حسینیه باشگاه مهندسان ایران

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم ... بدان امید بدهم جان که خاک کوی تو باشم ...

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم ... بدان امید بدهم جان که خاک کوی تو باشم ...



بهشت من حرم تو ... کم منو کرم تو ...

:gol::gol::gol: ... ولادت عقیله بنی هاشم ... جبل الصبر حضرت زینب کبری مبارک
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
تعریف میــکرد :
همسرم توی حیــاط از روی ویلچر با صورت خورد زمیــن...
بعد که من دویــدم و از روی زمیــن بلنــدش کردم
دیــدم داره مثل ابـر بهار گریــه میکنه...
با تعجب بهش گفتم
حاجی شما توی ایـن سالهای مجروحیتت
یــه بار آخ نگفتی
چی شده؟!
گفتش نمیدونستم
زمیــن خوردن با صــورت اینـقدر درد داره ...
.
.
.
یا ابوالفضل (ع)
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه دشت گواهست که با بوی بهار عطر یک خانه آتش زده احساس شدست ....

همه دشت گواهست که با بوی بهار عطر یک خانه آتش زده احساس شدست ....



:wallbash:
خدایا خودت با ظهور ولی دینِ خود را آشکار ساز .....
 
آخرین ویرایش:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
130.jpg




خون است که روی خاک خشت افتاده است

داغ است به قلب سر نوشت افتاده است



خیزید وفرشته را به بیرون ببرید

آتش به در باغ بهشت افتاده است



 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبِ تدفینِ زهرا [SUP]سلام خدا بر او[/SUP]، وسط جمله‌هایی که با پیامبر زمزمه می‌کرده خطاب به ایشان گفته؛ ... لقد استرجعت الودیعه[SUP]1[/SUP]. مجهول گفته جمله را.

نگفته امانت را برگرداندم.

گفته؛ «امانت برگردانده شد».

به خودش اگر بود، زود بود هنوز برای بازگرداندن آن امانتِ خواستنی. خیلی زود بود.

1. نهج‌البلاغه / خطبه
202

http://baharnarenj89.persianblog.ir/


 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی
تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم
با دست خودش داده اناری به یتیمی
حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را
بخشیده به همسایه، چه قران کریمی
در خانهء زهرا همه معراج نشینند
آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی
ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم
می سوخت حریم دل مولا چه حریمی
آتش مزن آتش در و دیوار دلش را
جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی

حالا نکند پنجره را وا بگذاریم
پرپر شود آن لاله زخمی به نسیمی:cry:


حمید رضا برقعی
 

nayyerr

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خواب دیدم خواب اینکه مرده ام
خواب دیدم خسته و افسرده ام
روی من خروارها از خاک بود
وای قبر من چه وحشتناک بود
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم تشنه یک جرعه آب
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود
خسته بودم هیچ کس یارم نشد
زان میان یک تن خریدارم نشد
هرکه آمد پیش حرفی راند و رفت
سوره حمدی برایم خواند و رفت
نه شفیقی نه رفیقی نه کسی
ترس بود و وحشت و دلواپسی
آمدند از راه نزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست
آن یکی فریاد زد رب تو کیست
ای گنهکار سیه دل بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر
در میان عمر خود کن جستجو
کارهای نیک و زشتت را بگو
ما که ماموران حق داوریم
نک تو را سوی جهنم می بریم
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود
دست و پایم بسته در زنجیر بود
نا امید از هر کجا و دلفکار
می کشیدندم به خفت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان
نور پیشانیش فوق کهکشان
چشمهایش زندگانی می سرود
درد را از قلب آدم می زدود
گیسوانش شط پر جوش و خروش
در رکابش قدسیان حلقه بگوش
صورتش خورشید بود و غرق نور
جام چشمانش پر از شرب طهور
لب که نه سرچشمه آب حیات
بین دستش کائنات و ممکنات
خاک پایش حسرت عرش برین
طره یی از گیسویش حبل المتین
بر سرش دستار سبزی بسته بود
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود
در قدوم آن نگار مه جبین
از جلال حضرت عشق آفرین
دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حیرت داشتند این زمزمه
آمده اینجا حسین فاطمه
صاحب روز قیامت آمده
گویی بهر شفاعت آمده
سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد
گفت آزادش کنید این بنده را
خانه آبادش کنید این بنده را
اینکه اینجا این چنین تنها شده
کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است
گریه کرده بعد شیرش داده است
بارها بر من محبت کرده است
سینه اش را وقف هیئت کرده است
اینکه می بینید در شور است و شین
ذکر لالائیش بوده یا حسین ( ع )
دیگران غرق خوشی و هلهله
دیدم او را غرق شور و هروله
با ادب در مجلس ما می نشست
او به عشق من سر خود را شکست
سینه چاک آل زهرا بوده است
چای ریز مجلس ما بوده است
خویش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دل خود قاب کرد
اسم من راز و نیازش بوده است
خاک من مهر نمازش بوده است
پرچم من را بدوشش می کشید
پا برهنه در عزایم می دوید
اقتدا به خواهرم زینب نمود
گاه میشد صورتش بهرم کبود
بارها لعن امیه کرده است
خویش را نذر رقیه کرده است
تا که دنیا بوده از من دم زده
او غذای روضه ام را هم زده
اینکه در پیش شما گردیده بد
جسم و جانش بوی روضه می دهد
حرمت من را به دنیا پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت
نذر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسوعا شده سقای من
گریه کرده چون برای اکبرم
با خود او را نزد زهرا می برم
هرچه باشد او برایم بنده است
او بسوزد صاحبش شرمنده است
در قیامت عطر و بویش میدهم
پیش مردم آبرویش میدهم
باز بالاتر به روز سرنوشت
میشود همسایه من در بهشت
آری آری هرکه پا بست من است
نامه ی اعمال او دست من است


 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز

هرچند پر شکسته شدی و نمی پری
اما هنوز، مثل همیشه کبوتری

شکر خدا که پاشدي و راه مي روي
انگار فاطمه کمي امروز بهتري


حتي براي دلخوشيِ ما... چه خوب شد
مشغول کارِ خانه شدي روز آخري


شانه زدي به موي پريشان دخترم
مي خواستي نشان بدهي باز مادري


با اين قنوت نا متعادل چه مي کني
داري دعا به خانه ي همسايه مي بري!؟


هر چند خنده مي کني از ديدنم، ولي
با طرز راه رفتن خود گريه آوري


بانو! تو را قسم به دلم احتياط کن
وقتي که دست جانب دستاس مي بري


کم کم بساط زندگيم جمع مي شود
آخر نگاه مي کنيــيَم جور ديگري ....
:cry:

علي اکبر لطيفيان



 
آخرین ویرایش:

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
بیخود برای عمر کمش گریه می کنیم ... هجده بهار از سر دنیا زیاد بود ...


السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَة السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّة

السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفَاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِيَّةُ

السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ

السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَغْصُوبَةُ الْمَظْلُومَةُ

السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ

السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ

وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
غم زهرا نرفت از یادم ...

غم زهرا نرفت از یادم ...


أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ ، از اين پس اندوه من جاودانه، و شبهايم، شب زنده دارى است، تا آن روز كه نزد خدا بروم .

(نهج البلاغه، خطبه 203 )



 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
*** دستي ز غيب قافيه را كربلا گذاشت ***

*** دستي ز غيب قافيه را كربلا گذاشت ***

با اشك هاش دفتر خود را نمور كرد
در خود تمام مرثيه ها را مرور كرد

ذهنش ز روضه هاي مجسم عبور كرد
شاعر بساط سينه زدن را كه جور كرد


احساس كرد از همه عالم جدا شده ست
در بيت هاش مجلس ماتم به پا شده ست

در اوج روضه خوب دلش را كه غم گرفت
وقتي كه ميزو دفتر و خودكار دم گرفت

وقتش رسيده بود به دستش قلم گرفت
مثل هميشه رخصتي از محتشم گرفت


باز اين چه شورش است كه در جان "واژه" هاست
شاعر شكست خورده ي طوفان "واژه" هاست

بي اختيار شد قلمش را رها گذاشت
دستي ز غيب قافيه را كربلا گذاشت

يك بيت بعد واژه لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت


حس كرد پا به پاش جهان گريه مي كند
دارد غروب فرشچيان گريه مي كند

با اين زبان چگونه بگويم چه ها كشيد
بر روي خاك وخون بدني را رها كشيد

او را چنان فناي خدا، بي ريا كشيد
حتي براش جاي كفن؛ بوريا كشيد


در خون كشيد قافيه ها را، حروف را
از بس كه گريه كرد تمام لهوف را

اما در اوج روضه كم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت كار و سپس آسمان گداخت

اين بند را جداي همه روي نيزه ساخت
خورشيد سر بريده غروبي نمي شناخت


بر اوج نيزه گرم طلوعي دوباره بود
او كهكشان روشن هفده ستاره بود

خون جاي واژه بر لبش آورد و بعد از آن...
پيشانيش پر از عرق سرد و بعد از آن...

خود را ميان معركه حس كرد و بعد از آن...
شاعر بريد و تاب نياورد و بعد از آن...


در خلسه اي عميق خودش بود و هيچ كس
شاعر كنار دفترش افتاد از نفس

سيد حميد رضا برقعي
 

محمد ساوه

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یـنـی میشـود آنـروز ؟!

درون تنـگنای قبــــر

شانـه ام را بگیـــری

و تکــان بـدهــی :

إسمــعْ إفهـــمْ (بشنــو وبفهـــم)

انـا حسیـــن بن علـی ابـن ابـی طالــبـــ

سـر و کارتــ بامـــن استـــ

بقیـــه برونــد . . .
 
بالا