بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو از دردی که افتاده ست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو کتمان عشقت بود,در حالی
که از چشمان مستت خوانده بودم
راز پنهانی
چگونه گل کند عشق و بهار و باور و شادی
در این چشمان بی با ور در این دل های سیمانی ؟
چه نقشی آفریدم از نگاهت
در غزل هایم؟
عجب عهدی؟
عجب حالی ؟
عجب پیمان و
ایمانی؟
 

wall_E

عضو جدید
یاد باد ان که ز ما وقت سفر یاد نکرد دل غمدیده ی ما به وداعی شاد نکرد
حافظ علیه الرحمه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بیا بیا، که نسیم بهار می‌گذرد
بیا، که گل ز رخت شرمسار می‌گذرد

بیا، که وقت بهار است و موسم شادی
مدار منتظرم، وقت کار می‌گذرد

ز راه لطف به صحرا خرام یک نفسی
که عیش تازه کنم، چون بهار می‌گذرد

نسیم لطف تو از کوی می‌برد هر دم
غمی که بر دل این جان فگار می‌گذرد

ز جام وصل تو ناخورده جرعه‌ای دل من
ز بزم عیش تو در سر خمار می‌گذرد

سحرگهی که به کوی دلم گذر کردی
به دیده گفت دلم: کان شکار می‌گذرد

چو دیده کرد نظر صدهزار عاشق دید
که نعره می‌زد هر یک که: یار می‌گذرد

به گوش جان عراقی رسید آن زاری
از آن ز کوی تو زار و نزار می‌گذرد
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای جـمـلـه بـیکـسـان عـالـم را کـس // یـک جـو کرمـت تـمـام عـالـم را بـس
مـن بـیکـسـم و کـسی نـدارم جز تـو // یا رب به فریاد من بی کس رس
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بر در میکده ام پرسه زنان خواهی دید
بر دل باخته با بخت جوان خواهی دید

نو بهار آید و گلزار شکوفا گردد
بی گمان کوتهی عمر خزان خواهی دید

مرغ افسرده که در کنج قفس محبوس است
بر فراز فلک از شوق پران خواهی دید

سوزش باد دی از صحنه برون خواهد رفت
بارش ابر بهاری به عیان خواهی دید

قوس را باد بهاری به عقب خواهد راند
پس از آن قوس قزح را چو کمان خواهی دید

دلبر پردگی از پرده برون خواهد شد
پرتو نور رخش در دو جهان خواهی دید
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بمان بمان جهـــــان من ! جهان امان نمی دهد [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]زمین دهد امان مان زمان ضمان نمـــــــی دهد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]چنان صدای تیــــــــره ی کلاغ بسته چشم مان [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]که گوش جان کسی به این ترانه خوان نمی دهد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ببیـــــن که آفتاب و باد و ابر و مه به سرزنان[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بســـــــی دوند و سعی شان کفاف نان نمی دهد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دمی دمیده همدمی که جان فـــــــــــزایدم دمی[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دریــــــــغ ! هر دمـی توان به ناتوان نمی دهد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]فروغ گونه های تــــو فزون بود ز مه - خــــدا[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]چگونه گونه ی تو را به آسمـــــــان نمی دهد ؟[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بگو به این و آن بگو ! بگو ترانه خوان بگو ![/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]صفات عاشقان بجـــــــــز ضمیر آن نمی دهد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ستاره هــــا رهــــا رهــــا در آسمان بی دعــا[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مؤذنـــــــی دگر اذان به رایگان نمـــــی دهد ![/FONT]
کرم قلاوند
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

اشک رازي ست
لبخند رازي ست
عشق رازي ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نيستم که بگوئي
نغمه نيستم که بخواني


( احمد شاملو )
 

Dandalion

عضو جدید
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک

آسمان آبی و ابر سپيد
برگهای سبز بيد

عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می رسد اينک بهار
خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها

خوش به حال غنچه‌های نيمه‌باز
خوش به حال دختر ميخک که می خندد به ناز

خوش به حال جام لبريز از شراب
خوش به حال آفتاب

ای دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمی‌ پوشی به کام
باده رنگين نمی ‌بينی به جام

نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن می که می ‌بايد تهی است

ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم
ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار

گر نکوبی شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

فريدون مشيري
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فريدون مشيری

بوی گل نرگس؟
- نه،
که بوی خوش عيد است!
شو پنجره بگشا،
که نسيم است و نويد است.
رو خار غم از دل بکن، ای دوست،
که نوروز
هنگام درخشيدن گلهای اميد است.
بر لالهء از برف برون آمده بنگر،
چون روی تو، کز بوسه من سرخ و سپيد است.
با نقل و نبيدم نبود کار، که امروز
روی تو مرا عيد و لبت نقل و نبيد است.
گر با دل خونين، لب خندان بپسندی
با من بزن اين جام، که ايام، سعيد است!


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

فريدون مشيری

بوی گل نرگس؟
- نه،
که بوی خوش عيد است!
شو پنجره بگشا،
که نسيم است و نويد است.
رو خار غم از دل بکن، ای دوست،
که نوروز
هنگام درخشيدن گلهای اميد است.
بر لالهء از برف برون آمده بنگر،
چون روی تو، کز بوسه من سرخ و سپيد است.
با نقل و نبيدم نبود کار، که امروز
روی تو مرا عيد و لبت نقل و نبيد است.
گر با دل خونين، لب خندان بپسندی
با من بزن اين جام، که ايام سعيد است!



*
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
به شرجی ترین سایه میبارمت
ببین با کدام آیه می آرمت
غزل مهربانتر شده مهربان
به جان خودت دوست میدارمت.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد****خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد
ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد****به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد
گل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربت****همی‌گوید خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد
سمن با سرو می‌گوید که مستانه همی‌رقصی****به گوشش سرو می‌گوید که یار بردبار آمد
بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد****که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد
همی‌زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی****بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد
 

pink girl

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماه من گفتم كه با من مهربان باشد نبود
مرهم جان من آزرده جان باشد نبود


از ميان بي موجبي خنجر به خون من كشيد
اين كه اندك گفتگويي در ميان ما نبود


بر دلم صد كوه غم از سر گرانيهاي او
بود اما اينكه بر خاطر گران باشد نبود


خاطر هر كس از او مي شد به نوعي شادمان
شادمان گشتم كه با من همچنان باشد نبود


وحشي از بي لطفي او صد شكايت داشتيم
پيش او گفتم كه ياراي زبان باشد نبود
 

pink girl

عضو جدید
کاربر ممتاز
مبادا يا رب آن روزي كه من از چشم يار افتم
كه گر ز چشم يار افتم ز چشم اعتبار افتم


شراب پر لطف در جام ميرزي و مي ترسم
كه زود آخر شود اين باده و من در خمار افتم


بمجلس مي رود انديشناك اي عشق آتش دم
بدم بر من فسوني تا قبول طبع يار افتم


تظلم آنقدر دانم ميان راهت افتاده
كه چنداني نگه داري كه من بر يك كنار افتم


عجب كيفيتي دارم بلند از عشق و مي ترسم
كه چون منصور حرفي گويم و در پاي دار افتم


دگر روزي سوار آمد و شد وقت آن وحشي
كه او تازد به صحرا من به راه انتظار افتم
 

rf_niloofar

عضو جدید
مار از پونه من از مار بدم می آید
یعنی از عامل آزار بدم می آید
هم ازین هرزه علف های چمن بیزارم
هم ز همسایگی خار بدم می آید
کاش می شد بنویسم بزنم بر در باغ
که من از این همه دیوار بدم می آید
دوست دارم به ملاقات سپیدار روم
ولی از مرد تبردار بدم می آید
ای صبا بگذر و از من به تبر دار بگو
که از این کار تو بسیار بدم می آید
عمق تنهایی احساس مرا در یابید
دارد از آینه انگار بدم می آید
آه ای گرمی دستان زمستانی من
بی تو از کوچه و بازار بدم می آید
لحظه ها مثل ردیف غزلم تکراریست
آری از این همه تکرار بدم می آید
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نوبهارست و دل پر هوس و بادهٔ ناب
حبذا روی نگار و لب کشت و سر آب

صبح برخیز و بر گل به صبوحی بنشین
چون به آواز خوش مرغ درآیی از خواب

عیش نیکوست کسی را که تواند کردن
ای توانای خردمند، چه داری؟ دریاب

اگر آن زلف تو در بردن عقل از همه روی
وی لب تو در غارت دین از همه باب

کافران روی به محراب نکردند، ولی
بکنند ار خم ابروی تو باشد محراب

اوحدی پیش تو صد نامه فرستاد از شوق
که نه آثار وفا دید و نه ایثار جواب
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گر چه با يادش، همه شب، تا سحر گاهان نيلي فام،
بيدارم؛
گاهگاهي نيز،
وقتي چشم بر هم مي گذارم،
خواب هاي روشني دارم،
عين هشياري !
آنچنان روشن كه من در خواب،
دم به دم با خويش مي گويم كه :
بيداري ست ، بيداري ست، بيداري !
***
اينك، اما در سحر گاهي، چنين از روشني سرشار،
پيش چشم اين همه بيدار،
آيا خواب مي بينم ؟
اين منم، همراه او ؟
بازو به بازو،
مست مست از عشق، از اميد ؟
روي راهي تار و پودش نور،
از اين سوي دريا، رفته تا دروازه خورشيد ؟
***
اي زمان، اي آسمان، اي كوه، اي دريا !
خواب يا بيدار،
جاوداني باد اين رؤياي رنگينم !
***
"فریدون مشیری"

 

noom

عضو جدید
آنچنان با تو یکی شده ام
که وقتی گام بر می داری
صدای پای خودم را می شنوم
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من شادمان چگونه زيم در سراي عيد؟-
كز هر سرا نواي غم آگين شنيده ام
دل را چگونه پر كنم از شادي بهار؟-
كز هر كرانه ام-
بس پير بينواي تهيدست ديده ام.
***
هان،اي يتيم خرد!
اي كودك غريب!
لبخند عيد بر من غمگين حرام باد-
گر با غم تو بر لب سردم نشسته است.
هان، اي كهنه جامگان!
عريان تنان شهر!
عيشم شكسته باد اگر باچنين غمي-
لبخند عيد بر لب من نقش بسته است.
***
اي مرد بينوا كه به هر عيد خانه سوز-
شرمنده در برابر فرزند بينمت!
اي مرغك شكسته پر اي بينوا يتيم!
رويم سياه باد!
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما اعتراف می کنیم که از ما
بازیگران بهتری هستند
بازیگرانی که صحنه شان خیابان است
و مخاطبشان جمع اجتماع.


بازیگرانی که می گویند و می گویند و می گویند
از باطل و حق، و از واقع و مجاز
و این میانه اگر خوب بنگری
فقط اجساد واقعی است

ما چطور بازی کنیم
با دست اینهمه خالی
با دهان اینهمه در بند
سرابی این چنین فریب
راست هایی اینهمه دروغ؟

ما چطور روی این صحنه ی عاریه ی کوچک
با تفنگ های چوبی اندک
کشتاری بزرگ راه بیندازیم
که در آن خون از آب جاری روانتر است
و از خاکی که بر آن ریخته بی ارج تر؟

ما کارگران نمایشیم
نشسته در ردیف اول تهمت
از تیره ی آن مرغ دانه بر
که در عروسی و عزاش هر دو سر می برند
ما تصویر کوچک این دنیائیم
اگر حقیر، اگر شکسته
ما تصویر زمانه ی خود هستیم.

ما اعتراف می کنیم که از ما
بازیگران بهتری هستند
با چشم بندی و شعبده
با اشک و آه و سوز
با مژده و فریب
با تفنگهای واقعی بسیار!
آنان به نام شما
- به نام نامی مردم-
آراء شما را غربال می کنند
شما تحسینشان می کنید
و مرعوبشان هستید.

سنگ آسیای آنان
از خون شما می گردد
و نمایشنامه شان را بارها خوانده اید
با نام جعلی تاریخ!

بهرام بیضایی کارگردان سينما
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شب ها كه دريا، مي كوفت سر را
بر سنگ ساحل، چون سوگواران

شب ها كه مي خواند، آن مرغ دلتنگ
تنهاتر از ماه، بر شاخساران

شب ها كه مي ريخت، خون شقايق
از خنجر ماه، بر سبزه زاران

شب ها كه مي سوخت ، چون اخگر سرخ
در پاي آتش، دل هاي ياران

شب ها كه بوديم ، در غربت دشت
بوي سحر را، چشم انتظاران

شب ها كه غمناك، با آتش دل
ره مي سپرديم، در زير باران

غمگين تر از ما، هرگز نمي ديد
چشم ستاره، در روزگاران !

اي صبح روشن ! چشم و دل من
روي خوشت را آئينه داران !

بازآ كه پر كرد ، چون خنده تو
آفاق شب را، بانگ سواران !
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مولانا

مولانا

عید بر عاشقان مبارک باد **عاشقان عیدتان مبارک باد
عید ار بوی جان ما دارد **در جهان همچو جان مبارک باد
بر تو ای ماه آسمان و زمین **تا به هفت آسمان مبارک باد
عید آمد به کف نشان وصال **عاشقان این نشان مبارک باد
روزه مگشای جز به قند لبش **قند او در دهان مبارک باد
عید بنوشت بر کنار لبش **کاین می‌بی‌کران مبارک باد
عید آمد که‌ای سبک روحان **رطل‌های گران مبارک باد
چند پنهان خوری صلاح الدین **بوسه‌های نهان مبارک باد
گر نصیبی به من دهی گویم **بر من و بر فلان مبارک باد
 

آیاتای

عضو جدید
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بی‌دل بدیم
پرده برانداختی کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت
سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعله‌ای برفروخت پرتو خورشید عشق
خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبر
طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان
راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولی
می چو فروشد به کام عقل به ناکام رفت
 

koochooloo_m

عضو جدید
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست
کان که عاشق شد از او حکم سلامت برخاست

هر که با شاهد گلروی به خلوت بنشست
نتواند ز سر راه ملامت برخاست

که شنیدی که برانگیخت سمند غم عشق
که نه اندر عقبش گرد ندامت برخاست

عشق غالب شد و از گوشه نشینان صلاح
نام مستوری و ناموس کرامت برخاست

در گلستانی کان گلبن خندان بنشست
سرو آزاد به یک پای غرامت برخاست

گل صدبرگ ندانم به چه رونق بشکفت
یا صنوبر به کدامین قد و قامت برخاست

دی زمانی به تکلف بر سعدی بنشست
فتنه بنشست چو برخاست قیامت برخاست
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سیاوش کسرایی

سیاوش کسرایی

آي گلهاي فراموشي باغ
مرگ از باغچه خلوت ما مي گذرد داس به دست
و گلي چون لبخند
مي برد از بر ما
سبب اين بود آري
راه را گر گره افتاده به پاي
باد را گر نفس خوشبو در سينه شکست
آب را اشک اگر آمد در چشم زلال
گل يخ را پرها ريخت اگر
در تک روزي آري
روشنايي مي مرد
شبنمي با همه جان مي شد آه
اختران را با هم
پچ پچي بود شب پيش که مي ديدم من
ابرها با تشويش
هودجي را در تاريکي ها مي بردند
و دعاهايي چون شعله و دود
از نهانگاه زمين بر مي شد
شاعري دست نوازشگر از پشت جهان بر مي داشت
زشتي از بند رها مي گرديد
دختر عاصي و زيباي گناه
ماند با سنگ صبورش تنها
او نخواهد آمد
او نخواهد آمد اينک آن آوازي است
که بيابان را در بر دارد
او نخواهد آمد
عطر تنهايي دارد با خويش
همره قافله شاد بهار
که به دروازه رسيده است کنون
او نخواهد آمد
و در اين بزم که چتري زده يادش بر ما
باده اي نيست که بتواند شستن از ياد
داغ اين سرخ ترينن گل فرياد
کودکي را که در اين مه سوي صحرا رفته است
تا که تاجي بنشاند از گل بر زلفان
يا که بر گيرد پروانه رنگيني از بيشه غم
با چه نقل سخني
بفريبيمش آيا
بکشانيمش تا آبادي ؟
پاي گهواره خالي چه عبث خواهد بود
پس از اين لالايي
خواب او سنگين است
و شما اي همه مرغان جهان در غوغا آزاديد
شعر در پنجه مهتابي
گريه سر داد و غريبانه نشست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را


شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود

کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را


وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او

تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را


گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم

جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا