فرهنگ
مدیر بازنشسته
بچه ها اینو ببینید.....
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=161391
بنده خدا فریدون مشیری همچین بیرا ههم نگفته::
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=161391
بنده خدا فریدون مشیری همچین بیرا ههم نگفته::
دلم می خواست مردم٬ در همه احوال با هم آشتی بودند
طمع در مال یکدیگر نمی کردند
کمر بر قتل یکدیگر نمی بستند
مرادِ خویش را در نامرادیهای یکدیگر نمی جستند
ازین خون ریختن ها٬ فتنه ها٬ پرهیز می کردند
چو کفتاران خون آشام٬ کمتر چنگ و دندان تیز می کردند
چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر آکنده است
چه شیرین است وقتی آفتاب دوستی٬ در آسمان دهر تابنده است
چه شیرین است وقتی زندگی خالی ز نیرنگ است
دلم می خواست دست مرگ را از دامن امید ما کوتاه می کردند
در این دنیای بی آغاز و بی پایان
در این صحرا که جز گرد و غبار از ما نمی ماند
خدا زین تلخکامی های بی هنگام بس می کرد
نمی گویم پرستوی زمان را در قفس می کرد
نمی گویم به هر کس بخت و عمر جاودان می داد
نمی گویم به هر کس عیش و نوش رایگان می داد
همین ده روز هستی را امان می داد
دلش را ناله ی تلخ سیه روزان تکان می داد
دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ریخت
پلیدی ها و زشتی ها به زیر خاک می ماندند
بهاری جاودان آغوش وا می کرد