حکایتی خواندنی از اسکندرمقدونی

mansourblogfa

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می گویند اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود. از خود می پرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر می فهمند حکومت کند؟

یکی از مشاوران می گوید: «کتاب هایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند».

ظاهراً یکی دیگر از مشاوران پاسخ می دهد: « نیازی به چنین کاری نیست. از میان مردم آن سرزمین، آنها را که نمی فهمند و کم سوادند، به کارهای بزرگ بگمار. آنها که می فهمند و باسوادند، به کارهای کوچک و پست بگمار.

بی سوادها و نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچ گاه توانایی طغیان نخواهند داشت.
فهمیده ها و با سوادها هم یا به سرزمین های دیگر کوچ می کنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد...»
 

r.asadi79

عضو جدید
کاربر ممتاز
این اسکندر پست فطرت به اون چیزی که میخواست رسید... الان وضع ما رو نگاه کنین... دقیقا همون چیزی شده که اسکندر عوضی میخواست... :razz:

از اون جایی که میدونم کل تمدن ایران و اسکندر نابود کرده همیشه بهش لعنت میفرستم. :mad:
 

Similar threads

بالا