یک تجربه شیرین
ارام به نقطه ای بی هدف خیره هستم
صدای دعای ابوحمزه درگوشم می پیچد
بیاد امام زمان و امام رضا می گریم
دلتنگی میکنم دلم حرم می خواهد
دلم نماز خواندن در حرم را می خواهد
دلم همهمه حرم را می خواهد
گریه امانم نمی دهد
اسم خدا در قلبم هک می شود
جگرم می سوزد
به خود میپیچم
چه لحظات شیرینی
از دوریش می سوزم
قلبم را فشار می دهم
درست نفس نمی کشم
می گویم خداااا...
نمی توانم فریاد بزنم
عجب لحظاتی...
کم کم ارام می شوم
سرم گیج می رود نمی توانم بنشینم
ارام بروی بالشت خواب می روم