اهــدای عضــو

Dear.Doctor

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سلام ببخشید کارت اهداعضو دوست من مال سال87 اما انگار الان کارت ها عوض شدن باید دوباره اقدام به گرفتن کارت کنه یا همون کافیه؟؟ :gol:
 

**sadaf**

عضو جدید
سلام دوستان . من میخواستم عضو بشم . اطلاعاتم رو که وارد میکنم و میخوام برم مرحله بعدی ثبت نام یه صفحه دیگه باز نمیشه و روی همون صفحه میمونه . چرا اینجوریه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگر میدونید کمک کنید لطفا. مرسی
 

havzhini

عضو جدید
Re: اهــدای عضــو

اقدام براي كارت اهداعضو و دريافت اون متاسفانه هيچ ارزش عملي و قانوني نداره
حتي در صورت داشتن كارت اهداعضو باز هم اين فقط اجازه خانواده هست كه ملاك هست و در صورت رضايت ندادن خانواده هيچ عضوي برداشته نميشه
كارت فقط يك نوع اطلاع رساني بيشتر نيست كه خواست قلبي فرد رو نشون ميده
 

sora66

عضو جدید
منم کارت دارم تو مرحله سبز...یادآوری داشتنش باعث میشه که اهدافم وفکرم و کلا حرکاتم خیلی حساب شده باشه چون هیچ چی مالک دائم نداره..
 

mahtab2689

عضو جدید
کاربر ممتاز
آیـــا شمــا کـارت اهدای عضـو دارید؟

من 4 ماهی هست ثبت نام کردم..تو مرحله سبز قرار گرفته...هنوز نیومده

وقتی برای اولین بار کارت اهدای عضو خود را دیدید چه احساسی به شما دست داد؟

از طریق امضای یکی از بچه ها سایتشو دیدم و یهویی تصمیم گرفتم ثبت نام کنم...خونوادمم نمیدونستن...دوست داشتم بعد از مرگم مفید باشم...احساسمو نمیدونم ولی خوشحالم بابت این کارم


نظر خود را در یک جمله یـا یک متن کوتاه در مورد اهدای عضو بیـان کنید.

اهدای عضوم بعد از مرگ من: آدمایی که عضومو میگیرن مطمئنم شادی به زندگیشون میاد و من همینو میخوام...
این طور از دنیا رفتن بهترین چیزه واسم...امیدوارم لایق اینجور مرگی باشم که بتونم بعد از مرگم شادی بخش وجود دیگری باشم...


 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هم درخواست دادم. چندسال پیش. نمیدونم سال .. درخواستمو... وقتی نیومد. وگفت نمیتونید. اعضا اهدا کنید ناراحت شدم. خودمم موندم چرا...
البته در دوران دانشجویی اومدیم. خون بدیم. یه سری ازمایشات کردن. گفتن نمیتونی.. به خاطر مشکل قلبی که داشتم...
ووقتی هم برای اهدا اقدام کردن.. بعد از 4ماه چشم انتظاری به هیچ جا نرسیدم. و کارت هم ندادن.. نمیدونم والا چی بگم.
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سلام. من بعداز گشتن. متوجه شدم در سال 90/4/14ثبت نام کردم..
و هربار مراجعه میکنم. به من پاسخ میدن.. نشده. شما نمیتونید.. اهدا کنید چرا؟
ایا ربطی به سوابق داره.. سوابق بیماری؟
 

مه دوست

عضو جدید

مادرم گریان ...
پدرم شکسته قلب ...
اما ، سرشار از رضایت

امید ، در زندگیت جاری شد.
لبخند ، بر چهره ی مادرت بازگشت.

غنچه ی تبسم بر لبانم شکفت
حال ، می توانم بروم...

شادی در چشمانم موج می زند
حال ، می توانم بروم ...

حال ، سر برمی گردانم ، به ته جاده چشم می دوزم و به راهم ادامه می دهم...

قدم برمیدارم به سمت نور ...
به سوی خدا.......
آری ... بهترین زمان بود، برای رفتن


 

P a N a H

عضو جدید
کاربر ممتاز
آیـــا شمــا کـارت اهدای عضـو دارید؟

بله الان 4 ساله که کارت رو گرفتم



وقتی برای اولین بار کارت اهدای عضو خود را دیدید چه احساسی به شما دست داد؟

یه حسی داشتم که نمیتونم با کلمات بیان کنم،ولی حالا بعد از این چند سال بیشتر اوقات به خصوص موقع نماز دعام اینه با مرگ مغزی بمیرم...



نظر خود را در یک جمله یـا یک متن کوتاه در مورد اهدای عضو بیـان کنید.

این که انسان بتونه به چند نفر کمک کنه واقعا لذت بخشه ...
 

hbigdeli

عضو جدید
منم دلم میخواد ثبت نام کنم ولی وقتی دیدم دوستان میگن کارتشون رو ندادن دودل شدم که راسته یا نه!!!!!!:redface:
 

Foster.nicely

عضو جدید
کاربر ممتاز
 کامل 8/8/1391 دست نوشته‌ای برای قدردانی از خانواده اهدا کننده عضو :

آنچه می‌خوانید دست نوشته یکی از دریافت کنندگان عضو از جوان 29 ساله مرگ مغزی است که در مهرماه سال جاری با دست مهربان خانواده این جوان و درایت متخصصان مرکز آموزشی درمانی افضلی پور کرمان موفق به دریافت کبد شده است.
اینجانب دختری 30 ساله هستم که از سال 1381 دچار بیماری "سیروز کبدی" شده و روزها و شب‌های بسیاری درد و سختی کشیدم.


به گزارش گروه دریافت خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) منطقه کویر و به نقل از روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی کرمان ، در این یادداشت آمده است: بواسطه این بیماری قادر به انجام کارهای شخصی خود نبودم حتی نمی‌توانستم غذایی بخورم و از منزل بیرون بروم.
شرایط من برای خانواده‌ام بسیار دردناک بود اما همیشه به لطف و رحمت خدای یگانه ایمان داشتم و با خود می‌گفتم که هرچه او صلاح بداند همان می‌شود، بالاخره پس از 10 سال این انتظار به پایان رسید.
صبح روز چهارم مهرماه سال 1391ساعت 10 صبح از بیمارستان افضلی پور به من اطلاع داده شد که خانواده یک بیمار مرگ مغزی، اعضای عزیز از دست رفته خود را به بیماران نیازمند دریافت عضو اهدا می‌کنند.
با تلاش‌های فراوان پزشکان و انجام تمام آزمایشات کبدی، بالاخره ساعت 9:30 صبح پنجم مهرماه با اهدای کبد پسر جوان 29 ساله‌ای که دچار مرگ مغزی شده بود، این پیوند بزرگ صورت گرفت.
پس از 10 ساعت در اتاق عمل بالاخره خداوند با نیت خیر این خانواده عمر دوباره‌ای به من بخشید، لذا در اینجا می‌خواهم از این خانواده کمال قدردانی و تشکر را داشته باشم و از درگاه خداوند متعال صبری زیاد و اجری بزرگ در این دنیا و آخرت برای این عزیزان خواستارم و امیدوارم این جوان با حضرت علی(ع) همنشین شود.
همچنین در پایان از تمام پرسنل اتاق عمل و بخش پیوند کبد که پس از عمل جراحی، روزها و شب‌ها همانند یک مادر از من مراقبت کردند قدردانی می‌کنم آرزوی سلامت و سعادت و پاداشی بزرگ از خداوند برای آنها دارم

 

تهیه کننده ی خبر : فاطمه پاسبان
 
  • Like
واکنش ها: EECi

bestdata

عضو جدید
بنده از 18 سالگی عضوش شدم و خیلی هم راضیم با اینکه اولش خانوادم یکم ناراحت شدن ولی بعدش تشویق کردن
 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
من 3ماهه ثبت نام کردم وکارت موقت دارم.حس خاصی دارم هم خوشحالم،هم میترسم،هم حس غرور دارم


جالب اینه که من سه ساله عضوم و هنوز کارتم رو ندادن!
یه دفعه هم رفتم اداره پست و پرسیدم، گفتم شاید باید خودمون بریم اداره پست و بگیریمش و دم خونه نمیاد
اما متصدی اداره پست می گفت کارتا دم خونه میاد، می گفت خودمم چند ساله که عضو شدم، برای منم که کارمند اداره پستم هنوز کارتی نیومده ! خیلی هم شاکی بود، حق داشت.
البته این رو هم بگم که فکر می کنم کافیه اسمتون بره تو لیست و ثبت نام کنید، همین مهمه
خدای نکرده اگه بعدها مشکلی پیش بیاد و وضعیت طوری شه که کاندید اهدای عضو شیم، نیازی به کارت نیست و همین که اسممون تو لیست اهدای عضو بیمارستان مسیح دانشوری باشه کافیه
ولی خب خیلی زشته که کارتامونو نمیفرستن :razz:
خیلی ذوق داشتم که کارتم بیاد دستم و ببینمش اما ...!:(
 

Foster.nicely

عضو جدید
کاربر ممتاز
11/3/1391

به نام آنكه اسم او شفادهنده و ياد او دواي دردهاست :


به نام آنكه اسم او شفادهنده و ياد او دواي دردهاست. سخنم را با توكل به خداوند منان و كلام زيباي شاعر شيرين سخن سعدي آغاز مي‌كنم كه مي‌فرمايد: منت خداي را عزوجل كه طاعتش موجب قربتست و شكراندرش مزيد نعمت.


هر نفسي كه فرو مي‌رود ممد حياتست و چون برمي‌آيد مفرح ذات. پس در هر نفسي دو نعمت موجود و بر هر نعمتي شكري واجب.

مي‌خواهم در خصوص بيماري‌ام و مشكلات ناشي از آن كه با ‌آن دست و پنجه نرم كردم را برايتان بازگو كنم. در تاريخ 30/5/1369 در يكي از شهرهاي استان مازندران (بابل) به دنيا آمدم. دومين فرزند خانواده مي‌باشم. در زمان كودكي مشكلي نداشتم بيماري من بعد از دوران كودكي بروز كرد. با شروع سن دوازده سالگي آرام، آرام علائم اين بيماري به سراغم آمد. هرچند از بدو تولد با من زاده شده بود اما هيچ‌گونه علائمي نداشت. هر چند بازگويي بيماري CF كه در نهايت به پيوند كامل ريه ختم مي‌شود، خيلي سخت و دردناك، اما دوست دارم براي آخرين بار بازگو كنم تا جايي كه در توانم هست هم راهنمايي كرده باشم و هم شرح وظايفي از عواقب بيماري بدهم تا بيماراني كه امثال من هستند بتوانند با بيماري كنار بيايند.

نوع بيماري:

بيماري CF مخفف سيستيك فيبروزيست است. كه در واقع يك نوع بيماري مادرزادي كه شايد يكي از دلايل آن نسبت فاميلي والدين باشد.

زمان بيماري:

زماني اين بيماري به سراغم آمدند كه دوران زيباي جوانيم آغاز شده بود. آنقدر ضربه‌ اين بيماري شديد بوده كه نمي‌دانم از كجا بايد آغاز كنم. اين بيماري زندگي‌ام را درگير خودش كرد. يك شب استراحت و خوابيدن راحت برايم آرزو شده بود كه در دوران بيماري‌ام نديده بودم.

زمان تشخيص بيماري:

در سال 1380 به همراه خانواده در يك روز گرم تابستاني به دريا رفتيم. من شنا كردن را دوست داشتم اما به دليل جثه‌ي ضعيفي كه داشتم هميشه مادرم با اين كار مخالفت مي‌كرد. اما علي‌رغم مخالفت مادرم شنا كردم و بعد از آن با سرماخوردگي شديد دچار شدم و مجبور شدم يك هفته در بيمارستان كودكان بستري شوم. بعد از آن پدرم مرا به تهران آورد نزد جناب آقاي دكتر سيد داوود منصوري. ايشان با معاينات زيادي پيشنهاد يك تست عرق در بيمارستان مفيد تهران را داد. بعد از انجام آزمايش بيماري‌ام مشخص شد، «CF» بيماري مهلك كه مخفف ستيستيك فيبروزيست مي‌باشد ولي آقاي دكتر باور نمي‌كرد و دوباره آزمايش را در بيمارستان تكرار كرد كه اين بار شكش به يقين تبديل شد. سال اول راهنمايي كه بودم بر اثر سرماخوردگي‌هاي مداوم سينه‌ام خس خس مي‌كرد. مثل آدم‌هايي شدم كه ‌تنگي نفس داشتند هميشه و در اكثر مواقع از اسپري استفاده مي‌كردم ديگر نمي‌توانستم مثل همه راحت راه برم و كارهاي شخصي‌ام را انجام دهم. ورزش‌هاي سنگين هم نمي‌توانستم انجام بدهم.


بعد از مدتي مربيان مدرسه وقتي ديدند كه وضعيتم به اين شكل است و در اكثر مواقع در حال اذيت شدن هستم پدرم را خواستند تا با او صحبت كنند. پدرم وضعيت جسماني‌ام را براي آن‌ها شرح داد بعد از آن رفتارشان با من عوض شد و بر من سخت نمي‌گرفتند. واقعاً جاي تقدير و تشكر دارند واقعاً الان قدرشان را مي‌دانم كه چه زحماتي برايم كشيدند. خلاصه آن‌ سال‌ها با تمام سختي‌ها و مشكلاتش گذشت



در دوران بيماري‌ام وقتي در ميان جمع يا اقوامم بودم ظاهرم را طوري نشان مي‌دادم تا كسي از بيماري‌ام باخبر نشود وقتي به مدرسه مي‌رفتم، سركلاس سرفه‌هاي مكرر اذيتم مي‌كرد و از خجالت نمي‌توانستم سر كلاس حاضر باشم به خاطر سؤالات مكرر معلم و دوستانم ديگر طاقت سؤال‌هاي مكرر و نگاه‌هاي ترهم‌آميز يا شايد دلسوزانه اطرافيانم را نداشتم. باز هم جز پيوند نمي‌شد به چيز ديگري فكر كرد. اوايل وقتي از پيوند صحبت مي‌شد مي‌ترسيدم وقتي وضعيتم به اينجا رسيد كه مدت زيادي نمي‌توانستم بدون اكسيژن سر كنم ترسم كم مي‌شد و با خود كلنجار مي‌رفتم و كمي آرام مي‌شدم تا بتوانم با اين عمل كنار بيايم. اين سال هم با همه سختي‌هايش گذشت ـ سال 84 بود كه وقتي ‌تنگي نفسم زياد شد نزد دكتر رفتيم دكتر با آزمايشاتي كه انجام دادند متوجه شدند كه خلطم چسبندگي زيادي دارد ـ


برايم قرص جوشان تجويز كردند و دستگاهي به نام نبولايزر (دستگاه بخار) تجويز كردند تا خلطم راحت‌تر تخليه شود.
اين‌ها هم مانند قرص‌هاي ديگر فقط براي مدت كوتاهي استفاده شدند و ديگر اثرشان را از دست دادند. بايد از اكسيژن استفاده مي‌كردم آن هم روزي 6 ساعت. وقتي هوا سرد مي‌شد باد سرد اذيتم مي‌كرد و باعث سردردهاي شديد و سرماخوردگي مي‌شد. در دوران سرماخوردگي سينه‌ام خلط داشته و از صداي آن اطرافيانم اذيت مي‌شدند. حتي بعضي اوقات از كلاس بيرون مي‌رفتم چون متوجه مي‌شدم اطرافيانم اذيت مي‌شدند.


خيلي دوست داشتم مانند بچه‌هاي ديگر فوتبال بازي كنم كارهاي خودم را انجام دهم ديگر حتي از كارهاي روزانه و شخصي خودم هم مانده بودم و نمي‌توانستم انجام بدهم. ماهي يك بار هم به درمانگاه مي‌رفتم مقداري دارو تجويز مي‌كردند و بعضي اوقات سرم وصل مي‌كردم آن هم در شرايطي بود كه سرماخوردگي همراه با تب شديد و ‌ تنگي نفس بود. ديگر عفونت‌هاي داخلي‌ام شديد شده بود و بدنم در مقابل داروها و آنتي‌بيوتيك‌ها هيچ‌گونه واكنشي نشان نمي‌داد و عفونت بدنم را كاملاً تحت تأثير قرار مي‌داد و هر دارو فقط چند روزي تبم را قطع مي‌كرد. بعد از اين همه آنتي‌بيوتيك نوبت رسيد به تزريقات تورگي آنقدر زياد شده بود كه گاهي اوقات براي پيدا كردن رگم به مشكل مي‌خوردند. خواب شبم هم گرفته شده بود. سرفه‌هاي مكرر باعث مي‌شد از خواب بيدار شوم. ديگر دغدغه فكري پدر و مادرم شده بودم نمي‌دانستم با چه زباني از زحماتشان تشكر كنم. فقط از خدا مي‌خواستم كه روزي برسد كه در سلامت باشم و زحماتشان را جبران كنم هر چند نمي‌توان كامل جبران كرد.



با بيداري‌هاي شبانه هم بيدار بودند مي‌سوختند و مي‌ساختند.
در يكي از همين روزها حال دروني‌ام خيلي بد شد مرا سريعاً نزد دكتر سيد داوود منصوري بردند، ايشان مرا به بيمارستان مسيح دانشوري معرفي كرد. اينجا بود كه براي اولين بار به اين بيمارستان رفته بودم. بعد از رسيدن مرا به بخش اطفال ايزوله بردند و بستري كردند. در حدود يك هفته بستري بودم. سركار خانم دكتر خليل‌زاده پزشك معالجم بود برايم در بيمارستان پرونده پزشكي تشكيل دادند و معالجه‌ام را آغاز كرد. برايم يك سري آزمايشات نوشتند و بعد از انجام دادن وضعيتم رو به بهبودي رفت و بهتر شده بودم. آزمايشاتي نظير بازتواني براي فيزيوتراپي ـ دم و بازدم و فيزيوتراپي‌هايي كه تا به حال انجام نداده بودم.



از خانم دكتر سؤالات مكرري مي‌كردم. از ايشان سؤال كردم آيا اين حركات را در منزل هم مي‌شود انجام داد و به بهبودي كاملم كمك مي‌كنند؟
در جواب فرمودند كه اين سري حركات فقط براي اين است كه وضعيت شما از اين كه هست بدتر نشود در واقع جلوي پيشروي بيماري را هم مي‌گرفتند. بعد از آن دكتر تغذيه آمدند و برايم دستور غذايي چرب و پركالري نوشتند به خاطر اينكه دستگاه گوارشم مشكل داشت. روز مرخص شدن بود كه بيمارستان يك دستگاه اكسيژن‌ساز هديه كرده بود و تعهد داديم وقتي خوب شدم و سلامتي‌ام را بدست آوردم برگردانم. بعد از آن هر 2 يا 3 ماه در ميان در همان بخش بستري مي‌شدم.

بخش اطفال هم تا يك سني را قبول مي‌كنند ...
وقتي از دستگاه بخار استفاده مي‌كردم فقط تا چند ساعت بعد از آن مي‌توانستم راحت نفس بكشم و بعد وضعيتم به حالت بد قبلي بازمي‌گشت و اكسيژن هم كه بايد روزي 6 ساعت مي‌گرفتم به 18 ساعت تغيير كرد. ديگر متوجه شدم كه وضعيتم زياد خوب نيست. خانم دكتر خليل‌زاده به من فرمودند كه امكان دارد اكسيژن كم به قلبت هم آسيب برساند. بعد از اين همه قضايا خانم دكتر خليل‌زاده به پدرم فرموده بودند كه با اين شرايط حسين بايد به بخش پيوند معرفي شود. پدرم با جناب آقاي دكتر منصوري در ميان گذاشت دكتر هم نظرشان همين بود. 4 سال به طور مداوم به بيمارستان مي‌رفتم و در بخش پيوند معالجه مي‌شدم تا تيم پيوند بتوانند آزمايشاتي از من بگيرند و مرا براي پيوند آماده كنند.


ديپلم را به هر شكلي بود گرفتم و توانستم در آزمون دانشگاه هم شركت كنم. قبل از آزمون به درمانگاه رفته بودم تا سرفه‌ها سر جلسه اذيتم نكند. اما باز هم تب به سراغم آمد و حال خوشي نداشتم هميشه به اين فكر مي‌كردم كه پيوند چقدر مي‌تونه مؤثر باشه و منو به زندگي برگردونه؟ نااميدي آمده بود به سراغم، ديگر بايد به پيوند فكر جدي مي‌كردم از پدرم خواسته بودم مرا به بيمارستان ببرد تا كارهايي كه قبل از پيوند بايد انجام دهم را بدانم تا بهشان عمل كنم. آزمايشاتي مانند سي‌تي اسكن ـ پياده‌روي ـ دندانپزشكي و ... رو انجام دادم. فقط عكس‌ هسته‌اي مانده بود كه آن را هم گرفتم. بعد از چند روز ريه‌ام خونريزي كرد وقتي آزمايش دادم پزشكان گفتند كمبود نوعي از ويتامين يكي از دلايل خونريزي مصرف بيش از حد بروفن بود كه براي درد آن را مصرف مي‌كردم.


اگر يك روز مصرف نمي‌كردم درد مفاصل و بي‌اشتهايي به سراغم مي‌آمد و اذيتم مي‌كرد.
پزشكان براي اين مشكلم هم چاره‌اي انديشيده و برايم داروهاي متعددي تجويز كردند تا مصرف كنم. خلاصه بعد از مدتي در تاريخ 18/5/90 بود كه سركار خانم دكتر شفقي گفتند بايد به بيمارستان بيايم و در جلسه شركت كنم تا پزشكان معالج مرا مورد معاينه قرار دهند و از بيماري من اطلاعاتي كسب كرده و براي عمل آماده‌ام كنند. در همان زمان بود كه با فردي به نام عليرضا آشنا شدم كه هم‌درد خودم بود اما وضعيتش بدتر از من بود. سركار خانم دكتر نجفي‌زاده فرمودند كه اگر عفونت داشته باشيد عمل امكان‌پذير نيست و بايد منتظر بماني تا عفونتت برطرف شود تا بتوانيم عمل را انجام دهيم. مدت 5 روزي بود كه از دستگاه واي‌پپ استفاده مي‌كردم. خلاصه در دوازدهمين روز ماه مبارك رمضان مورخ 21/5/90 ساعت 21:15 شب، بهترين خبر زندگي‌ام را سركار خانم دكتر شفقي به من دادند.







نمي‌دانستم بايد خوشحال باشم يا گريه كنم. خلاصه ساعت 4:00 صبح به سمت تهران حركت كرديم مدام ترس داشتم كه آيا عفونت از بدنم خارج شده يا خير چون باعث مي‌شد كه اين شانس را از دست بدهم. استرس تمام وجودم را گرفته بود. ساعت 8 صبح به بيمارستان رسيديم. 1 شب در آنجا بستري شدم تا فردا روز عمل آماده باشم يك سري سرم و داروهايي به من تزريق كردند تا آماده باشم از استرس زياد به من آرام‌بخش تزريق كردند تا راحت بخوابم به هيچ چيز جز پيوند نمي‌توانستم فكر كنم.
بالاخره صبح شد آقايي وارد اتاق شد در دستانش لباس سبزي بود كه به من گفتند بايد اين را بپوشم. من هم لباس را پوشيدم روي ويلچر نشستم به سمت اتاق عمل رفتم. دم درب اتاق عمل خانواده‌ام مرا از زير قرآن رد كردند. وقتي درب اتاق عمل باز شد ديدم آقايي كه در دستانش قرآن بود ايستاده تا مرا از زير قرآن رد كند و در تمام اين سال‌ها و در تمام مراحل عمل اين قرآن بود كه مرا ياري كرد. بعد دكتر جراحم آمد اولين كاري كه كرد با دستانش بر روي قفسه سينه‌ام جاي شكافتن را مشخص كرد. بالاخره ساعت 8:50 ماسكي روي صورتم گذاشتند و بعد از پرسيدن اسم و فاميل از هوش رفتم. زماني هم كه چشمامو باز كردم اولين كسي را كه ديدم سركار خانم دكتر نجفي‌زاده بودند.





به مدت 1 روز داخل ICU بودم و بعد از آن تقريباً 25 روز در CCU بسر بردم.
در اين مدت 3 بار برانكوسكوپي شدم. چسيوپ‌هايي كه به بدنم وصل بود براي تخليه ترشحات بعد از پيوند بود. خلاصه اين 25 روز با تمام سختي‌ها و مشكلاتش به خير گذشت. هنوز باورم نمي‌شد كه يك شب بتوانم بدون اكسيژن بخوابم. بعد از مرخص شدن بايد 2 ماه در تهران مي‌مانديم و يك روز در ميان به بيمارستان مي‌رفتيم. اين 3 ماه هم رفته رفته تمام شد. خلاصه در تاريخ 23/8/90 بعد از تنظيم شدن داروها توسط پزشكان به سمت شمال حركت كرديم هنوزم باورم نمي‌شد بتوانم كارامو خودم انجام بدهم. حال ديگر از اكسيژن استفاده نمي‌كنم. كارامو خودم انجام مي‌دهم. از پله راحت بالا مي‌روم.






تريدميل مي‌زنم.





راحتي اين روزهايم را مديون ازخودگذشتگي خانواده‌اي هستم كه اعضاي بدن فرزندشان را اهداء كردند. تا تعدادي از انسان‌هاي ديگر بتوانند به زندگي برگردند. اين كار بزرگ واقعاً قابل وصف نيست.
از پزشكان محترم واحد پيوند سركار خانم دكتر نجفي‌زاده، سركار خانم دكتر شفقي، سركار خانم دكتر قرباني، جناب آقاي دكتر مكي و پرسنل واحد پيوند تقدير تشكر دارم. خوشحالم كه 4 مادر دارم. مادر خودم. سركار خانم دكتر نجفي‌زاده، سركار خانم دكتر شفقي و مادر آن جواني كه عضوي از بدن فرزندش در بدن من است.


مشكلات قبل و بعد از پيوند:



مشكلات قبل از عمل به دليل هزينه‌هاي سنگين داروها كه پدرم را وادار كرد در سال 1381 با داشتن 21 سال سابقه‌ در اداره‌ي جهاد كشاورزي خودش را بازخريد كند و در جاي ديگر (دفترخانه اسناد رسمي) مشغول به كار شود.
و خانواده علاوه بر تحمل رنج و داشتن فرزندي بيمار بايد مرتب دغدغه هزينه‌ي بيماري را هم داشته باشند. خانم مهرانه كه پنج سال پيش براي پيوند دو ريه كه در ايران انجام نمي‌شد مجبور شد به خارج از كشور (فرانسه) برود. به دليل وضعيت خيلي بدي كه داشت خوشبختانه در آنجا پيوند ريه انجام شد و كاملاً بهبودي پيدا كرد تابستان امسال در مرداد ماه به ايران آمد و بيماران CF كه پيوند شده بودند دور هم جمع شدند.


بچه‌هايي كه در ايران بودند همه نگران هزينه‌ي سنگين دارو بودند در حالي كه مهرانه مي‌گفت دولت در آنجا در پرداخت هزينه‌ها كاملاً به ما كمك مي‌كند و ما اصلاً نگران نيستيم.
در پايان دلم مي‌خواهد كه دولت عزيز ما هم يك چنين لطفي در حق ما بكند كه ديگران در چشمان ما اين نگراني را شاهد نباشند. سركار خانم دكتر نجفي‌زاده تلاش فراوان مي‌كنند كه مشكل را برطرف كنند اما از مسئولين محترم وزارت بهداشت و درمان درخواست مي‌كنم در اين خصوص اقدامات لازم را مبذول دارند.



حسين اعظمي

CF از ايران
 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه خود سایت نوشته بود


آهان
همون که نوشته وضعیت کارت شما در حالت " طلایی " قرار دارد.
مال من از سال 92 تو وضعیت طلایی قرار دارد ولی هنوز کارتم نیومده

نوشته اگه کارتتون ظرف 6 ماه نیومد گزینه ارسال مجدد رو بزنید، اما این گزینه فعال نیست برام!
یه دفعه هم ایمیل دادم ولی کسی پاسخگو نبود جوابی ندادن
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
آهان
همون که نوشته وضعیت کارت شما در حالت " طلایی " قرار دارد.
مال من از سال 92 تو وضعیت طلایی قرار دارد ولی هنوز کارتم نیومده

نوشته اگه کارتتون ظرف 6 ماه نیومد گزینه ارسال مجدد رو بزنید، اما این گزینه فعال نیست برام!
یه دفعه هم ایمیل دادم ولی کسی پاسخگو نبود جوابی ندادن

میگم حتماباید بگیریم کارتو
مثلا وقتی من اتفاقی واسم افتاد خوب خانودم میدونن این کارتو دارم
ب بیمارستان بگن
نمیشه؟
 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
میگم حتماباید بگیریم کارتو
مثلا وقتی من اتفاقی واسم افتاد خوب خانودم میدونن این کارتو دارم
ب بیمارستان بگن
نمیشه؟


تو پست صفحه قبلم گفتم
فکر می کنم همین که ثبت نام کردید و اسمتون تو لیست اهداکنندگان رفته کفایت می کنه و نیازی به این نیست که حتما کارتو نشون بدین
 

SHM.IT

عضو جدید
کاربر ممتاز
آهان
همون که نوشته وضعیت کارت شما در حالت " طلایی " قرار دارد.
مال من از سال 92 تو وضعیت طلایی قرار دارد ولی هنوز کارتم نیومده

نوشته اگه کارتتون ظرف 6 ماه نیومد گزینه ارسال مجدد رو بزنید، اما این گزینه فعال نیست برام!
یه دفعه هم ایمیل دادم ولی کسی پاسخگو نبود جوابی ندادن
من از سال -90-91اینجوریم!!
هیچ کارتی برام نیومده!!اصلا نام کاربری و رمزمم فراموش کردم...!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو پست صفحه قبلم گفتم
فکر می کنم همین که ثبت نام کردید و اسمتون تو لیست اهداکنندگان رفته کفایت می کنه و نیازی به این نیست که حتما کارتو نشون بدین
اهاننننننن
من از سال -90-91اینجوریم!!
هیچ کارتی برام نیومده!!اصلا نام کاربری و رمزمم فراموش کردم...!
یکی ازدوستام دو ماه نشد ک بهش دادن کارتشو
 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از سال -90-91اینجوریم!!
هیچ کارتی برام نیومده!!اصلا نام کاربری و رمزمم فراموش کردم...!

منم چون نام کاربریمو همون طور که تو سایت گفته بودن اسم و شماره شناسنامه، پسووردم رو هم شماره شناسنامم گذاشته بودم
شما هم اگه طبق گفته ی سایت پیش رفته باشید نام کاربری و رمز عبورتون همینه


اهاننننننن

یکی ازدوستام دو ماه نشد ک بهش دادن کارتشو


حتما پارتی داشته :surprised::D
 

SHM.IT

عضو جدید
کاربر ممتاز
اهاننننننن

یکی ازدوستام دو ماه نشد ک بهش دادن کارتشو

یعنی الان اسم ما جز لیست اهدایی ها نیس؟؟
ازاول باید ثبت نام کنیم!!؟؟

من 2بار تاحالا براشون ایمیل کردم و شرح دادم ولی جوابی نیومد!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم چون نام کاربریمو همون طور که تو سایت گفته بودن اسم و شماره شناسنامه، پسووردم رو هم شماره شناسنامم گذاشته بودم
شما هم اگه طبق گفته ی سایت پیش رفته باشید نام کاربری و رمز عبورتون همینه





حتما پارتی داشته :surprised::D
چ بگم
واسه منم ش ش گذاشتم
یعنی الان اسم ما جز لیست اهدایی ها نیس؟؟
ازاول باید ثبت نام کنیم!!؟؟

من 2بار تاحالا براشون ایمیل کردم و شرح دادم ولی جوابی نیومد!
منم بعدازاینکه ایمیل زدم وضعیتش شد طلایی
 
بالا