دام دگر نهادهام تا که مگر بگیرمش/ آنک بجست از کفم بار دگر بگیرمش
آنک به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش/ گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش
دل بگداخت چون شکر بازفسرد چون جگر/ باز روان شد از بصر تا به نظر بگیرمش
راه برم به سوی او شب به چراغ روی او/ چون برسم به کوی او حلقه در بگیرمش
درد دلم بتر شده چهره من چو زر شده/ تا ز رخم چو زر برد بر سر زر بگیرمش
گر چه کمر شدم چه شد هر چه بتر شدم چه شد/ زیر و زبر شدم چه شد زیر و زبر بگیرمش
تا به سحر بپایمش همچو شکر بخایمش/ بند قبا گشایمش بند کمر بگیرمش
خواب شدست نرگسش زود درآیم از پسش/ کرد سفر به خواب خوش راه سفر بگیرمش
مولوی