دلم براي کودکيم تنگ شدهبراي روزهايي که باورم ساده بودهمه آدم ها را دوست داشتممرگ مادر "کوزت" را باور مي کردم و از زن "تنارديه" کينه به دل مي گرفتممادرم که مي رفت به اين فکر بودم مثل مادر "هاچ" گم نشود دلم مي خواست "ممُل" را پيدا کنماز نجاري ها که مي گذشتم گوشه چشمي بدنبال "وروجک" مي گشتمتمام حسرتم از دنيا،نوشتن با خودکار بوددلم تنگ شدهشايد يک روز در کوچه بازار فريب دست من ول شد و او رفت