تو از دردی که افتاده ست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو کتمان عشقت بود,در حالی
که از چشمان مستت خوانده بودم
راز پنهانی
چگونه گل کند عشق و بهار و باور و شادی
در این چشمان بی با ور در این دل های سیمانی ؟
چه نقشی آفریدم از نگاهت
در غزل هایم؟
عجب عهدی؟
عجب حالی ؟
عجب پیمان و
ایمانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو کتمان عشقت بود,در حالی
که از چشمان مستت خوانده بودم
راز پنهانی
چگونه گل کند عشق و بهار و باور و شادی
در این چشمان بی با ور در این دل های سیمانی ؟
چه نقشی آفریدم از نگاهت
در غزل هایم؟
عجب عهدی؟
عجب حالی ؟
عجب پیمان و
ایمانی؟