(رها)
پسندها
1,762

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • هستی خودت خبر نداری باور کن:(تو خیلی بی معرفتی....
    فک کنم با این وضع اگه من رفته بودم بعد چند روز دیگه فراموشمم میکردی:-(
    واقعا؟!امیدوارم که اینطور باشه جانم....
    همیشه نمی توان نوشت ؛ بعضی چیزها نوشتنی نیستند ... همیشه هم نمیتوان گفت ؛ گاهی واژه ها ناتوانند برای گفتن از حرفی ... گاهی فقط باید فهمید ؛ آنچه را که نه می شود گفت ونه می شود نوشت !
    خوبم با دوستان بی معرفت...
    من بودم دوستان ناپدید شدن و فراموش شدم گفتم بهتره جمع کنم منم برم....
    خوبه خدا رو شکر که خوبی جانم...:)
    مطمئنم که فراموشم نمیکنی مدتیه بهم ثابت شده:cool:
    سلام بانو....
    راه گم کردین...!از این ورا:smile:فک نمیکردم اسمم یادت باشه بانو:)
    ممنون بد نیستم،شما خوبی عزیز؟
    تولد چیست؟

    این سوالی بود که بی بی سی برای مجموعه ای از کاربرانش در سراسر دنیا مطرح کرد و بسیاری به آن جواب دادند که بهترین پاسخ از دکتر عبدل ارسال شد که گفته بود:

    تولد تنها روزیست که مادر در برابر گریه های شما لبخند میزند.
    داستان کوتاهی به نام:«سادگى يا پيچيدگى؟»

    امتحان پايانى درس فلسفه بود. استاد فقط يك سؤال مطرح كرده بود! سؤال اين بود:
    شما چگونه مى‌توانيد مرا متقاعد كنيد كه صندلى جلوى شما نامرئى است؟
    تقريباً يك ساعت زمان برد تا دانشجويان توانستند پاسخ‌هاى خود را در برگه امتحانى‌شان بنويسند،
    به غير از يك دانشجوى تنبل
    كه تنها 10 ثانيه طول كشيد تا جواب را بنويسد!

    چند روز بعد كه استاد نمره‌هاى دانشجويان را اعلام كرد،
    آن دانشجوى تنبل بالاترين نمره كلاس را گرفته بود!!
    او در جواب فقط نوشته بود :
    «كدام صندلى؟!»
    نتيجه:
    مسائل ساده را پيچيده نكنيد!
    نخستين عاملی که لازم است تا جهان را برای زيست قابل تحمل سازد، درک اين حقيقت است که خودخواهی بشر امری الزامی و اجتناب ناپذير است. تو از ديگران توقع از خود گذشتگی داری و اين توقعی غير معقول است که انسان ها می بايست برای تو و به خاطر تو اميال خود را زير پا گذارند. چرا بايد اين کار را بکنند؟ وقتی اين حقيقت را پذيرفتی و با خود کنار آمدی که در اين دنيا هر کس برای خودش زندگی می کند، آن گاه از ديگران کم تر توقع خواهی کرد. آنان تو را مايوس نخواهند کرد و با عطوفت بيشتری به مردم خواهی نگريست. انسان ها تنها در جستجوی يک چيز و تنها يک چيز هستند و آن لذايذ خودشان است.

    "سامرست موام"
    ما همه ی مان تنهاییم.
    نباید گول خورد،
    زندگی یک زندان است.
    زندان های گوناگون.

    ولی بعضی ها
    به دیوار زندان صورت می کشند
    و با آن خودشان را سرگرم می کنند.

    بعضی ها می خواهند فرار بکنند،
    دستشان را بیهوده زخم می کنند.
    و بعضی ها هم ماتم می گیرند..

    ولی اصل کار اینست که باید
    خودمان را گول بزنیم،
    همیشه باید خودمان را گول بزنیم،
    ولی وقتی می آید که
    آدم از گول زدن خودش هم
    خسته می شود ...

    به نظرم امروز زبانم در اختیارم نیست،
    چون سالهاست که بجز خودم
    با کس دیگری حرف نزده ام،
    و حالا حرارت تازه ای
    در خودم حس می کنم...!


    همین کتاب که میخوانی
    همین نامه ی تاشده
    همین کلمات سپید
    همین نقطه ای که چاپ نشده
    همین بیصبری که داردبی طاقتت میکند...
    همین
    من همانم...
    برايم حرف بزن
    سكوتت را دوست ندارم
    سكوتت بوي بغض مي دهد
    از جهاني كه آغاز كرده اي بگو
    آيا آنجا كسي هست
    تا با او از تنهايي بگويي
    و او بي اختيار نوازشت كند؟
    تو ابعاد غم را تصوير كني
    و او لايه هايش را بشكافد
    تا با هم به روشنايي برسيد؟
    راستش را بگو
    آيا آنجايي كه تو ايستاده اي
    هنوز از دوستي رگه هايي مانده
    يا آنجا هم مردم به همه چيز اعتقادشان را از دست داده اند؟
    به گمانم آنجايي كه تو ايستاده اي را خوب مي شناسم
    گاه و بيگاه سرك مي كشم
    به خيال اينكه بي هوا چيزي بگويي
    و من كمي با صدايت تنفس كنم
    برايم حرف بزن
    سكوتت را دوست ندارم
    سكوتت بوي بغض مي دهد

    #شیما_سبحانی
    دیروز پینوکیو ادم شد وامروز ادمها پینوکیو!!!!
    من از عاقبت مادربزرگ میترسم اگر فردا شنل قرمزی گرگ شود!!!
    نذر کرده ام
    یک روزی که خوشحال تر بودم
    بیایم و بنویسم که،
    زندگی را باید با لذت خورد
    که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید
    و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد
    یک روزی که خوشحال تر بودم
    می آیم و می نویسم که
    این نیز بگذرد
    مثل همیشه که همه چیز گذشته است و
    آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است.
    یک روزی که خوشحال تر بودم،
    یک نقاشی از پاییز میگذارم، که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
    زندگی پاییز هم می شود، رنگارنگ، از همه رنگ، بخر و ببر
    یک روزی که خوشحال تر بودم،
    نذرم را ادا می کنم
    تا روزهایی مثل حالا
    که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است
    بخوانمشان
    و یادم بیاید که؛
    هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد،
    و هیچ آسیاب آرامی بی طوفان
    پنج شنبه

    شبيه يك خط مانده به پايان

    شبيه آخرين روز اسفند

    شبيه روز قبل عيد است

    گيج و دستپاچه

    اين آشفتگي

    زيباترش مي كند!

    دختر مو بلند هفته

    آبشار موهايش را كه باز مي كند

    حواس هفته پرت مي شود

    بس كه زيباست

    بس كه پريشان است!

    روشنک آرامش
    می بینی
    ترسِ نبودنت چه به روزم آورده است؟
    و وحشت گم کردن دستی گرم
    چگونه تا مغز استخوانم نفوذ کرده است ؟
    دیگر چگونه بگویم چقدر دلتنگ توأم؟
    وقتی دندان هایم از ترس یا سرما
    – چه فرق می کند اصلاً ؟ –
    واژه هایم را تکه تکه می کنند
    و ناچارم
    بریده بریده
    د و س ت ت د ا ش ت ه ب ا ش م.


    "لیلا کردبچه
    سلام بانو
    اگه راستشو بخوای خیلی حواسم بود که تبریک بگم اما نشد و اینه که حالا با تاخیر میگم:-(
    دقیقا چند بهمن میشی؟27بهمن
    ❄️
    دخترها از اولین روز تولد دلبسته
    می شوند حتی به عروسک هایشان
    دخترها از همان روزها یاد میگیرند که
    هرچیزی را، هر کسی را
    که فکر می کنند برای خودشان است
    عاشقانه دوست داشته باشند
    بعضى‌ها مثل يک اتفاق عجيب حال آدم را خوب مى‌كنند مثل هواى تازه‌اند؛ آدم دلش مى‌خواهد در روياهايش دستشان رابگيرد وبگويد تو كه باشی مگرآرزوى ديگرى مى‌ماند. همه ایناهارو براتون آرزو می‌کنم!
    ????????????
    ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ چقدﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻭ ﻋﺰﯾﺰ ﻫﺴﺘﯽ؟

    ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﺮﺍﻏﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮﯼ !

    ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻟﻮﺱ ﮐﻨﯽ، ﻧﻪ ﻫﺮﮔﺰ .

    ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﯼ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ

    ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ.

    ﺩﺭ ﺍین صورت ﯾﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﺖ می شوند ﻭ ﯾﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ می کنند !

    ﺍﯾﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎن هاﯾﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﺪ !

    ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﻋﺪﻡ ﺗﻮﺟﻪ ﻭ ﺗﺎﺋﯿﺪ..

    بسیار زیبا بود

    انگار تولد گذشته:-(
    ببخشید خیلی دوست داشتم به موقع تبریک میگفتم اما گاهی اتفاقاتی میفته که....
    تولدت مبارک بانو :gol::gol::gol::gol::gol:هرچند یه هفته گذشته:-(
    برات بهترین ها رو آرزو میکنم
    خدا می‌داند چند نفر همین ساعت‌ها
    توی اتاقشان باران می‌آید، سیل راه می‌افتد
    و فردا صبح مجبورند با لبخند تظاهر کنند
    که هرگز دلشان برای هیچ کسی تنگ نمیشود...

    نسترن علیخانی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا