(رها)
پسندها
1,762

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام خوش اومدید:gol:
    تبریک میگم شیرینی قرار بود بدید:-|
    میخواهم دوستت نداشته باشم
    اما نمیتوانم ...!
    و این تنها جاییست
    که خواستن
    توانستن نیست ...

    درود بر دوستان بی معرفت:-(
    دیگه بهت پیام نمیدم:w04:داره سه هفته میشه نیستی!!

    از دور دوستش داشتم وبا آن همه شلوغى...
    دوست داشتنم به چشمش نمى آمد
    صبح چشمانم را به يادش باز ميكردم و
    شب روى هم ميگذاشتم
    گاهى ميشد ساعتها مينشستم پشتِ ميز كافه و
    از دور،تمامِ حركاتش را
    زيرِ نظر ميگرفتم
    ميخنديد،ميخنديدم
    اخم ميكرد،درهم ميرفتم...
    بالاخره يك روز
    دوست داشتنم را جمع كردم
    تمام قد روبه رويش ايستادم
    و یكجا به پايش ريختم!
    جوابِ من "مرسى" نبود...
    اما شنيدم!
    جوابِ من "پوزخند" نبود...
    اما ديدم!

    آنجا بود كه فهميدم
    چرا دور بودن هاى نزديك را
    بيشتر دوست دارم...!
    گاهی باید یک جوری رفت؛
    انگار هیچوقت نبوده ای!
    یک جوری ک توی هیچ عکسی باقی نمانی!
    و هیچ خاطره ای
    عطر لباست را به خاطر نیاورد.
    و دهان هیچ پنجره ای
    یادش نیاید
    در انتهای کدام خیابان گم شدی!
    گاهی ،
    فقط باید رفت...
    فنجان قهوه و
    شعر و
    شب و
    نه نه ، نمی چسبد
    لطفا بمان
    حتی اگر چیزی نمی نوشی
    پنجره میخواهم
    روبه دریای خیال
    که در آن بیت غزل را به تو اهدا بکنم
    وغم از موسیقی باد به ساز به لب داشته من بردارم
    پنجره می خواهم
    تا که هر عصر دلم را لب آن بگذارم
    به امیدی که تو از کوچه گذر خواهی کرد
    پنجره می خواهم
    تا که آن خرده مچاله شدنم را به نسیم سحر اهدا بکنم

    صابرصفی خوانی
    شنبه ها،
    میزنم بیرون از خانه،
    یادت در فکر،
    خنده ای بر لب.
    یکشنبه ها،
    کمرنگ میشود خنده ام...
    ندیدنت رنگ خنده که هیچ،
    رنگ تمام دنیا را میبرد!
    دوشنبه ها خنده محو میشود،
    کم کم آرزوی دیدنت،
    دور میشود و دورتر!
    سه شنبه ها،
    غبار تنهایی مینشیند روی صورتم،
    دل نگران و عصبی،
    بی تابانه زمزمه میکنم:
    "وسط هفته شد،
    کجا ماند جانمان پس..."
    چهارشنبه ها کز میکنم کنج اتاق،
    در را قفل میکنم،
    فریادی سر میدهم:
    "بگویید به دیدنم بیاید!"
    پنجشنبه ها میگذرد به بیخوابی،
    و آخرین روزنه های امید،
    که به خیال دیدنت چنگ میزنند!
    جمعه ها،
    جمعه ها...
    جانا جمعه ها،
    فقط بغض است و بس!
    تو تنهایی ات را شعر می کنی
    او دود؛
    دیگری سکوت!
    اما
    من رو برمی گردانم
    و با آستین پیراهن ام؛
    چشم هایم را پاک می کنم..!


    هیچ راهی پیشِ رویت نیست
    لااقل
    اگر می توانی برگرد
    شاید
    گنجشکی در باغ
    چشم به راهِ تو باشد . .
    حس دوست داشتن که می پیچد
    در وجودم
    دوست دارم،
    آسمان را در آغوش بگیرم
    دوست دارم
    دنیا را برقصانم...!
    نه...!
    دوست دارم در گوشَت زمزمه کنم،
    دوستت دارم...!

    عادل_دانتیسم
    نعره ی هیچ شیری خانه ی

    چوبی را خراب نمی کند !

    من از سکوت

    موریانه می ترسم ....!!!
    کاش پرده می دانست

    تا پنجره باز است

    فرصت رقصیدن دارد ....!!!!
    همه چیز را فروختم جز آن صندلی

    که جای تو بود ٬

    پیش خود گفتم :

    شاید آن روز که برگشتی ٬ خسته باشی ....
    خدا نکند انسانی از خوب بودنش خسته بشود، خدا نکند آدمی بشود که مهربانیش هربار نگران و آزرده خاطرش کرده، چرا که آن وقت است که می‌ماند بلاتکلیف. نه بد بودن را بلد است و نه توان خوب ماندنش است. آن‌وقت است که می‌گریزد! هجرت از دنیای آدم‌ها به خلوتی که درونش پوچ پوچ است. سکوتی که قالبش تنهایی است که خودخواسته نبوده، که لذت‌بخش نیست. آدم‌ها را از خوب بودنشان خسته نکنیم..
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا