ادامه تاپیکی ک قفل شده:داستان واقعي دوستي عشق و ازدواج يك زوج موفق ايراني مقيم آمريكا و سرانجام اون

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
http://www.www.www.iran-eng.ir/show...ي-عشق-و-ازدواج-يك-زوج-موفق-ايراني-مقيم-آمريكا
سلام
لینک فوق مربوط ب یکی از تاپیکهای باشگاهه ک قفل شده
من دیشب بطور اتفاقی تاپیکو دیدم و وقتی داستان این زوجو خوندم احساس و انرژی مثبتی پیدا کردم
امروز درصدد براومدم ک وبلاگشونو پیدا کنم تا ببینم ادامه زندگیشون چطور پیش رفته
لینکی ک تو اون تاپیک بود حذف شده بود
اما با سرچ تونستم لینک وبلاگ جدیدشونو پیدا کنم
مث همیشه ک وقتی ی کتاب داستانو شرو میکنم اول آخرشو میخونم؛ اول رفتم سراغ آخرین پست
چیزی ازش نفهمیدم
2 3 ماه دو سه سال برگشتم ب عقب و آرشیو اون روزارو خوندم
و درکمال شگفتی،بهت و ناراحتی متوجه شدم از هم جدا شدن...
اگه شماهم داستانشونو بخونید متوجه تعجب و حال بدم میشید

حالا بین اون احساس مثبت و این حال بدی ک الان دارم سردرگمم

عشق وجود داره؟؟؟عشقی ک تاآخر عمر بشه بهش تکیه و اعتماد کرد هست؟؟؟
چرا دقیقا وقتی همه چی خوب پیش میره ناگهان سقف آسمون رو سرمون خراب میشه؟؟؟
چرا وقتی میشه خوب و شاد بود خیلی از ماها دنبال ی بهونه واسه درد کشیدن و تزریق اون ب بقیه هستیم؟؟؟
چرا نمیشه همیشه خوشبخت بود وقتی همه چیز هست؟؟؟


پ.ن:ترانه ای از لهراسبی همین الان ک دارم اینارو مینویسم پلی شد و ی قسمتش این بود:حقیقت داره خوشبختی هنوزم---ی لحظه با حقیقت زندگی کن!!
من ب نشانه ها اعتقاد دارم
این ی نشونه مثبت بود.....
 
آخرین ویرایش:

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من داستان رو نخوندم و نمیخونم :tooth:
 

*ناز نازی*

عضو جدید
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/101948-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%D9%8A-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D9%8A-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D9%88-%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%AC-%D9%8A%D9%83-%D8%B2%D9%88%D8%AC-%D9%85%D9%88%D9%81%D9%82-%D8%A7%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%8A-%D9%85%D9%82%D9%8A%D9%85-%D8%A2%D9%85%D8%B1%D9%8A%D9%83%D8%A7
سلام
لینک فوق مربوط ب یکی از تاپیکهای باشگاهه ک قفل شده
من دیشب بطور اتفاقی تاپیکو دیدم و وقتی داستان این زوجو خوندم احساس و انرژی مثبتی پیدا کردم
امروز درصدد براومدم ک وبلاگشونو پیدا کنم تا ببینم ادامه زندگیشون چطور پیش رفته
لینکی ک تو اون تاپیک بود حذف شده بود
اما با سرچ تونستم لینک وبلاگ جدیدشونو پیدا کنم
مث همیشه ک وقتی ی کتاب داستانو شرو میکنم اول آخرشو میخونم؛ اول رفتم سراغ آخرین پست
چیزی ازش نفهمیدم
2 3 ماه دو سه سال برگشتم ب عقب و آرشیو اون روزارو خوندم
و درکمال شگفتی،بهت و ناراحتی متوجه شدم از هم جدا شدن...
اگه شماهم داستانشونو بخونید متوجه تعجب و حال بدم میشید

حالا بین اون احساس مثبت و این حال بدی ک الان دارم سردرگمم

عشق وجود داره؟؟؟عشقی ک تاآخر عمر بشه بهش تکیه و اعتماد کرد هست؟؟؟
چرا دقیقا وقتی همه چی خوب پیش میره ناگهان سقف آسمون رو سرمون خراب میشه؟؟؟
چرا وقتی میشه خوب و شاد بود خیلی از ماها دنبال ی بهونه واسه درد کشیدن و تزریق اون ب بقیه هستیم؟؟؟
چرا نمیشه همیشه خوشبخت بود وقتی همه چیز هست؟؟؟


پ.ن:ترانه ای از لهراسبی همین الان ک دارم اینارو مینویسم پلی شد و ی قسمتش این بود:حقیقت داره خوشبختی هنوزم---ی لحظه با حقیقت زندگی کن!!
من ب نشانه ها اعتقاد دارم
این ی نشونه مثبت بود.....

خلاصه داستانو بنویس استفاده کنیم:)
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
خلاصه داستانو بنویس استفاده کنیم:)

ی دختر و پسر ک تو ایران باهم آشنا میشن و بعداز کلی سختی بخاطر عشقشون بالاخره باهم ازدواج میکننو میرن آمریکا
اونجا تصمیم میگیرن ی وبلاگ بزننو داستان و تجاربشونو بنویسن
تا 9سال همه چی خووووووب بوده!!! هرپستشونو ک میخونی میبینی چقد خوبن باهم
یهو بعداز 9سال چندماه آپ نمیشه وبلاگشون
و بعدش باخبر جداییشون آپ میشه:|
اگه داستان اشناییشونو بخونید متوجه میشید ک چقدر غیرقابل باوره...
 

*ناز نازی*

عضو جدید
ی دختر و پسر ک تو ایران باهم آشنا میشن و بعداز کلی سختی بخاطر عشقشون بالاخره باهم ازدواج میکننو میرن آمریکا
اونجا تصمیم میگیرن ی وبلاگ بزننو داستان و تجاربشونو بنویسن
تا 9سال همه چی خووووووب بوده!!! هرپستشونو ک میخونی میبینی چقد خوبن باهم
یهو بعداز 9سال چندماه آپ نمیشه وبلاگشون
و بعدش باخبر جداییشون آپ میشه:|
اگه داستان اشناییشونو بخونید متوجه میشید ک چقدر غیرقابل باوره...

مرسی عزیزم


:(:(:(
 

ile

عضو جدید
http://www.www.www.iran-eng.ir/show...ي-عشق-و-ازدواج-يك-زوج-موفق-ايراني-مقيم-آمريكا
سلام
لینک فوق مربوط ب یکی از تاپیکهای باشگاهه ک قفل شده
من دیشب بطور اتفاقی تاپیکو دیدم و وقتی داستان این زوجو خوندم احساس و انرژی مثبتی پیدا کردم
امروز درصدد براومدم ک وبلاگشونو پیدا کنم تا ببینم ادامه زندگیشون چطور پیش رفته
لینکی ک تو اون تاپیک بود حذف شده بود
اما با سرچ تونستم لینک وبلاگ جدیدشونو پیدا کنم
مث همیشه ک وقتی ی کتاب داستانو شرو میکنم اول آخرشو میخونم؛ اول رفتم سراغ آخرین پست
چیزی ازش نفهمیدم
2 3 ماه دو سه سال برگشتم ب عقب و آرشیو اون روزارو خوندم
و درکمال شگفتی،بهت و ناراحتی متوجه شدم از هم جدا شدن...
اگه شماهم داستانشونو بخونید متوجه تعجب و حال بدم میشید

حالا بین اون احساس مثبت و این حال بدی ک الان دارم سردرگمم

عشق وجود داره؟؟؟عشقی ک تاآخر عمر بشه بهش تکیه و اعتماد کرد هست؟؟؟
چرا دقیقا وقتی همه چی خوب پیش میره ناگهان سقف آسمون رو سرمون خراب میشه؟؟؟
چرا وقتی میشه خوب و شاد بود خیلی از ماها دنبال ی بهونه واسه درد کشیدن و تزریق اون ب بقیه هستیم؟؟؟
چرا نمیشه همیشه خوشبخت بود وقتی همه چیز هست؟؟؟


پ.ن:ترانه ای از لهراسبی همین الان ک دارم اینارو مینویسم پلی شد و ی قسمتش این بود:حقیقت داره خوشبختی هنوزم---ی لحظه با حقیقت زندگی کن!!
من ب نشانه ها اعتقاد دارم
این ی نشونه مثبت بود.....
شما چقدر احساسی با مسئله برخورد کردید ! این داستان هیچ جای شگفتی و بهت نداره! یک آشنایی ساده و سطحی مثه هزاران آشنایی که روزانه اتفاق میفته رخ میده و سریعا با معیارهای سطح پایین و بیشتر به بهانه ی وابستگی و دلتنگی ازدواج میکنن و در نهایت مهاجرت میکنن آمریکا !

من بیشتر کامنت های مرد رو خوندم. روند تکامل شخصیتش خیلی جالبه، کامنت های 10 سال پیشش بسیار پیش و پا افتاده و بچگانست. اصلا چنین فردی شرایط ازدواج را نداشته. دختر هم که زیر سایه ی ناپدری بوده و در پر تنش ترین خانواده های ایرانی زندگی کرده، حتی این دختر هم شرایط ازدواج نداشته. کامنت های اول دختر هم این مسئله رو تایید میکنه. انگار فقط میخواسته به دیگران فخر بفروشه که شوهرش میخواد ببرتش آمریکا و همچنین از فضای تنش آلود خونشون فرار کنه. وقتی پایه های زندگی ازاول کج گذاشته بشه نتیجه بهتر از این نمیشه. میزان احساسات و هیجان و جوگرفتگی این افراد در کامنت های 10 سال پیششون حس بدی به آدم منتقل میکنه، بوی درد سر میده و آدم حس میکنه نتیجه خوب نخواهد بود.

گذشته از این مسایل کلا مهاجرت از یک کشور جهان سوم به کشوری مثله آمریکا یک مسئله ی بسیار سخت و دشواری هستش، فرد مراحل روحی بسیاری رو باید بگذرونه. اولیش شوک فرهنگی هستش که احتمالا چند سال طول میکشه فرد هضمش کنه. البته این داستان خیلی تکراری بود چون بیشتر زوج هایی که مهاجرت میکنن به آمریکا، اونجا نگرششون به زندگی عوض میشه و از هم جدا میشن. دلیلش اینه که فرهنگ ما شدیدا با اونجا فرق داره. مثلا اگر یک خانوم بخواهد در ایران شوهر انتخاب کند بار بزرگی از طرف خانواده و جامعه بر دوشش هست و تقریبا علاقه خودش در اولویت آخر قرار داره همین باعث میشه ما در ایران به دلایلی کاملا متفاوت از آمریکا ازدواج کنیم. مثلا ما در بیشتر موارد با تحصیلات و شغل و پول افراد ازدواج میکنیم و شخصیت خود فرد در اولویت های آخر است یا خیلی وقت ها خانوم ها فقط میخواهند مجرد نمانند و سایه ی یک مرد بالای سرشان باشد تا از صدمات جامعه و فامیل مصون باشند. درحالیکه در آمریکا مردم بقدری از امنیت روانی و جانی برخوردار هستند که یک خانوم هیچوقت با یک نفر بخاطر امن ماندن در جامعه یا زخم زبان های فامیل ها( که چرا مجرد مانده ای) ازدواج نمیکنند. قانون حامی تمام اقشار جامعه است حتی بچه های 1 ساله! همانطور که در این داستان میبینید، نرگس فقط منتظر است گرین کارتش را بگیرد و دقیقا همان شب بعد از دریافت گرین کارت برای اولین بار به شوهرش میگوید شاید زندگی را با او ادامه ندهد ! و براحتی میرود و برای خودش خانه اجاره میکند! آیا واقعا اگر در ایران بود میتوانست براحتی این کارها را انجام دهد؟ آیا پول چنین کاری را داشت ؟ آیا خانواده اش با اینکار موافقت میکردند؟

در ایران طلاق یعنی یک شکست بزرگ ! ولی در آمریکا امری کاملا ساده است! در ایران تنها زندگی کردن یک زن یعنی تهمت و تحریم شدن از طرف فامیل و جامعه! در آمریکا امری شدیدا عادی که از 18 سالگی انجام میدهند! در ایران اگر شوهرتان از دانشگاه شریف دکترا بگیرد و ثروت کلان داشته باشد یعنی شما خوشبخترین زن زمین هستید، در صورتیکه میبینید امیر به تمام اینها در آمریکا رسید ولی نرگس براحتی از تمام اینها گذشت و طلاق گرفت ! در ایران میلیون ها زوج بجای زندگی عاشقانه، همدیگر را تحمل میکنند و همزیستی میکنند تا از طرف جامعه و خانواده شان ترد نشوند ولی در آمریکا چنین کاری یکی از احمقانه ترین کارهاست، هروقت از همدیگر خسته شدند سریع طلاق میگیرند و زندگیشان را تلف نمیکنند. چه بسا اگر این زوج هیچوقت به آمریکا نمیرفتن در ایران احساس خوشبختی هم میکردن. البته یک عامل دیگر که زندگیشون رو خراب کرده، بچه دار نشدن به مدت 10 سال بوده که در این موارد خانوم ها زود افسرده میشن....

بنظرم نباید به هر رابطه ی، رابطه ی عاشقانه گفت! رابطه ی عاشقانه هیچوقت تمام نمیشود و هیچوقت خسته کننده نمیشود! بیشتر مطالب آن وبلاگ حاکی از همزیستی مسالمت آمیز بود تا زندگی عاشقانه. البته امیر بعد از 10 سال به تمام اینها اعتراف کرد و گفت که رابطه اش یکطرفه بوده. باید این واقعیت را قبول کرد که تقریبا از هر 10 ازدواج فقط 2 ازدواج بتواند با کیفیت بالایی از عشق زندگی کند. چون عوامل بسیار پیچیده ای در موفقیت یک زندگی تاثیر دارد، مانند تربیت خانوادگی طرفین، معیارهای درست طرفین، درک طرفین از زندگی .... و حتی شانس ! بنظرم بجای نتیجه گیری کلی از داستان های زندگی دیگران و ابراز تاسف و ناامیدی بهتره بفکر ارتقای زندگی خودتان باشید و از تجارب دیگران استفاده کنید تا بتوانید کیفیت علاقه و عشق را در زندگی مشترک به حد اعلا برسانید. باید از فرصتی که در این عمر کوتاه بدست آوردیم استفاده کنیم، هرچقدر انسان تر باشید همان اندازه درصد اشتباه شما کاهش می یابد و هیچگاه پشیمان نمیشوید.
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا