بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

nika65

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگو در راه عشق ما چه باشد نقطه پايان

نه وصل ما بود ممکن نه دل کندن بود آسان

به اميد چه بنشينيم که هر چه پيش رو بينيم

سراب است و ميان آن رهي دشوار و بي پايان

فلک بر ما همي تازد جهان با ما نميسازد

دگر ما بر چه دل بنديم بگو ديگر عزيز جان

مرا درديست ازعشقت که بر اغيار نشد عنوان

همان بهتر بسوزم زان غمت در خلوت پنهان

بيا تا بشکنيم زنجير سرد بيکسي ها را

رها گرديم از اين دوران سخت غربت هجران

ز يک دست نازنين من صدايي برنمي خيزد

بده دستي به دست من که بگريزيم از اين زندان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بانو تو را به عشق، به دریا، به آسمان
امشب فقط - به خاطر من ،عاشقم بمان


باز این سکوت کهنه مرا دوره کرده است
امشب کمی دوباره برایم غزل بخوان

بشکن دوباره بغض خودت را کنار من
شاید دوباره زنده شود خاطراتمان

یا نه ! کمی بخند و برایم کمی برقص
تا جان بگیرد این دل تنهای نیمه جان

امشب تو را به حرمت این چشم های خیس
مهمان خلوتم شو به صرف یک استکان –

قهوه ،درست مثل همان روزهای خوب
آن روزهای رفته ی بی خاطر و نشان

امشب دوباره چشم تو باید خدا شود
رحمی کند به غربت این بغض بی زبان

فردا که دوری از من و چشمان بی کسم
-امشب فقط - به خاطر من عاشقم بمان
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز


به چشمان پریرویان این شهر،
یه صد امید می بستم نگاهی ،
مگر یک تن ازین نا آشنایان ،
مرا بخشد به شهر عشق راهی

به هر چشمی - به امیدی که این اوست
نگاه بیقرارم خیره می ماند ،
یکی هم ، زین همه ناز آفرینان ،
امیدم را به چشمانم نمی خواند

غریبی بودم و گم کرده راهی ،
مرا با خود به هر سویی کشاندند ،
شنیدم بار ها از رهگذاران
که زیر لب مرا دیوانه خواندند

ولی من ، چشم امیدم نمی خفت
که مرغی آشیان گم کرده بودم
ز هر بام و دری سر می کشیدم
به هر بوم و بری پر می گشودم.


امید خسته ام از پای ننشست ،
نگاه تشنه ام در جستجو بود.
در آن هنگامه دیدار و پرهیز ؛
رسیدم عاقبت آنجا که او بود

دو تنها و دو سر گردان ، دو بی کس "
ز خود بیگا نه ، از هستی رمیده ،
ازین بیدرد مردم ، رو نهفته ،
شرنگ نا امیدی ها چشیده ،

دل از بی همزبانی ها شکسته ،
تن از نا مهربانی ها فسرده ،
ز حسرت پای در دامن کشیده ،
به خلوت ، سر به زیر بال برده ،

"دو تنها و دو سر گردان ، دو بی کس"،
به خلوتگاه جان ، با هم نشستند ،
زبان بی زبانی را گشودند ،
سکوت جاودانی را شکستند

مپرسید ، ای سبکباران ، مپرسید
که این دیوانه از خود بدر کیست ؟
چه گویم ؟ از که گویم ؟ با که گویم؟
که این دیوانه را از خود خبر نیست

به آن لب تشنه می مانم که - نا آگاه
به دریای در افتد بیکرانه ،
لبی ، از قطره آبی ، تر کرده ،
خورد از موج وحشی تازیانه

مپرسید ، ای سبکباران ، مپرسید
مرا با عشق او تنها گذارید
غریق لطف آن دریا نگاهم
مرا تنها به این دریا سپارید !
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تقديم به دوستان

تقديم به دوستان

ای مهربانتر از برگ، در بوسه‌های باران!
بیداری ستاره، در چشم جویباران!

آیینة نگاهت، پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت، صبح ستاره‌باران


بازآ که در هوایت، خاموشی جنونم،
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز
کاینگونه فرصت از کف، دادند بی‌شماران
.

گفتی: « به روزگاران مهری نشسته...» گفتم:
بیرون نمی‌توان کرد « حتی » به روزگاران

بیگانگی زحد رفت، ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان، سر خیل شرمساران

پیش از من و تو بسیار، بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زینگونه یادگاران

وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی‌ست آواز باد و باران
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
قیصر امین پور

قیصر امین پور

من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم: تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یك دهان شد هم آواز با ما:
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
قیصر امین پور
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بشکنم



باز آمدم چون عیـد نو، تا قُفــــــل زندان بشکنم
وین چرخ مردم خواررا، چنگال ودندان بشکنم


هفت اختربی آب را،کاین خاکیان رامی خورند
هم آب بر آتش زنم ،هم باده‌هاشــــــــان بشکنم


از شاه بی‌آغـــاز من ، پران شدم چون باز من


تا جغد طوطی‌خواررا، دردیر ویــــران بشکنم


زآغاز عهدی کرده‌ام ،کاین جان فـــدای شه کنم


بشکسته بادا پشت جان، گرعهد و پیمان بشکنم


امروز همچون آصفم ،شمشیر و فرمان در کفم


تا گردن گردن کشان ، در پیش سلطان بشکنم


روزی دو٬باغ طاغیان ،گرسبـزبینی غم مخور
چـون اصلهای بیخشان، از راه پنـــهان بشکنم


من نـشکنم جـزجـوررا٬ یا ظـــالم بد غــور را
گـر ذره ای دارد نمـک، گـبـرم اگـر آن بشکنم


هر جـا یکـی گویـی بود، چوگان وحدت وی برد
گویی که میدان نسپرد، در زخم چوگان بشکنم


گشتـم مقیــــم بزم او٬ چون لطــــف دیدم عزم او
گشتم حقیــــــــر راه او، تا ساق شیـطان بشکنم


چون درکف سلطان شدم، یک حبه بودم کان شدم
گر در ترازویم نهی ، می دان که میــزان بشکنم


چون من خراب ومست را، در خانه خودره دهی
پس تو ندانی اینقدر، کین بشــــکنم٬ آن بشــــکنم


گر پاسبان گوید که هی ، بر وی بریزم جام می
دربان اگر دستم کشــد ، من دست دربان بشکنم


امروز سرمست آمدم، تا دیــــــر را ویران کنم
گرز فریدونی کشــم ،ضحّــــاک را سر بشکنم


این بار سرمست آمدم ، تا جام و ساغر بشکنم
ساقی ومطرب هردو را، من کاسه سر بشکنم


گر کژ بسویم بنگرد گـــــــوش فلک را بر کنم
گر طعنه بر جــــــــــانم زند دندان اختر بشکنم


چون رو به معراج آورم ازهفت کشوربگذرم
چون پای برگردون نهم نه چرخ و چنبربشکنم


گر محتسب جوید مـــــرا تا در رهی کوبد مرا
من دست وپایش درزمان با فرق ودندان بشکنم


گر شمس تبریزی مــرا گوید که هی آهسته شو
گویم که مـــــــن دیوانه ام این بشکنم آن بشکنم
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یه قطعه زیبا

یه قطعه زیبا

چقدر بوی بهار نارنج می خواهی
وقتی که بی بهانه پاییز را می گذری.

صدایم کن
چه تفاوت دارد،
...چه من رویای دیروزم را بیدار شوم،
چه فلان سفالینه ی فلان تپه ی تاریخی.

تنها اگر لحظه را امانی بود
مرا به لبخندی یاد کن...
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلم از بودنت آرام گيرد


بمان بامن كه دل تنها نميرد


تو شادم كن به يك لحظه نگاهت


كه غم آرام دل راپس نگيرد
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خداوندا پناهم ده...پناهی جز تو در عالم نمی بینم
که عشقی پاکتر جزتو در این عالم نمی بینم
تو هر دم عاشق مایی و ما غافل زعش تو
مرا بیدار میخواهی و من کورم نمی بینم
در این زندان دنیایی اسیری خفته در خویشم
مرا هوشیار می خواهی و من مستم نمی بینم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

گرم ترین آغوش

تبسمت
رنگی است
بر چهره ی مات زندگی
نگاهت
زمزمه ای است
در سکوت سرد رود
دست هایت
پلی است
که فاصله ها را از میان بر می دارد
ای کاش می توانستم
تو را
توصیف کنم
کلمات، واژه های غمگین تنهایی من اند
وقتی از غم دوری تو بی تاب می شوم
وقتی عبور سرد ثانیه ها
غم هایم را متراکم می کند
این واژه های سرگردان زندگی می گیرند
و با غریبی خود
غربت غمگین مرا می نوازند
اما
تو با کلمه بیگانه ای
تو تنهایی را نمی شناسی
شاید دنیای تو
دنیای احساس باشد
نگاهت نیز نوعی لامسه است
وقتی به من می تابد
لبخندت گرم ترین آغوش است
وقتی برای من می شکفد
ای روح درخت های سر به فلک کشیده
زمزمه ی برگ های ساکت
ای تپش قلب گرم خورشید
عبور ابر های آبی
تو را
می خوانم




 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز


نو بهار است در آن کوش که خوش دل باشی

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی


من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی


چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی

وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی


در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است

حیف باشد که ز کار همه غافل باشی


نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف

گر شب و روز در این قصه مشکل باشی


گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست

رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی


حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد

صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

- حافظ
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم
پرواز بال ما ، در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما ، از کال چیدن است
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت
" آیا " ز یاد رفت و " چرا " در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا .... در گلو شکست
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
رقص اين چلچله ها اين همه آواز و نوا
همه گويند كه از راه رسيدست بهار

كاروان گل و زيبائي و شادي در راه
سخت در جلگه پر برف رسيدست بهار

عشق و شادابي و نورو نفس و شور و اميد
همه را بهر تو بر دوش كشيدست بهار

ارمغاني است كه هر سال به ايثار و نگار
مهربانانه سر راه تو چيدست بهار

بيد بن غرق جوانه است و به رقص آمده است
از در بام و هوا بس كه شنيدست بهار

خيز و آغوش در آغوش لطيفش بگشاي
روح هستيست كه جانبخش وزيده است بهار

چشم بيدار بر اين تلخي ايام ببند
خوابهائي شكرين بهر تو ديدست بهار

 

**mahsa**

کاربر بیش فعال
من اینجا بس دلم تنگ است
وهر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا رهتوشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
پروانه ، ای از عشق و ناكامی نشانه
ای یادگار عاشقی در این زمانه

در شعله می سوزد پرت پروا نداری
پروای جان در حسرت فردا نداری

سودا مكن جان در بهای آشنایی
دیگر ندارد آشنایی ها بهایی

پروانه ، این دلها دگر درد آشنا نیست
در بزم مستان هم ، دگر درد آشنا نیست

پروانه ، دیگر باده ها مستی ندارد
جز اشك حسرت ، ساغر هستی ندارد

پروا كن از آتش ، كه می سوزد پرت را
یكدم نسیمی می برد خاكسترت را

پروانه ، آن شمع امید شام تارت
آخر سحر گه می شود شمع مزارت

هما میر افشار
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
می روم اما مرا با اشک همراهی مکن
بر نخواهم گشت دیگر معذرت خواهی مکن
من که راضی نیستم ای شمع گریان تر شوی
کار سختی می کنی از خویش می کاهی، مکن
صبحدم خاکسترم را با نسیم آغشته کن
داغ را محصور ، در بزم شبانگاهی مکن
آه! امشب آب نه ، آتش گذشته از سرم
با من آتش گرفته ، هر چه می خواهی مکن
پیش پای خویش می خواهی که مدفونم کنی
در ادای دین خود ، این قدر کوتاهی مکن.
سید مهدی موسوی-مجموعه شعر منهای جمع
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
پر زدن از دام ابریشم به من هم می رسد
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]شادمانی ها بعد از غم به من هم می رسد [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]برگ ها از شاخه می افتند و تنها می شوند[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از جدایی ، گرچه می ترسم به من هم می رسد[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]هر کجا هستم من از یاد تو غافل نیستم[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]در خیابان شاخه مریم به من هم می رسد[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گندم گیسوی تو از باغ مینو بهتر است[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از گناه حضرت آدم به من هم می رسد[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گرچه از من هیچ کس غیر از وفاداری ندید[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بی وفایی های این عالم به من هم می رسد[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]هر کجا سروی به خاک افتاد با خود گفته ام [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نوبت هیزم شکن کم کم به من هم می رسد[/FONT]​
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مهدی مظاهری-کتاب پنجره های بی اتاق[/FONT]​
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جزر و مد های زیادی آمده اند و رفته اند

مـــــــوج در مـــــــوج

امـــــــــا نمی دانم چرا


هنوز هم بر تن خیس ســــاحل

نام تــــــــــو را می بینمـــــــ ...!


 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم می خواست دنیا خانه مهر و محبت بود
دلم می خواست مردم در همه احوال با هم آشتی بودند
طمع در مال یکدیگر نمی کردند
کمر بر قتل یکدیگر نمی بستند

از این خون ریختن ها فتنه ها پرهیز می کردند
چو کفتاران خون آشام کمتر چنگ و دندان تیز می کردند
مگو این ارزو خام است
مگو روح بشر همواره سرگردان و ناکام است
اگر این آسمان در هم نمی ریزد
اگر این کهکشان از هم نمی پاشد
بیا تاما فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
به شادی گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ناله خاموش گشتم در دل دریا شکستــم
خنده تلخی شدم تا بر لب ساغر نشستم

تا گره بند سرشکی برگشــــــــــــاید بر گلویم
با سر انگشت ملالی رشته حسرت گسستم

پیش از آن کز صبحدم خورشید افروزد چـراغی
من به قندیل سحر آویزه هـــــای اشک بستم

ساقیا از پا نیفتی دستگیر خستگــــــــــان شو
پیش از آن کز پا در افتم باز نه ساغر به دستم

از لب آیینه بر موی سپیدم طعنه هــــــــــــــــا رفت
خیره ماند از آنکه عمری طی شد و بیهوده هستم

باغبانا اجر آن زحمت که بردی کن حلالـــــــــــــم
شوربختی بین که گل کشتی و جز خاری نرستم


پروین دولت آبادی

[FONT=&quot]
[/FONT]
 

daryanian

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلسوختگان بیایند:

دلسوختگان بیایند:

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دلا بشکستی و آهی نکردی **** کسی را از خودت آگه نکردی[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بگو تا کی بسوزم پای دردت[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] **** که سری با کسی سودا نکردی[/FONT]
نیابم درد فهمت را به عالم **** به جز یاری که پیدایش نکردی
اگردانی که اوغمدیده ات نیست **** چرا آخر فراموشش نکردی
-----------------------------------------------------------------------------

دلا تا کی غریبی و اسیری
دلا تا کی گریزانی ز سیری
رهایم کن که گر گویم غمم را
بگریانم دو عالم را چو لیلی
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]گز میکنم[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]خیابانهای چشم بسته از بر را[/FONT][FONT=&quot] !

[/FONT]
[FONT=&quot]میان مردمی که حدودا" می خرند[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]و حدودا"می فروشند[/FONT][FONT=&quot] !

[/FONT]
[FONT=&quot]در بازار بورس چشم ها و پیشانی ها[/FONT][FONT=&quot] ...

[/FONT]
[FONT=&quot]و بخار پیشانی ام[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]حیرت هیچ کس را بر نمی انگیزد[/FONT][FONT=&quot] ...!


[/FONT]
[FONT=&quot]حسین پناهی[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پرسش
غنچه ها به لحن برگ
برگها به لحن باد
بادها به لحن ابر
ابرها به لهجه ی زلال آسمان
آسمان به لهجه ی تگرگ
حرف می زنند

من
با کدام لهجه
با کدام لحن
با تو گفتگو کنم؟
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]تنها[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]غمگین[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]نشسته با ماه[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]در خلوت ساکت شبانگاه[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]اشکی به رخم دوید ناگاه[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]روی تو شکفت در سرشکم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]دیدم که هنوز عاشقم آه[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای آبی تر از آسمان
چشمهایت
دعا می کنم هرگز ابری
نباشی

***
رویا هم اگر باشی
قشنگی!

***
ای گرم گفتگو
من هم عروسکت
با من سخن بگو!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دوستت دارم



حتي اگر قرار باشد



شبي بي چراغ، در حسرت يافتنت



تمام پس كوچه ها را



زير باران، قدم بزنم.



مرا فراموش مكن
.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شانه هایم غنی شده اند،
با سرانگشتان پر مهر تو !
زیر بار غم های عالم هم نمی لرزند...
.
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]آتشی بود و فسرد[/FONT][FONT=&quot]-
[/FONT]
[FONT=&quot]رشته ای بود و گسست[/FONT][FONT=&quot]-
[/FONT]
[FONT=&quot]دل چواز بند تو رست[/FONT][FONT=&quot]-
[/FONT]
[FONT=&quot]جام جادویی اندوه شکست[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]آمدم تابه توآویزم[/FONT][FONT=&quot]
-[/FONT]
[FONT=&quot]لیکدیدم که توآن شاخه بی برگی[/FONT][FONT=&quot]
-[/FONT]
[FONT=&quot]لیک دیدم که توبرچهره امیدم خنده مرگی[/FONT]
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا