تو که از کوچه ی غمگین دلم می گذری!
تو که از راز دلم باخبری!
تو چرا رسم وفایت گم شد
برق چشمان سیاهت گم شد
با توام ای مه مهتاب شبان
با تو ای زلف پریشان جهان
بی تو صد خاطره ام گریان است
بی تو اشکم شاعر باران است
بی تو دیگر نفسم بند آمده !
بی تو جوی دل من خشکیده است
با تو از قصه عشقم گفتم و تو در اوج سکوت با نگاهی پرتردید و خمود!
گفتی از عشق حذر کن!! نفسم بند آمد..............................
امروز 4/8/94 از طرف.....................