شانه های غریب...
دلم برای همه آنهایی که رفته اند می سوزد...
برو...
تو نیز برو
از حریم آشوب خیال من
تو نیز برو
از حریم آشوب خیال من
برو...
جایی که نمی دانم
شاید امن تر باشد
جایی که نمی دانم
شاید امن تر باشد
شانه های من
تاب این همه اشک نگریسته را ندارند...
نه اینکه فکر کنی پیر شده ام
نه !
تاب این همه اشک نگریسته را ندارند...
نه اینکه فکر کنی پیر شده ام
نه !
دیگر صدای هیچ پرنده ای را نمی شنوم
آدمی تا پرنده را گم نکرده است
غربت بر شانه هایش نخواهد نشست
آدمی تا پرنده را گم نکرده است
غربت بر شانه هایش نخواهد نشست
اما وقتی قناری را نشناسی ،
به سینه سرخ دل نبازی ،
و کبک از کتابهایت پریده باشد ،
آن وقت بی گمان غریبه هستی
و آسمان همچنان آبی رنگ است...
به سینه سرخ دل نبازی ،
و کبک از کتابهایت پریده باشد ،
آن وقت بی گمان غریبه هستی
و آسمان همچنان آبی رنگ است...
برو...
شانه هایم غربت جهان است
و تو می خواهی جایی آرام گریه کنی...
شانه هایم غربت جهان است
و تو می خواهی جایی آرام گریه کنی...
چقدر دلم
برای همه چیز ...می سوزد...
برای همه چیز ...می سوزد...
"بیژن فارسی"