ثانیه های خاکستری...

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
همیشه صدا ...

هرگز سکوت !

همیشه تحمل ...

هرگز رها نکردن ...

خسته ام ...

با سکوت می روم ...!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو رفتی و به جای تو تمام این ستاره ها
مرا نگاه می کنند و باز هم دوباره ها
دوباره من خودم شدم دوباره باز تو خدا
مدام می پرستمت به یاد آن شبانه ها
من از زمین خاکی ام تو در میان آسمان
و باز آتشی به پا نمودی و شراره ها
تن مرا به سوگ تو دوباره ناز می کنند
شرر به جان من زدی دوباره با شماره ها
به یک نسیم دلخوشم که آتشت فرو کشد
ولی نسیم من کنون میان سوگواره ها
به انتظار مردنم مرا نگاه می کند
دوباره من خودم شدم دوباره باز او خدا
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
انگشت به دهان ایستاده ام در یک گوشه از این دایره ...

و می بلعم، حماقت سنگین آدم هایی که ناخود آگاه گره خورده اند به خاطرم ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما
در تمام عمر تو را در نمی یابیم ...
اما
تو
ناگهان
همه را درمی یابی
.
.
.
مرگ !!!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
در هجوم سکوتی سرد ...

اندوهی

تمام تنهایی ام را هاشور می زند ...

و ذهنم

دفن می گردد !

زیر آوار خاطراتی که فرو می ریزد

از نم اشک ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
سال ها می گذرد ...

مسیر دشواری را پیموده ام !

گام های لرزانم را می شمارم ...

یک... دو... گریه ام می گیرد ...

تو ، دیگر رفته ای ...

و من سال هاست جاده ای سرگردان را

به دنبال پاهای خسته ام می کشانم ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشمانت را باز کن ...

بازی دیگر تمام شد ...

تو باختی ...

همه چیز، حتی مرا !!!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنقدر زیبا دوستت داشتم که باورت نمی شد !

آنقدر که

در بهت و ناباوری گفتی ...

همه چیز را فراموش کن !

.

.

.

حال آنقدر زیبا و ساده

همه چیز را فراموش کرده ام ...

که باورت نمیشود !!!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
به دوردست ها می نگرم ...

به جاده ای که در اندوه رفتن مچاله است !

دیگر به دست های سرد زمستان خو کرده ام ...

وقتی نمانده است ...

من سالهاست در افکار سرد پوسیده ام !

و رفتن در تشویشی گنگ یخ زده ست ...

دیگر معجزه ها چون خیالند ...

من ... بی رنگ و تنها ...

چون تصویر گیج مرداب

و اندوه بی رنگ پروانه ای

در سقوط ...

وقتی نمانده است ...!

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
پنجره ای نشانم دهيد تا من برای هميشه نگاه منتظر پشت آن باشم.

پنجره ای نشانم دهيد.

من خانه ای دارم با چهار ضلع بلند آجری

روشنايی خورشيد را از ياد برده ام

آسمان پر ستاره را نيز.

پنجره ای نشانم دهيد.

پنجره ای كه پرواز گنجشكان را از پشت آن تماشا كنم

و خوشبختی مردمان را و گذر فصلها را.

در كوچه ما خانه ها را بی پنجره می سازند...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلتنگی های آدمی را
باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را
آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه برفی
به اشکی نریخته می ماند
سکوت سرشار از ناگفته هاست
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت
حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو
و من ...
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی هنگامه ی فریادهاست
سرگذشت درگذشت یادهاست
زندگی تکرار جان فرسودن است
رنج ما تاوان انسان بودن است
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزها فکر من آن است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر خاک بخواب نازنین تختی نیست، آواره شدن شدن حکایت تلخی نیست، از پاکی اشکهای خود فهمیدم، لبخند همیشه راز خوشبختی نیست.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اول جای خالیت حس میشه بعد پاک میشی بعد فراموش میشی بعدم یه خاطره میشی ...
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
من در این کلبه خوشم تا تو در آن اوج که هستی خوش باش، من به عشق تو خوشم، تا تو به عشق هر که هستی خوش باش.
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرسید برای اینکه تن درست باشم چه بخورم؟ گفتم غصه نخور. گفت آخر چگونه غصه نخورم؟ گفتم آنچه داری میوه اش را بخور، آنچه نداری غصه اش را نخور.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دفتر خاطراتت اگر سوخت چه غم!رقص دودش به هوا باز خودش خاطره است! ...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی چیزا رو نمی شه نوشت
بعضی چیزا رو نمی شه گفت
بعضی چیزا رو فقط می شه احساس کرد
بعضی بغضا رو نمی شه شکست
بعضی بغضا رو فقط باید قورت بدی
بعضی دردا رو نمی شه فریاد زد
بعضی دردا رو فقط می شه اشک ریخت
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو که آهسته میخوانی قنوت گریه هایت را میان ربنای سبز دستانت دعایم کن.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شوق بازآمدن سوي توام هست
اما
تلخي سرد كدورت در تو
پاي پوينده ي راهم بسته
ابر خاكستري بي باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
واي ، باران
باران ؛
شيشه ي پنجره را باران شست ..
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی چیزا رو نمی شه نوشت
بعضی چیزا رو نمی شه گفت
بعضی چیزا رو فقط می شه احساس کرد
بعضی بغضا رو نمی شه شکست
بعضی بغضا رو فقط باید قورت بدی
بعضی دردا رو نمی شه فریاد زد
بعضی دردا رو فقط می شه اشک ریخت
واقعا اینطوریه ولی خیلی چیزارو نمیشه گفت
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر سال

از خطوط چهره ام

که

می گذری

ردپای خاکستری ات

عمیق تر می شود ...

لبخند میزنی ...

می گذری ...

و

من

نیز

.

.

.

حال دیگر

با تو

بیگانه شده ام !

اکنون

که

صدای خش خش برگها

فراتر از تنم

زیر پای

رهگذرانی ست ...

که

لبخند زنان

از کنارت می گذرند ...

تکرار می شویم !

تکرار

.

.

.
 

FROM_HELL

کاربر بیش فعال
قاصدک! هان,چه خبر آوردی؟
از کجا, وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی اما, اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری, باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گرید
که دروغی تو دروغ
که فریبی تو فریب
قاصدک! هان ولی آخر... ای وای!
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام, آی کجا رفتی؟ آی...!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز
مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی-طمع شعله نمی بندم-خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند.:crying2::crying2:
مهدی اخوان ثالث(م-امید)
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
قصد سفر داشت ...

قصد برگشتن !

پشت سرش را نگاه کرد ...

فقط یک ردپای کمرنگ دید ...

که آن هم

بین راه

گم شد ...!
 
بالا