برای تو می نویسم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی تو نیستی

دستانم به وسعت فاصله ها خالیست ...

چشمانم طعم باران می گیرد ...

و لحن معصوم احساسم لب به هذیان می گشاید !

وقتی تو نیستی با سبدی کهنه

خاطره ها و یاد خاطراتت را به آب می دهم ...

باور تلخ نبودنت تاوان کدامین گناه بود

که من باید پس بدهم ؟!...
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دلم گرفته از این روزگار دلتنگی[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شکست پشت من از داغ بی تو بودنها[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]درون هاله ای از اشک مانده سرگردان[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دگر پرنده احساس مــن نمی خواند[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی[/FONT]​
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خيلي سخته که بغض داشته باشي ، اما نخواي کسي بفهمه ...[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد فراموشش کني ... [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خيلي سخته که روز تولدت ، همه بهت تبريک بگن ،[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]جز اوني که فکر مي کني به[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] خاطرش زنده اي ...[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خيلي سخته که غرورت رو به خاطر يه نفر بشکني ، [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بعد بفهمي دوست نداره ... [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خيلي سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدي [/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اما اون بگه : ديگه [/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نمي خوامت[/FONT]
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
...

...

برای تو ...

برای تو که باران را در پشت پنجره زمزمه می کنی !

برای من ...

برای من که در بغض آسمان پنهانم تا زمزمه شوم در لبهای تو !

برای ما می نویسم !

من تمام هستی ام را آغوشی خواهم ساخت

برای پریشانی های گاه و بی گاه تو !

من تمام روحم را آفتابی خواهم کرد

برای روزهای زمستانی دل تو !

تو ...

لحظه ای با من باش ...!
 
آخرین ویرایش:

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
گیجگاه های عاشقت
می پیچند و می آمیزند
در قتل گاه نم دار ایستگاه
فرزانه
فرزانه
فرزانه
آفرینش تازه ای صورت می گیرد
وقتی نفرت دود می کنند و می پوشانند عریانی قاتلان را
تو صورت حیرانت را
به سرعت شعر
بر لب هایم خم کن
می توانی نزدیک شوی
آه فرزانه قاتلان عریانند
عریانند
هر نقطه بر این سطر
لکه ای بر بکارت آویخته بر پیشانی توست
وقتی می گریم تا پر شدن گودی های پشیمانی
تو فطرت ناعادل فرشتگان فرمانبردار را ورق می زنی
فرزانه
فرزانه
فرزانه
نافرمانی من از عشق تو بود

 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعر اضافه است
بيرون مي ريزد
تا تنها
تو
در من باشي
سپور هر صبح خالي مي كند
دفترم را
چيزي كه درش نباشي
آشغال است!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی من نیستم

روزی تو نیستی

و روزی همه ی ما

به بی رنگی ای مدام مبتلا می شویم ...!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
گل یاس غمگینی را دیدم
رسته برساقه بیداری ،
نگران در زردان .
- (( با که گویم
( می خواند و سری می جنباند )
که دلم خونین است ،
وکه می سوزم ، می سوزم ، می سوزم ازاین
که چرا چونین است
و چرا چونینند اینان ،
این خطرناکترین مسکینان ،
وحشت انگیزترین فوج ندانستن
و توانستن ... ))
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سر دیوار بلندی که مرا از تو جدا می سازد[/FONT]​
[FONT=courier new, courier, mono]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خاطر آزرده و غمگین هر صبح [/FONT]​

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]می نشیند، مرغی آرام [/FONT]​

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و غروب مثل آن زردی بیمار که بر دیوار[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] است[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] می پرد از سر بام [/FONT]​

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]باز هر صبح چو بگشایم چشم [/FONT]​

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]منم و سایه دیوار بلندی که مرا[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] از تو جدا می سازد[/FONT]​
[/FONT]
 

aydan

عضو جدید
به چه میخندی تو؟
به مفهوم غم انگیز جدایی؟به چه چیز؟
به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟به چه میخندی تو؟
به نگاهم که چه مستانه تورا باور کرد؟!یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟؟؟به چه میخندی تو؟به دل ساده من میخندی؟که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست!خنده دار است بخنددددددد!بخند!:cry:
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
می‌خواهم از تو بگریزم٬
مثل فرار از نگاهی بر تاق‌چه
امّا
تو
قابی نیستی که از آن بگریزم.
من
خود قاب توام
و در گریز از خویش می‌شکنم
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی‌ام را
گم کرده‌ام
خاطره‌هایم از این چند ماه را می‌خواهم
چیز زیادی‌ست؟
دارم خاطره‌هایم را مرور می‌کنم
نمی‌دانم تو در بیش‌ترشان حضور داری
یا من آ‌ن‌هایی را کنکاش می‌کنم که تو در آن‌هایی
خیلی هم کم‌حافظه نیستم
بعضی‌هایشان را در یاد دارم
ولی با روایت‌هایی نه چندان واقعی
این چند ماه را
گویی سپرده‌ام به دست باد
اگر دست خودم بود
روایت‌هایی نه‌چندان غیرواقعی
از آن‌چه رخ داد
تصویر می‌کردم
ولی تو می‌دانی
اکنون
خیلی
کاری
از دست من
بر
نمی‌آید
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بناسزای رقیب از تو گر کناره کنم
دلم سزای من از دیده در کنار کند
اگر ز تربت من سر برآورد خاری
هنوز در دلم آن خار خار خار کند
ببوی خال تو جانم اسیر زلف تو شد
برای مهره کسی جان فدای مار کند
خمار می‌کندم بی لب تو می خوردن
اگر چه مست کی اندیشه از خمار کند
 

.Hooman

عضو جدید
ظلمت

ظلمت

چه گريزيست ز من؟
چه شتابيست به راه؟
به چه خواهي بردن
در شبي اين همه تاريک پناه؟

مرمرين پلهء آن غرفه عاج
اي دريغا که ز ما بس دور است
لحظه ها را درياب
چشم فردا کورست

نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايانست
شايد آن نقطهء نوراني
چشم گرگان بيابانست

مي فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا کي
او درينجاست نهان
مي درخشد در مي

گر به هم آويزيم
ما دو سرگشته تنها، چون موج
به پناهي که تو مي جوئي، خواهيم رسيد
اندر آن لحظه جادوئي موج
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ می دانی
آنگاه که غزل غمین رفتن را
در چشمهایت خواندم
نخوانده صدایت کردم
و
نرفته هوایی ات شدم
عجیب است می دانم
عجیب تر آنکه بگویمت
پیش من بودی هنوز
اما قلبم اندازه سالها دوری
برایت دلتنگی می کرد
شاید می خواست از زمان پیشی بگیرد
و به این دلخوش باشد
که همیشه زودتر از رفتنت
دلتنگت شود
تاشاید رحم کنی و هیچ وقت نروی
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات عشق‌مان در زمستان از خاطرم مي‌گذرد ،

و آرزو مي‌کنم

باران در ديار ديگري ببارد

و برف در شهري دور .. ...

آرزو مي‌کنم خدا

زمستان را از تقويم خود پاک کند!

نمي‌دانم چگونه

زمستان‌ها را بي‌تو تاب بياورم.!..
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر می ترسم
وقتی که باز می گردم
خبری بد را با خود داشته باشی

چقدر می ترسم
وقتی در آغوشت می گيرم
بوی غريبی با خود داشته باشی

چقدر می ترسم
وقتی که باز می گردم
دستور زبان چشمانت
را با هجايی ديگر بخوانم

چقدر می ترسم
نياز و گرمی دستانت
مانند وقتی که تو را ترک کردم نباشد

و بيش از هر چيز
همه کسم، همراهم،
چقدر می ترسم،
وقتی که بر می گردم،
تو خود باشی و من ديگری .
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک روز ِ بارانی می آید
دلت برای من تنگ می شود
می آیی وبلاگم را می خوانی
شعرهای بند تنبانی ام،
بعد با خود می گویی
حیوانکی
چه شاعر بدبختی بود
فکر می کنی اسمش چه بود
شیرین که بود
خسرو
فرهاد،
بعد می گویی الان دارد چه می کند
حالش چطور است
یک روزی می اید
تو دلت تنگ می شود برایم
به دنبال قبرم نگرد اما
در بیستون رسم نیست
کسی جای شاعرهای مرده را بداند.
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز


.

.

.

کابوس می بینم

کابوس!

چرا بیدارم نمی کنی؟

آه دوباره یادم رفته من و تو هم خانه نیستیم...................................... ........
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
با تو خواهم گفت بر من چه گذشته است رفیق

که دگر فرصت دیدار شما، نیست مرا

نوبت من چو رسید، رخصت یک دم دیگر، چو نبود

مهربانی آمد، دفتر بودن در بین شما را آورد

نام من را خط زد و به من گفت که باید بروم

من به او میگفتم، کارهایی دارم، ناتمامند هنوز

او به آرامی گفت: فرصتی نیست دگر

و به لبخندی گفت: وقت تمام است، ورق ها بالا

هر چه در کاغذ این عمر نوشتی، تو، بس است

وقت تمام است عزیز، برگه ات را تو بده

منتظر باش که تا خوانده شود، نمره ات را تو بگیر

من به او میگفتم: مادرم را تو ببین، نگران است هنوز

تاب دوری مرا، او ندارد هرگز

خواهرم، نام مرا میگوید، پدرم اشک به چشمش دارد

...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواهرم، نام مرا میگوید، پدرم اشک به چشمش دارد

نیمی از شربت دیروز، درون شیشه ست

شاید آن شربت فردا و یا قرص جدید

معجزاتی بکند، حال من خوب شود

بگذریم از همه اینها ،راستی یادم رفت

کارهایی دارم، ناتمامند هنوز

من گمان میکردم،

نوبت من به چنین سرعت و زودی نرسد

من حلالیت بسیار، که باید طلبم

من گمان میکردم، مثل هر دفعه قبل

باز برمیخیزم، من از این بستر بیماری و تب

راستی یادم رفت، من حسابی دارم، که نپرداخته ام

قهرهایی بوده ست،که مرا فرصت آشتی نشده ست

می توانی بروی؟ چند صباحی دیگر، فرصتی را بدهی؟
...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
می توانی بروی؟ چند صباحی دیگر، فرصتی را بدهی؟

او به آرامی میگفت: این دگر ممکن نیست

و اگر هم بشود، وعده بعدی دیدار تو باز

بار تو سنگینتر و حسابی بسیار،که نپرداخته ای

دم در منتظرم، زودتر راه بیفت

روح مهمان تنم، چمدانش برداشت

گونه کالبدم را بوسید

پیکر سردم، بر جای گذاشت

رفت تا روز حساب، نمره اش را بدهند

چشم من خیره به دیوار، بماند

دست من از لبه تخت، به پایین افتاد

قلبم آرام گرفت، نفسی رفت و دگر باز نیامد هرگز

دکتری هم آمد، با چراغی که به چشمم انداخت

گوشی سرد که بر سینه فشرد و سکوتی که شنید

خبر رفتن من را، به عزیزانم داد
...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا