حسینیه باشگاه مهندسان ایران

آقا سید

مدیر بازنشسته
عشق یعنی ....

عشق یعنی جلوه صبر خدا
شرم ایوب نبی از مرتضی

عشق بر دلها شهامت می دهد
عشق بر تن ها حلاوت می دهد

عشق بر دلداده فرمان می دهد
عاشق جان داده را جان می دهد

عشق باعث شد که دل سامان گرفت
پشت درب خانه زهرا جان گرفت
عشق باعث شد که دل سامان گرفت پشت درب خانه زهرا جان گرفت

عشق یعنی انقلاب فاطمه
از کبودی چشم خواب فاطمه

عشق یعنی عشق ناب فاطمه
بیت الاحزان خراب فاطمه

عشق یعنی صحبت بی واهمه
حیدر دربند پیش فاطمه

عشق یعنی غسل زیر پیرهن
دست بیرون کردن از زیر کفن

عشق یعنی صبر در هنگام خشم
عشق یعنی جای سیلی روی چشم

عشق یعنی قلب چون آئینه ای
جای میخ در به روی سینه ای

عشق یعنی انتظار منتظر
سینه ای مجروح از مسمار در

عشق یعنی گریه های حیدری
دختری دنبال نعش مادری...
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای كاش فدك این همه اسرار نداشت​
ای كاش مدینه در و دیوار نداشت​
فریاد دل محسن زهرا این بود​
ای كاش در سوخته مسمار نداشت​
كاش قلبم به قبرش راه داشت​
كاش زهرا هم زیارتگاه داشت​
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بر زخم هزار ساله مرهم شده ای
سر دسته عاشقان عالم شده ای

افزون شده ازنام تو آوازه عشق

هر چند ز جمع عاشقان کم شده ای...


 

Neptune

عضو جدید
کاربر ممتاز
حضرت بقية‏الله (عج) فرمودند:
«دختر رسول خدا فاطمه عليها السلام
براى من سرمشق و الگوى نيكويى است.»


امام مهدى عليه السلام كه با ظهور خويش عالم را متحول مى‏سازد،
حضرت فاطمه عليها السلام را الگوى عملى و حكومتى خويش مى‏شمرد.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


عشق یعنی دل سپردن در الست
از می وصل الهی مستِ مست

عشق یعنی ذكر ناموس خدا
یا علی گفتن به زیر دست و پا

عشق یعنی جلوه صبر خدا
شرم ایوب نبی از مرتضی

عشق بر دلداده فرمان می‌دهد
عاشق جان داده را جان می‌دهد

عشق باعث شد كه دل سامان گرفت
پشت درب خانه زهرا جان گرفت

عشق یعنی انقلاب فاطمه
از كبودی چشم تار فاطمه

عشق یعنی عشق ناب فاطمه
بیت الاحزان خراب فاطمه
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز



علي انساني


آزار داده انــد بســـي در جـــــوانـــي ام
بـي زار از جـوانـــي و از زنــــدگانـــــي ام
جانانه ام چو رفت، چرا جان نمي رود؟
اي مرگ! همتي! كه به جانان رساني ام
هرشب به ياد ماه رخت تا سحر گهــان
هر اختري اســـت، شاهــد اخترفشاني ام
بر تيرهاي كينه سپر گشــت ســــينه ام
آرم گـــواه، پيش تـــو، پشت كمـــاني ام
ياري زمرگ مي طلبم، غربتـم ببيـــن
امـــت پس ازتــو كرد عجب قدرداني ام!



موي سپيد وفصل جواني، خبـردهـــد
كزهـــجرخود به روز سيه مي نشاني ام
ديوار مي كنـــد كمكـم، راه مــي روم
ديــــگرمــــپرس حــال مــن وناتواني ام
سوزنده تر زآتش غم، غربت علي (ع) است
اي مرگ، مانده ام كه توازغم، رهاني ام
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اي تجلي‌گاه نور كبريا
فاطمه اي بهترين عبد خدا

آفرينش پاي‌بست مَقدمت
زنده عيسي‌دم بود از يك دمت

اي فدايت جان من جانان من
اي تولّايت همه ايمان من

اي بهار بي‌زمستان علي
اي دل و جان از ولايت منجلي

آسمان‌ها خيره در اعجاز تو
مصطفي دارد هميشه ناز تو

قبله من، كعبه من، خانه‌ات
روح عاشق‌گشته‌ام پروانه‌ات

حجره‌ات والاتر از هفت آسمان
دوست‌دارانت ز آتش در امان

شير ميدان نبردي فاطمه
اسوه مردان مردي فاطمه

دشمن تو تا به حيدر چيره شد
آسمان هفت‌عالم تيره شد

جان خود وقف ولايت كرده‌اي
با دفاع خود قيامت كرده‌اي

در ميان كوچه غوغا كرده‌اي
مشت دشمن را تو خود وا كرده‌اي

بين ديوار و در اي روح نبي
ناله مي‌كردي علي جان يا علي

اي شفابخش دل‌ بيمارها
اي خجل از ياد تو مسمارها

مخزن اسرار حيدر سينه‌ات
روح پاكي‌ها دل آيينه‌ات

اي خداي عشق، اي عشق علي
روز و شب گويم به آواي جلي

روز و شب گويم به صد شور و نوا
تا رسد اين گفته بر عرش خدا

«كاش از قلبم به قلبش راه داشت»
كاش زهرا هم زيارتگاه داشت

كاش از شوقم چنان مرغ سحر
مي‌زدم گرد مزارش بال و پر

مي‌پريدم تا كنار تربتش
مي‌شنيدم ناله‌هاي غربتش
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرستوی کوچکی به نام محسن

پرستوی کوچکی به نام محسن


همهمه ای جمع را فرا می گیرد. فرشته ای می گوید: عزیزان! گویی ماموریت جدیدی در آسمان اول داریم. همه منتظر پیامند.
فرشته جماعت، همه ی عشقش عبادت خداست، کار دیگری نمی کند. و همین عشق، شورو اشتیاق، این انتظار را بیشتر می کند. پیام در سینه ی فرشته ی راهنما ابلاغ می شود: خداوند امشب مهمان کوچک عزیزی دارد. همین قدر فقط بدانید و پشت سر من بال بگشایید.
از آسمان هفتم به آسمان ششم، از آسمان ششم به آسمان پنجم و ... . آسمان ها یکی پس از دیگری طی می شوند. از دور، سیاره ی زمین پیداست. سیاره ی غریبی نیست. برای این جمع که اصلاً غریب نیست. بارها آمده اند و رفته اند. پیام آورده اند و برده اند، مهمان برای خدا برده اند و کسانی را بازگردانده اند.
***
فرشته راهنما اوج می گیرد به سمت جزیره العرب. فرشته ها همه اوج می گیرند و خودشان را به او می رسانند. از دور کعبه را می بینند. شاید محل ماموریتشان همین جاست. ام انه! فرشته راهنما ئوباره اوج می گیرد به سمتی دیگر. شاید به سمت یثرب می رود. سرزمین رسول خدا(ص). فرشته ها ذوق می کنند.
***
فرشته راهنما گویی حال و هوای دیگری دارد. مثل بقیه ذوق زده نیست. فرشته های دیگر اما گوششان به این چیزها بدهکار نیست. می خواهند خودشان را به فاطمه برسانند. شوخی که نیست... دلشان برای بوی بهشت تنگ شده است. فرشته اند دیگر .. مثل ماهی می مانند، نمی توانند زیاد دور از آب زندگی کنند. کم کم به مدینه می رسند. از دور مسجد پیامبر پیداست. این همان مسجدی است که بارها بر آن فرود آمده اند. پیامبر(ص) را سلام رسانده اند، و پیام خدا.
السلام علیک یا رسول الله(ص)، و اکنون بعد وفات پیامبر(ص) هنوز یک دلخوشی ویژه دارند. خانه ای کوچک اما نورانی در کنار مسجد. آنجا هم بارها فرود آمده اند و سلام خدا رسانده اند. اسلام علیکم یا اهل بیت نبوة(ص).
***
خدای من! چه دود سیاهی از مسجد برخاسته است. انگار آتش بزرگی روشن کرده اند. مگر در مسجد هم آتش روشن می کنند. نه! انگار از مسجد نیست. فرشته راهنما زودتر از همه بال می گشاید و خودش را به خانه فاطمه(س) می رساند. فرشته های دیگر هم سراسیمه می رسند و فریادشان زمین و آسمان را فرا می گیرد. درب خانه اهل بیت(ع) در حال سوختن است. این طرف درب، در کوچه بنی هاشم جماعتی ایستاده اند شمشیر به دست. شاید آمده اند تا به همراه علی(ع) عازم جنگی بر علیه مشرکان شوند مثل همیشه. ام نه! فرشته ها بیشتر نگاه می کنند، درون خانه را می بینند. فاطمه(س) رایحه خوش بهشت، آن طرف در ایستاده و دست بر پهلوی خود گرفته است.
***
حالا وقت این است که فرشته راهنما ماموریت فرشتگان دیگر را به تمامه ابلاغ کند. عزیزان! محسن امشب مهمان خداست. تقدیر این است که پای به این سیاره خاکی نگذارد. باید او را با خود به آسمان هفتم ببریم. فرشته می خواهند فاطمه(س) را هم با خود به آسمان ها ببرند نمی توانند این منظره را ببینند. اما چه کنند که فرمان الهی امشب فقط محسن است. فقط همین.
روح محسن از میان زبانه های آتش بر می خیزد. حریر بهشتی را فرشتگان باز می کنند و کودک را در آن می پیچند. محسن مثل پرستویی کوچک، آرام در میان حریر می خوابد
***
فرشته راهنما بال می گشاید. آسمان مدینة النبی(ص)، آسمان اول، آسمان دوم، آسمان سوم ...
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
غصه ات اي ملك سوخته پر سنگين است

گريه ام روز و شب و شام و سحر سنگين است

كس زمن بعدِ تو بر صبر توقع نكند

بشكند چون كه كمر، درد كمر سنگين است

بانويم، هست يقينم كه ترا چشم زدند

وضع و حال تو بگويد كه نظر سنگين است

با علي حرف بزن تا كه نگويند به هم

با علي مثل همه فاطمه سرسنگين است

رمقي نيست كه حركت بدهي جسمت را

نتواني بزني بال كه پر سنگين است

تك و تنها وسط راه رهايم نكني

راهزن پر شده و بار سفر سنگين است

همه با ديدن روي تو چنين مي گفتند

دست آنكس كه تو را زد چه قدر سنگين است.
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
دردم آرام نشد تا كه غمت را ديدم

سوختم تا به سحر از جگرم ناليدم

تو كه بودي يل خيبر شكن هاشميان

بارها بازوي تو زين سببت بوسيدم

سخني گو تو كه شايد دلم آرام شود

تا حياتم دهي و زنده شود اميدم

من اگر ناله كنم درد امانم بُرده

بارها از ستم جور بخود پيچيدم

اين همه سال به تو زهره تابان بودم

به اميدت همه شب بهر تو مي تابيدم

آن زمان خواست عدو آتش كين افروز

من زجان تو و طفلان خودم لرزيدم

دل لرزان تو را زير لگد حس كردم

من خودم هيچ براي دل تو لرزيدم

درد برده رمق و تاب و توان نيست مرا

ورنه مي شد به خدا بهر تو مي خنديدم

اين مصيبات كه آمد به سرم هيچ نبود

فقط از غربت و مظلومي تو رنجيدم
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
اي كاش كه بند دل او پاره نمي شد

حسرت زده ي ديدن گهواره نمي شد

اي كاش نمي گفت نبي ام ابيها

تا شعله ور از كيد ستمكاره نمي شد

گر عشق علي در دل او جاي نمي داشت

هرگز هدف كينه ي قدّاره نمي شد

مي ماند اگر پشت در خانه نمي رفت

دلخون زغم محسن مه پاره نمي شد

انگار كه زود است سخن گفتن از آن روز

در كربوبلا زينش آواره نمي شد

او پشت در خانه و دشمن به تماشا

جز صبر علي جان مگرت چاره نمي شد؟

گربود و نمي رفت زدنيا به غريبي

هر شب علي اش اين همه آواره نمي شد
 

كربلايي حسام

اخراجی موقت
ولی این بار چه تاریک دلم شور زد و وای که دیدم چقدر مرد؛ نه، نامرد. همه مانده و استاده سر راه مادرمان
مادر دل خسته‌ی مان
آه
چه احساس غریبی است که دستان تورا مادرت آنگونه فشارد
به خدایت بسپارد
و تورا پشت سرت در پس آن چادر پروصله نگه دارد و گوید
عزیزم نه هراس از این شب تاریک و از این کوچه‌ی باریک و از آن دشمن نزدیک
ولی رفتم و گفتم منم آن زاده‌ی خیبر شکنت
هم پسرت هم حسنت
من چه بگویم که چه دیدم
تو بخوان از من و از موی سپیدم
به هوا رفت کف دست کسی سخت تر از سنگ
دویدم به مقابل که شوم حایل قاتل
و هر آنقدر که نیرو به تنم بود کشیدم تن خود را
به سر پنجه‌ی پا تا که مگر خویش سپر سازم و رنچی نرسد مادرمان را
گل‌مان را
مادر تازه جوان را
ولی افسوس
ولی حیف
ولی وای
که قدم نرسید و ز فرار سر من صاعقه‌ای رد شد و گلبرگ جدا شد
و گهی بر رخ دیوار و گهی روی زمین خورد و
ومن بر سر خود کوفتم و در پی او گشتم و دیدم
همه‌ی هستی من چادر ناموس خدا خاک گرفته‌است
 
آخرین ویرایش:

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
السلام عليک يا فاطمة الزهراء
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]السلام عليک يا سيدة نساء العالمين من الأولين و الآخرين[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]السلام عليک ايتها الصديقة الشهيدة[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]


[/FONT]
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]فاطمه یعنی نیاز عالمین[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]فاطمه یعنی حسن یعنی حسین[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]فاطمه یعنی تمام سرنوشت[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نیم لبخندش بود باغ بهشت[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سینه بی عشق زهرا برزخ است[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چشم بی اشک به زهرا دوزخ است[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ای خوش آن دیده که دریا می کند[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] اشک خود را وقف زهرا می کند[/FONT]


 

n-engfood

عضو جدید
مادر جان؛
میخوام بیام ببینمت بگو کجایی
بگو روز مادر هدیه ات رو کجا بیارم؟
بگو روز سالگردت کجا بیام برات گریه کنم؟
کجا بیام باهات حرف بزنم؟
خودت که بهتر میدونی بچه بی مادر چقدر دل شکسته است.
خودت که بهتر میدونی دختر چقدر به مادر وابستگی داره.
مادر! خودت میدونی دعای مادر حتما مستجاب میشه.
جون بابا به خدا بگو به بار دیگه منو بیاره پیشت.
بذار یه بار دیگه عطر یاس به مشامم بخوره.
دردمندم کاش درمانم کنی
بار دیگر کاش مهمانم کنی
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو خورشیدی مادر! بمان!

تو خورشیدی مادر! بمان!

مادر نمیر! مردن برای تو زود است و یتیمی برای ما زودتر. هنوز سرهایمان طاقت گرد یتیمی ندارد.
نهال تا وقتی که نهال است احتیاج به گلخانه و باغبان دارد، تاب سوز و سرما و باد و طوفان را نمی آرد، و ما از نهال کوچکتریم و از غنچه ظریف تر.
اما نه، نمان برای محافظت از ما، نمان برای اینکه از ما مراقبت کنی.
تو خود اکنون نیاز به تیمار داری. بمان برای اینکه ما تو را بر روی چشمهای خود مداوا کنیم.
تو اکنون به کشتی نجات طوفان زده ای میمانی که به سنگ کینه جهال غریق، شکسته ای و پهلو گرفته ای...
بمان برای اینکه ما بی مادر نباشیم. بمان برای اینکه ما مادری چون تو داشته باشیم.
میدانم که خسته ای، می دانم که مصیبت بسیار دیده ای، زجر بسیار کشیده ای، غم بسیار خورده ای و می دانم که به رفتن مشتاق تری تا ماندن و آنجا دلبسته تری تا اینجا.
اما تو خورشیدی مادر! بمان! به خفاشان نگاه نکن، تو به خاطر همین چند چشم که آفتاب را می فهمند بمان.

کشتی پهلو گرفته-سیدمهدی شجاعی
 

sabahat

عضو جدید
کاربر ممتاز
مادر مرو... مادر مرو...

دلتنگیهایم را برای خودم نگه می دارم... نرو مادر..






به همه دوستای گلم تسلیت می گم... و از همه التماس دعا دارم..
 

8857035

عضو جدید
كار گل زار شود گر تو به گلزار آيي/ نرخ يوسف شكند چون تو به بازار آيي
 
بالا