مایا (عروس باران):قرنها پیش از پیداش مسحیت در اروپا، قبایل متمدنی در دره های حاصلخیز وجنگلهای سرسبز آمریکای مرکزی و جنوبی زندگی می کردند که در کشاورزی ،معماری ، علوم ، ریاضی و ستاره شناسی به پیشرفتهای زیادی رسیده بودند . ازجمله این قبایل میتوان " مایا ، اینکا ، آزتک و تولتکس " را نام برد .
بهنظر بعضی از باستانشناسان مایا تمدنی بوده پیشرفته دارای تقویمی دقیق.مردم مایا دارای خط بودند به مانند مصریان باستان که به هیروگلیف مایامعروف است و از تعدادی اشکال تشکیل شده است که از آن در نوشتن حرفهای خوداستفاده می کردند.قبیله " مایا " ، خورشید را به خدایی برگزیده بودند و آنرا پرستش می کردند ، به همین جهت خود را " فرزندان خورشید " می نامیدند .آنان خدایان دیگری نیز داشتند، از جمله خدای باران ، خدای جنگل و ....
درتمدن مايا اعتقادات عامل متحد کننده جامعه بود. اگر چه بازرگاني وسائليبراي ماياها فراهم آورد تا تمدن خود را پايه ريزي کنند ،اما تمام طبقاتاجتماع از شاه و طبقات نخبه گرفته تا روستاييان همه اعتقادات مشترکيداشتند.
باورهاي پيچيده:درک ديدگاه ماياها درباره هستي، براي ذهن مغربزميني دشوار است. ماياها در اساس باور داشتند که دو بُعد يا دو دنيا وجوددارد: دنيايي ديگر که مخصوص خدايان است ، و دنياي انسانها. اين دو دنيا درسه حوزه ظاهر مي شدند: 1 _ آسمانها يا دنياي بالايي که مسکن خدايان آسمانيبود ، 2 _ زمين يا دنياي مياني که مسکن ماياها بود و 3_ دنياي زيرين که "زيبالبا " نيز خوانده مي شد و مسکن خدايان زيرزميني و روح انسانهاي مردهبود. قلمرو آسماني شامل سيزده طبقه بود ، قلمرو زيرزميني نُه طبقه داشت ،فرمانروايي هر يک از طبقات بر عهده يکي از خدايان بود ، ولي خدايان ديگرينيز ساکن آن بودند . به عبارت ديگر قلمرو خدايان نيز داراي همان نظامسلسله مراتبي و درجه بندي قلمروي انسانها است .
ماياها در مورد وضعيتزمين در جهان هستي و ارتباط خدايان با اين وضعيت نيز ديدگاه پيچيده ايداشتند ،مايکل دي کو در مورد اين مسئله توضيح مي دهد، مسئله اي کهکارشناسان مختلف با داشتن اطلاعاتي اندک درباره آن ، نظرات گوناگونی ارائهکرده اند: " با اطلاعات ناچيز و متناقضي که ما در دست داريم بسيار دشواراست که بتوان فلسفه آنان را درباره نظام هستي بازسازي و بيان کرد ، وليآنها ظاهرا کره زمين را مسطّح و نه گِرد مي دانستند با چهار گوشه که هرگوشه اي يکي از جهات اصلي را نمايان مي کرد ، ضمنا هر يک از جهات چهارگانه رنگ ويژه اي هم براي خود داشت : رنگ سرخ براي مشرق ، رنگ سفيد برايشمال ، رنگ سياه براي مغرب ، و رنگ زرد براي جنوب ، و رنگ سبز هم برايمرکز همه آنها . آسمان چند رنگ بود و از چهار سو ، توسط چهار خدا با رنگهاي متناسب و شايسته آنان حمايت مي شد . از سويی طبق باور مایاها, آسمانرا در بالا چهار درخت با رنگ و جنس مختلف نسبت به یکدیگر نگه می داشت و يکدرخت با رنگ ويژه ابريشم سبز در مرکز قرار گرفته بود.
دنیای زیرین:در مورد ماهیت دنیای زیرزمینی در نزد مایاها نیز دانشمندان امروزی اختلافنظر دارند. اسپانیایی هایی که سرزمین مایاها را تصرف کردند نوشته بودند کهاز دید مایاها زندگی پس از مرگ یک دنیای زیرزمینی است که مکان های مختلفیدارد و مردگان شادمانه و خوشحال یا دردمندانه و در رنج تا ابد در آنجاساکن می شوند . به زبان دیگر دنیای زیرین مایاها با نظرات و مفاهیم زندگیپس از مرگ در نزد مسیحیان شباهت هایی داشت ،به این ترتیب که مردمان خوب دربهشت پاداش می گیرند و بدکاران برای همیشه در دوزخ رنج و عذاب خواهند دید. به همین دلیل پاره ای از کارشناسان ظّن می برند که روایت اسپانیایی هادر این باره ، آگاهانه یا ناخودآگاهانه ، انعکاس نظر نویسندگان اروپاییاست و باورهای مسیحی را در درون باورهای مایا جای داده اند. پاره ای دیگراز کارشناسان با این نظر مخالفند و میگویند گزارش اسپانیایی ها از باورمایاها در مورد آن دنیا ، دقیقا عقاید مایاها را منعکس می کند .در موردجنبه های گوناگون مراسم مذهبی تدفین مردگان مایا نیز نزد کارشناسان اختلافنظر وجود دارد . مثلا دکتر پیتر هاریسون در جریان حفاری یکی از گورهایگورستان تیکال چیز عجیبی پیدا کرد. جالب ترین نکته در این گور مشاهده دوظرف کاشی بزرگ بود که یکی را بر روی سر جسد و دیگری را بر کمرش نهادهبودند . کاسه ای که بر روی سرش قرار داشت محتوی استخوان های خرد شده یک زنبزرگسال بود ، در حالی که کاسه قسمت پایین ، محتوی استخوانهای کودکی زیریک سال بود. این نکته که این افراد چه کسانی بودنده اند سئوالات زیادی رابر می انگیزد. آیا می شود گفت که آنها زن و بچه او بوده اند، که با فشردنو له کردن آنان در ظرف،در کنار وی گذاشته شده اند تا او را در گور همراهیکنند؟هاریسون در گورستان تیکال شاهد راز و رمزهای دیگری نیز بود. او درمورد مزار یکی از شاهان چنین می نویسد: فرمانروا پس از مرگ قطع عضو شدهبود، جمجمه و استخوانهای ران وی همراه جسد دفن نشده بودند . اکنون ما میدانیم که این قسمت های مهم بدن ، بعضی اوقات در خاکسپاری شاهان از بدن حذفمی شده اند. این موضوعی درخور تحقیق است که چرا قسمتهای مشخصی از بدنانسان پاره ای اوقات به خاک سپرده نمی شد. آیا این قسمت ها به هنگام زندهبودن شخص بنا به عللی ، مثلا در جنگ قطع شده بود؟ و یا اینکه توسط دشمنانبه عنوان غنیمت جنگی برداشته شده یا اینکه خانواده متوفی آن را به عنوانیادگار نزد خود نگه داشته بودند؟
"مایا "ها حدود سالهای نخستین پیدایش مسیحیت در اروپا، شروع به ساختن شهریبزرگ با ساختمانها و معبدهای عظیم کردند و زندگی خود را با جشنها و مراسمبا شکوه رونق بخشیدند . آنها در این جشنها ، ماسک حیوانات به چهره می زدندو با خواندن سرود و زدن طبل ، به پایکوبی می پرداختند تا خدایان کوچک وبزرگ خود را ستایش کنند.
به درستی معلوم نیست چه شد و چه پیش آمد کهمایا ها دل از آن همه نعمت ، رفاه و زندگی آسوده بر کندند و دست به یکمهاجرت گروهی و ناگهانی به سوی جنگلهای شمال زدند . دلیل این مهاجرت مرموز، شاید شیوع نوعی بیماری مرگبار مثلا طاعون یا وقوع تغییرات ناگهانی آبوهوا ، و شاید هم بروز قحطی و خشکسالی بوده است . به هر روی ، دلیل واقعیاین مهاجرت مرموز و ناگهانی هنوز معلوم نیست و شاید هم هرگز روشن نشود."مایا "ها با این مهاجرت ، سالها در جنگلها و کوهها ودره ها سرگردانبودند . هر گروه به سویی و هر دسته در جهتی پیش می رفت . بر اساس مدارک وشواهد تاریخی ، بزرگترین گروه مهاجر از قوم مایا ، در محلی که امروزیوکاتان نامیده می شود ، سکونت گزیدند و شهر شگفت انگیز چی چن ایتزا را بهوجود آوردند . زیبایی و شوکت این شهر به قدری خیره کننده بود که حسادت وکینه دیگر قبایل را برانگیخت . سرانجام در سال 1200 میلادی ، این شهردرگیر جنگ خونین با اقوام وحشی شد و چون اهالی آن از عهده دفاع از خودبرنیامدند ، یک بار دیگر همچون اجداد خود خانه و زندگی خود را بر جایگذاشتند و رفتند . بدین سان ، چی چن ایتزا به غارت رفت و خانه ها ومعبدها، ستونها و مجسمه های آن شهر خالی از سکنه ، در اعماق جنگل از نظر ناپدیدشد.
از این ماجرا ، 350 سال گذشت . در سال 1541 جهانگشایان اسپانیاییبه امریکای جنوبی و مرکزی یورش بردند و شهر یو کاتان به چنگ آنها افتاد .این زمان ، دیگر هیچ نام و نشانی از شهر چی چن ایتزا نمانده بود ، مگر قصههایی بر زبان سالمندان بومی .
سربازان مهاجم اسپانیایی را کشیشی به نامدیه گو دولاندا همراهی می کرد . او به هر سرزمینی که قدم می نهاد ، بهیادداشت برداری از آداب و رسوم مذهبی مردم آن منطقه می پرداخت. او دربازگشت به اسپانیا نتیجه تحقیقات خود را به صورت کتابی تنظیم کرد و بهکتابخانه مرکزی سپرد ، به این امید که مورد توجه دانشمندان و باستانشناسانقرار گیرد. اما این کتاب جالب تا سیصد سال بعد هم خواننده ای نیافت ، زیراکمتر کسی حاضر بود مطالب عجیب آن را درباره خدایان سرخپوستان امریکایجنوبی و آداب و سنن مربوط به آنها را بپذیرد و باور کند.
باستانشناسانبزرگ جهان نیز در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ، بیشتر به فکر کشفآثار تمدنهایی از یونان ، روم و مصر بودند و توجهی به اعماق جنگلهایآمریکای جنوبی نداشتند.
اما سرانجام یک نفر پیدا شد که کتاب کشیش دیهگودولاندا را بخواند و اطمینان پیدا کند که مطالب آن حقایقی از گذشته هایدور است . او ، یک جوان آمریکایی به نام " ادوارد تامسون " بود که شیفتهماجراهای نوشته شده در آن کتاب شد و با خود عهد بست که روزی به کشور مکزیکو شهر یوکاتان برود و تمدن مایا را کشف کند! مهمترین قدم در این راه ،یافتن آثار و بقایای شهر چی چن ایتزا در قلب جنگلهای مکزیک بود .
تامسون از خود پرسید : " چی چن ایتزا " چیست ؟
اینکلمه بسیار قدیمی در زبان سرخپوستان مایا بود . تامسون سرانجام کشف کردکه " ایتزا " لقب فرمانروایان قوم مایا بوده و چی چن به معنای " دهانهچاه " است . او نتیجه گرفت که در شهر چی چن ایتزا چاههایی بوده که درزندگی ساکنان شهر اهمیت بسیار داشته است ، آنقدر که مراقبت از آن چاهها بهفرمانروایان و حکمرانان سپرده می شده است .
دیه گو دو لاندا نیز درکتاب خود به وجود این چاهها اشاره کرده و از گودال عمیقی نام برده بود کهدر اعتقاد مردم مایا به " خدای باران " تعلق داشت و آن را " چاه قربانی"می نامیدند . به نوشته او ، مردم مایا خدای باران را " یوم چاک " میگفتند و معتقد بودند که یوم چاک در اعماق آن گودال عمیق و لابه لای آبهایسرد و زلال زندگی می کند . او اگر چه اژدهایی بود به شکل یک مار بزرگ کهبدنی پوشیده از پر داشت ، اما به قدری نازک طبع و لطیف بود که اگر غمگینمی شد ، قحطی به بار می آورد و مزرعه های ذرت را ، که غذای اصلی قوم مایابود ، از بی آبی خشک و نابود می کرد!
رضایت خاطر یوم چاک زمانی فراهممی شد که پیروانش هدایایی برای او به درون چاه می ریختند . کاهنان معبدبزرگ می گفتند که بهترین هدیه برای یوم چاک ، قربانی کردن دوشیزه ای ازمیان دختران قوم و افکندن او به عنوان عروس باران به " چاه قربانی " بود.
نگاهی به مراسم عروس باران:ماههاستکه قطره ای باران از آسمان فرو نریخته و مزارع ذرت در حال نابودی است ،زمین تشنه و خشک است . دعاهای مردم به نتیجه نمی رسد . کاهنان معبد بزرگمی گویند که خدای باران - یوم چاک - از آنها راضی نیست . باید هدیه ایتقدیم او کنند تا شادمان شود و ابرها را فرمان دهد از هر سو بیایند وببارند !
به دعوت کاهن بزرگ ، گروه گروه مردم، شبانه از هر سو به چی چنایتزا می آیند و با هدایایی خود پیرامون معبد بزرگ حلقه می زنند . با برآمدن آفتاب ، مراسم آغاز می شود . کاهنان در یک صف ، در حال خواندن ورد ودعا از پله های معبد بزرگ پائین می آیند . طبلها در دو سوی جاده سنگفرشیکه به چاه قربانی ختم می شود ، به ترتیبی خاص می نوازند و مردم آوازی برلب دارند . پشت سر صف کاهنان ، دوشیزه ای آراسته با پارچه هایی زیبا وجواهرات گرانبها روی تخت روانی که بر دوش مردان قوی هیکل قبیله قرار دارد، دراز کشیده است و با چهره ای رنگ پریده و چشمانی لبریز از اشک ، بهعاقبت شوم و هولناک خود می اندیشد . او ،عروس باران و هدیه مردم به یومچاک است که به زودی باید در چاه قربانی سرنگون شود!
پشت سر عروس باران، جادو گران در حالی که ماسک حیوانات مختلف را به چهره زده و پوست بدن خودرا رنگ آمیزی کرده اند ، در حال پایکوبی و دست افشانی جلو می آیند.
درصف بعد بزرگان قوم با لباسهای با شکوه و گردنبند های درخشان قدم بر میدارند و در پی آنها ، غلامان با ظرف های پر از هدیه حرکت می کنند . اینهدیه ها ، جهیزیه عروس باران است که همراه او به درون چاه قربانی ریختهخواهد شد .
دیری نمی گذرد که این کاروان بزرگ و پر سر و صدا به نزدیکیچاه می رسد . به اشاره کاهن بزرگ ، طبلها از نواختن باز می مانند . مردمیکه سرود می خواندند و دعا می کردند ، ساکت می شوند . غلامان ، با ظرفهایهدیه پیش می آیند و آنها را به درون چاه می افکنند . اکنون، نوبت عروسباران است . تخت روان به آهستگی پیش می آید و از روی دوش مردان بر رویزمین قرار می گیرد . عروس باران از وحشت نیم خیز می شود . دو مرد قوی هیکل، بازوان او را از دو طرف می گیرند و بلند می کنند . از شدت وحشت در پاهایدوشیزه نگون بخت نیرویی برای راه رفتن نیست . او را کشان کشان به لبه چاهمی آورند و دریک آن ، همچون پر کاه به درون چاه پرتاب می کنند . عروسباران جیغ جگر خراشی از دل بر می آورد و لحظه ای بعد به میان آبهای سرد میافتد و پس ازآن که چند غوطه می خورد ، از نظرها ناپدید می شود . در اینحال ، فریاد خوشحالی و رضایت از مردم بلند می شود و مراسم به پایان می رسد. "
این داستان هولناک را که دیه گو در کتاب خود از مراسم مایاها نوشتهبود کسی به آن صورت باور نکرد ، اما تامسون پذیرفت که این داستان بر اساسواقعیت نوشته شده و براستی قوم مایا روزگاری چنین آداب ورسومی داشته است .
تامسونبر آن شد که هر طور شده ، آثار و بقایای شهر چی چن ایتزا و چاه قربانی رادر جنگلهای مکزیک بیابد . اگر او در این کار بزرگ موفق می شد ، می توانستپرده از روی تمدن شگفت انگیز و فراموش شده مایا بر دارد و آن را بهجهانیان معرفی کند . بخت خوش زمانی به سراغ تامسون آمد که او 25 سال بیشترنداشت و چون کارمند سفارت آمریکا در مکزیک بود ، به عنوان نماینده سفارتبه شهر یوکاتان فرستاده شد . به این ترتیب تامسون قدم به جایی نهاد کهسالها به آن اندیشیده و درباره اش مطالعات فراوان کرده بود .
تلاشتامسون برای یافتن چی چن ایتزا آغاز شد . او خیلی زود مقدمات کار را فراهمآورد و یک روز صبح با دلی امیدوار ، پیشاپیش گروه باربرها و راهنماها کهوسایل و ابزار اکتشاف را با خود حمل می کردند ، قدم به میان انبوه درختانجنگلی نهاد و در جهتی به راه افتاد که دیه گو دو لاندا در کتاب خود به آناشاره کرده بود .
این مسافرت خطرناک و این جستجوی خسته کننده در اعماقجنگلهای بکر ، روزها ادامه یافت . پیشروی در لابه لای ریشه ها و شاخه هایدرختان به سختی ممکن بود و حتی کارگران بومی نیز که دلیل این کار را نمیدانستند ، دست از کار کشیدند و اغلب بازگشتند . ولی،تامسون نا امید نشد وهمچنان پیش می رفت .
یکروز غروب در پرتو آخرین شعاههای خورشید ، از دور بنایی عظیم که ریشهدرختان جنگلی و گیاهان خودرو از هر سو آن را در برگرفته بود ، در برابرچشمان حیرت زده تامسون و چند همراه باقی مانده اش نمایان شد . این بنا بهشکل هرم و پله پله بود و به آنچه که دولاندو درباره معبدهای چی چن ایتزاشرح داده بود ، شباهت کاملی داشت . پیشروی با شتاب و هیجان بسیار ادامهیافت . پرده سیاه شب بر جنگل سایه انداخته بود که تامسون به پای دیوارهاینیمه مخروبه آن بنای عظیم رسید . هیجان او بیش از آن بود که تا صبح صبرکند . مشعلی فروزان به دست گرفت و شروع به بالا رفتن از پله های هرم کرد.به بالا ترین پله که رسید به هر سو چشم انداخت . سایه های غول آسای چندینهرم دیگر را از فاصله های دور و نزدیک دید و یقین کرد که سرانجام توانستهاست پایتخت گمشده مایا را کشف کند. تامسون اکنون جایی ایستاده بود کهقرنها پیش، پای هیچ انسان دیگری به آن نرسیده بود . او آن شب را در هماننقطه و در حالی به سر برد که از شدت هیجان تا صبح خواب به چشمانش راهنیافت . با طلوع خورشید ، در برابر دیده گان حیرت زده خود منطقه وسیعی ازجنگل را دید که دهها بنای رفیع در این سو و آنسو خودنمایی می کرد . در یکطرف و درست در مقابل بلندترین بنا ، جاده ای مارپیچ سنگفرش دیده می شد کهفقط تا نقطه ای معین از جنگل ادامه می یافت . تامسون از خود پرسید " اینجاده به چه دلیل نا تمام مانده و قطع شده است ".
باریرسیدن به این پاسخ ، قدم بر آن جاده نهاد و چندان پیش رفت تا به انتهارسید . درست در انتهای جاده ، چاه عمیق و بزرگ به قطر تقریبی 30 متر وجودداشت که ریشه و شاخه درختان جنگلی از هر سو بر دیوار آن روئیده و عمق چاهرا کاملا تاریک کرده بودند. آیا این همان چاه قربانی نبود که مایاها،"عروس باران" را طی مراسمی در آن می افکندند؟
تامسون باید از این رازسر در می آورد . اما چگونه؟ نه او و نه هیچ یک از همراهانش جرات نداشتندکه وارد چاه شوند . تنها یک راه در پیش بود و آن اینکه یک سطل فلزی بزرگرا با طناب به درون گودال بیندازند و در کف چاه به حرکت در آورند تاببینند که چه چیزهای بالا می آید.
این کار خسته کننده شروع شد و روزهاو روزها ادامه یافت . اما هر بار که سطل سنگین را بالا می کشیدند ، چیزیبه جزء سنگ و شن و گل و لای در آن نمی یافتند . گویی که آن چاه مرموز حاضرنبود بزودی راز مدفون در سینه خود را بر آنها آشکار کند و مدرکی که قرنهادر دل داشت به دست دهد.
دریکی از این دفعات ، تامسون با هیجان بسیار دو دانه سنگ قیمتی درشت از میانگل و لای سطل یافت و فهمید که باید چه نقطه ای را کاوش کند . پس از آن کههر بار سطل را از گودال بالا می کشیدند ، چیزهایی در آن می یافتند . ازجمله ، لوازم زینتی ، سنگهای قیمتی ، پاره های پارچه ، عروسکهای چوبی کهدست وپا وسر آنها به حرکت در می آمد ، مجسمه های کوچک به شکل مار و دیگرحیوانات و ... از همه مهمتر ، قسمتهایی از اسکلت و استخوان ظریف انسان!
همراه این استخوانها ، قطعه هایی از پارچه ، کفش صندل ، گردنبند و زینت آلاتی به شکل مچ بند و پابند نیز بود.
بهاین ترتیب بر تامسون مسلم شد که چاه قربانی را یافته و مراسمی را که کشیشدو لاندا از قربانی کردن دوشیزگان نوشته است ، حقیقت دارد .
انتشاراخبار مربوط به این کشف بزرگ،هیجان بسیاری در دنیا به راه انداخت و و درمیان باستانشناسها و شیفتگان تاریخ تمدن غوغایی به پا کرد. دیری نگذشت کهگروهی بزرگ و مجهز به لوازم و ابزار باستانشناسی و خاک برداری در کنارخرابه های چی چن ایتزا اردو زدند تا به کمک روشهای علمی و صبر و حوصلهتمام ، ان شهر را از زیر خاک و سنگ و علفهای هرز و ریشه درختان جنگلینمایان سازند.
به دعوت ادوارد تامسون ، نماینده هایی از دانشگاهها ومراکز بزرگ باستانشناسی جهان به بازدید خرابه های به جا مانده از تمدنمایا آمدند و به چشم خود دیدند که تمدن شگفت انگیز مردمی که خورشید راپرستش می کردند و خود را " مردان خورشید " می نامیدند ، کمتر از جاذبهتمدنهای یونان و مصر وروم نیست .
بنیاد کارنگی در امریکا با قبول کلیههزینه های مربوط به عملیات اکتشاف و بازسازی چی چن ایتزا ، انگیزه ایقدرتمند شد که تلاش گروههای باستانشناسی گسترش بیشتری یابد وخیلی سریع بهنتیجه برسد .
براثر آن تلاشها، رفته رفته چهره تمدن قبایل سرخپوست مایا آشکار شد.دیوارهای نقاشی شده، مجسمه ها ، خانه های بزرگ ، و ... حیرت انگیزتر ازهمه ، ساختمانهای بلند به شکل هرم که قرنها در منطقه وسیع و حاصلخیزآمریکای جنوبی مدفون بود، سر از خاک به در آورد و درباره مایاها چهحکایتهای باور نکردنی و حیرت انگیز که افشا نکرد ، از جمله اینکه:
*مایاها 500 سال قبل از میلاد مسیح به صورت قبیله های نزدیک به هم در دره هایسرسبز و جنگلهای آمریکای جنوبی زندگی می کردند. آنها در سالهای نخستینپیدایش مسیحیت در فن معماری چنان پیشرفتی پیدا کردند که توانستندساختمانهای بسیار بلندی که تا آن روز کمتر به دست بشر بنا شده بود ، در چیچن ایتزا بسازند.
* مایاها ، خورشید را می پرستیدند و خود را مردانخورشید می دانستند . آنها خدایان دیگری نیز داشتند که بر ترین آنها " خدایباران" بود .
* مایاها در جشنها و مراسم خود ماسک حیوانات به چهره میگذاشتند و خود را مانند جانوران مختلف می آراستند و با خواندن سرودهایی بهپایکوبی می پرداختند.
* مایاها در علوم یاضیات و ستاره شناسی نیز چیرهبودند و در رصد خانه عظیم آنها که 104 پله از سطح زمین بالاتر بود ، اسبابو لوازم ستاره شناسی وجود داشت.
*مایاها نوعی خط تصویری همانند خط هیروگلیف (مصریان باستان) داشتند که پیامو افکار خود را با همان نقش و نگارهای خاص روی ستونهای بلند و بزرگ نقش میزدند.
* بازی مورد علاقه مایاها نوعی بازی به شکل بسکتبال امروز بود کهدر مقابل معبد بزرگ با خشونت بسیار به اجرا در می آمد . این بازی "تلاچیتلی " نام داشت و بازیکنان باید یک توپ کوچک را بدون استفاده از دستو فقط با ضربه های آرنج و پا از یک حلقه که بصورت عمودی قرار داده بودند،عبور دهند .
* وسرانجام آنکه امپراطوری مایاها در سال 850 میلادی، طییک جنگ خونین با قبایل وحشی از بین رفت و پروتهای ان توسط اقوام فاتحتاراج شد.
منبع