yasna1373
عضو جدید
ببین! من همیشه حرفامو به تو می زدم، همیشه ی همیشه که نه، از وقتی که پیدات کردم، از وقتی که اومدی اینجا، از وقتی که فهمیدم به حرفام گوش میدی.
حالا هم می دونم خودت غصه داری، غم داری، ولی من اگه با تو حرف نزنم با کی حرف بزنم؟ به تو نگم به کی بگم؟
مامان؟ مامان خودش اونقدر الآن ناراحته که حوصله شنیدن حرفای منو نداره. می دونم که نداره، به سؤال هام جواب درست و حسابی نمی ده، چه برسه که بخواد بشینه و حرفامو گوش بکنه.
تازه، شایدم الآن خوابیده باشه، یا خودشو زده باشه به خواب که منو خواب کنه. مامان حتی حاضر نیست جلوی من گریه کنه، چشم هاش سرخ سرخه ها ولی وقتی ازش می پرسم، گریه کردی می گه نه، به خیالش من نمی فهمم.
خب اگه اون جلوی من گریه کنه منم می تونم هرچی گریه دارم بکنم، میگن آدم گریه کنه راحت تر می شه، ولی نمی کنه که، آنقدر نمی کنه تا دوتاییمون دق کنیم بمیریم.
امروز صبح من تو رو از خواب بیدار کردم. هوا تاریک و روشن بود، تو و مامانت ته حوض گرفته بودین خوابیده بودین. راحت راحت. اصلا انگار نه انگار که قراره امروز کسی بیاد.
نمی خواستم یهویی از خواب بپرین که ناراحت بشین.
می خواستم ادای بابا رو دربیارم.
_ شیوا جون! شیوا جونم! دخترکم! بلند شو بابا جون! من دارم میرم سر کار، دیگه تا شب منو نمی بینی ها.
گفتم:
_ ماهی جون! ماهی جونم! دخترکم! بلند شو ماهی جون!
ولی باقیشو نگفتم. من که نمی خواستم برم سر کار.
تو هم مثل من یه غلت زدی ولی بلند نشدی.
حیف، حیف که تو مو نداری، ماهی ها هیچکدوم مو ندارن.
وگرنه مثل بابا، دست هامو می کردم لای موهات و می گفتم:
_ عروسک موخرمایی، بلند شو طوطی بابا، چقدر می خوابی؟ بیدار شو ببینم، بیدار شو ببینم، امروز چشم هات چه رنگیه.
صدات زدم دوباره صدات زدم، همون طور که بابام دست هاشو می کرد تو موهام، دست هامو فرو کردم توی آب. به همون نرمی، به همون آرومی.
دیدی وقتی باد می پیچه تو موهای آدم چه جوری می شه؟ آدم حس می کنه یه دستی مثل دست فرشته ها تو موهای آدم می گرده. به خصوص وقتی که اون فرشته مو های آدم رو بو کنه و ببوسه.