دونم که یه روزی جواب دعاهام رو می دی ولی امیدوارم که دور نباشه.[/FONT]
[FONT="]گفت: آره من جواب دعاهای همه بنده هام رو می دم اگه به صلاحشون باشه.[/FONT]
[FONT="]گفتم: خدایا من امیدم فقط به توست و دوستت دارم.[/FONT]
در دل با خدا
[FONT="]به[FONT="] خدا[/FONT][FONT="] گفتم[/FONT][FONT="]: [/FONT][FONT="]منتظرم [/FONT][FONT="]نذار[/FONT].
[FONT="]گفت[/FONT][FONT="]: [/FONT][FONT="]منتظر[/FONT][FONT="]نذاشتم[/FONT].
[FONT="]گفتم[/FONT][FONT="]:[/FONT][FONT="]خوب[/FONT][FONT="] یه[/FONT][FONT="] جوابی[/FONT][FONT="] بده[/FONT][FONT="] تا [/FONT][FONT="]تکلیف[/FONT][FONT="] خودمو [/FONT][FONT="]بدونم[/FONT].
[FONT="]گفت[/FONT][FONT="]:[/FONT][FONT="]خوب جواب دادم خودت بهتر می دونی.[/FONT][/FONT]
[FONT="]گفتم: خوب یه نشونی یه چیزی که مطمئن بشم.[/FONT]
[FONT="]گفت: باید صبر کنی.[/FONT]
[FONT="]گفتم: آره می دونم ولی می خوام تکلیفم مشخص بشه.[/FONT]
[FONT="]گفت: خوب مشخصه.[/FONT]
[FONT="]گفتم: آخه می خوام بدونم جواب دعاهام رو کی می گیرم.[/FONT]
[FONT="]گفت: با هزارتا نشونه جواب دادم تو متوجه نیستی.[/FONT]
[FONT="]گفتم: چرا ولی من توکل کردم به تو و به تو امیدوارم که درست می شه.[/FONT]
[FONT="]گفت: اگر درست نشد چی؟[/FONT]
[FONT="]گفتم: نمی دونم ولی تو از همه چیز خبر داری می دونی توی دل من چی می گذره و چی گذشته.[/FONT]
[FONT="]گفت: خوب اگه به صلاحت نباشه چی؟[/FONT]
[FONT="]گفتم: ولی من فکر و ذهنم پیش اونه باید چه کار کنم.[/FONT]
[FONT="]گفت: مقصر خودت بودی.[/FONT]
[FONT="]گفتم: آره قبول دارم به اشتباهم اعتراف کردم ولی...[/FONT]
[FONT="]گفت: من خیر و صلاح تو رو بهتر می دونم.[/FONT]
[FONT="]گفتم: درسته من همش دارم دعا می کنم فکرم مشغوله.[/FONT]
[FONT="]گفت: شاید در این بی خبری حکمتی وجود داره مثل بقیه اتفاق ها.[/FONT]
[FONT="]گفتم: باشه صبر می کنم ولی خیلی سخته خیلی. من بازم دعا می کنم می دونم که یه روزی جواب دعاهام رو می دی ولی امیدوارم که دور نباشه.[/FONT]
[FONT="]گفت: آره من جواب دعاهای همه بنده هام رو می دم اگه به صلاحشون باشه.[/FONT]
[FONT="]گفتم: خدایا من امیدم فقط به توست و دوستت دارم.[/FONT]
آخرین ویرایش: