باد در میان ساقه های گندم غوغایی راه انداخت
نام تو را برد
کوه به خودش لرزید و غرید
نام تورا خواند
اسمان با تمام بی کرانگی اش
دلش تنگ شد
یاد تورا کرد
نامت را برد و بارید
من
من در میان این همه یاد تو
سکوت کردم و
سکوتم فریادی شد برای درونم تا
بهم ریزدبشکند نمام بت های خود ساخته را
ببخش