در انتهای هر سفر...
در آینه ، دار و ندار خویش را مرور می کنم.
این خاک تیره ، این زمین... پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان ، سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر ، در آینه ؛ بجز دو بیکران کـــــــــــرا
بجز زمین و آســــــــــمان چیزی نمانده است
گم گشته ام ، کجا ؟
ندیده ای مـــــــــــرا.... ؟!
این روزها من,خدای سکوت شده ام,
خفقان گرفته ام تا ارامش اهالی دنیا خط خطی نشود.....
اینجا زمین است رسم ادمهایش عجیب است...
اینجا که گم شوی بجای اینکه دنبالت بگردن فراموشت میکنن...
.