دیگه بهت پیام نمیدم
داره سه هفته میشه نیستی!!
از دور دوستش داشتم وبا آن همه شلوغى...
دوست داشتنم به چشمش نمى آمد
صبح چشمانم را به يادش باز ميكردم و
شب روى هم ميگذاشتم
گاهى ميشد ساعتها مينشستم پشتِ ميز كافه و
از دور،تمامِ حركاتش را
زيرِ نظر ميگرفتم
ميخنديد،ميخنديدم
اخم ميكرد،درهم ميرفتم...
بالاخره يك روز
دوست داشتنم را جمع كردم
تمام قد روبه رويش ايستادم
و یكجا به پايش ريختم!
جوابِ من "مرسى" نبود...
اما شنيدم!
جوابِ من "پوزخند" نبود...
اما ديدم!
آنجا بود كه فهميدم
چرا دور بودن هاى نزديك را
بيشتر دوست دارم...!