گاهیط
وری
میسوزاندتو ر
ا
کهنه
توان
بلند شدن داری
نه
نشستنتن
هاتم
اشا میکنیبه روزگ
ارو
تنها
میتوانیلبخ
ند ارامی بزنی
و بگویی
به سلامتی
روزگارب
ا اینبازی
جدیدش
چه
نقش قشنگی
از من
ساخته
[FONT=Tahoma, sans-serif]امروز دوباره عاشق شدم
تکيه دادم به شانه هاي مردانه ات
موهايم را نوازش مي کردي...
مرا که مي شناسي
رويا زياد مي بافم
راستـــــي
دلم براي عطر تنت تنگ شده بود
پيراهنت را جا گذاشتي
براي بردن آن هم نمي آيي؟[/FONT]
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم ...
دیگر آن روزها گذشته...
روزهای " من تورا شاید از دست دهم اما از دل نمیدهم "ها
روزهای " بی تو میمیرم "ها و " هیچوقت فراموشت نمیکنم "ها
حالا دیگر تو مرا فراموش کرده ای...
من تو را در خاطرم کمرنگ...
کمرنگ...
كمرنگ...
کمرنگ...
کمرنگ...
" گاه گاهی که دلم میگیرد پیش خود میگویم
آنكه جانم را سوخت یاد می آرد ازین بنده هنوز..."
میدانی در این گاه گاه های همیشگی روزهای بودن و نبودنت را باهم مقایسه میکنم...
قرارمان بود تنهایيم را کم کنی که نکردی...
قرار بود بمانی که نماندی...
اصلا خودت بگو ....به کدام قرارمان پایبند بودی؟؟؟
میبینی...افعال عشقمان همه منفی اند ...همیشه از امدن نَ بر سر کلمات
میترسیدم...
نماندنت...
وقتی میرفت
حتی
نگاهم نکرد
وقتی میرفت
سکوت کرد و رفت و دور شد
اشکهام
ندید
هر بار میگفت
تو میگی برم
اما
من که
هر بار میگفتم بمان
ندید و رفت
تنها
دلش رفتن میخواست
چشمهای خیس من
ببارید
که او
حتی
لحظه ای
برایش مهم نیست
چه حالی
دارم