86412740152
پسندها
99

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • وقتی می‌بینی طرفت دیگه به هیچ‌کدوم از رفتارات اعتراض نمی‌کنه، فکر نکن آدم ایده‌آلی شدی!
    این زنگ خطره. داره نسبت به تو بی‌تفاوت می‌شه. بفهم!
    من تمام احساساتم را در یک دوستت دارم میریزم و تو تمام انعکاست را در غلظت یک مرسی
    اگه دیدى بغض کردى ولى دلیل گریه کردن پیدانمیکنى…
    اگه دنبال جایى میگشتى که دادبزنى…
    بدون که دل خدابرات تنگ شده ، میخواد صداش کن
    حضور هیچ کسی در زندگی ما اتفاقی نیست…
    خداوند در هر حضور جادوئی نهان کرده برای کمال ما…
    خوش آنکه در یابیم جادوی حضور یکدیگر را…
    به خدا گفتم به من همه چيز بده تا از زندگي لذت ببرم، خدا گفت: به تو زندگي دادم تا از
    همه چيز لذت ببري...
    کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود، ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم
    گفت حالت را نمی پرسم چون می دانم خوبی،
    عکس هایت همه با لبخنداند!!
    روی هر پله که باشی خدا یه پله از تو بالاتره

    نه به خاطر اینکه خداست

    بلکه به خاطر اینکه دستتو بگیره...
    انگار تصور من از خوشبختی
    با تصور خدای من متفاوت است
    خدایا ..
    شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم!
    بی وفا باشی شکایت می کنند، با وفاباشی خیانت می کنند، مهربانی گرچه آیین قشنگیست اما، مهربان باشی رهایت می کنند.!
    نیا باران
    زمین جای قشنگی نیست
    من از اهل زمینم خوب می دانم
    که گل در عقد زنبور است
    ولی سودای بلبل دارد و
    پروانه را هم دوست می دارد.
    مترسک گفت: ای گندم! تو گواه باش که مرا برای ترساندن آفریدند اما من عاشق پرنده ای بودم که از ترس من از گرسنگی مرد!
    عابدی در حال نماز بود، مجنون از کنارش گذشت

    و او نمازش را شکست و گفت:
    مگر ندیدی که من در حال نمازم، باعث شدی نمازم بشکند
    مجنون گفت : من که عاشق لیلی ام متوجه تو نشدم
    تو که عاشق خدای لیلی هستی چطور متوجه من شدی
    چقدر خوشحال بود شیطان،وقتی سیب را چیدم گمان كرد فریب داده است مرا نمیدانست تو پرسیده بودی كه "مرا بیشتر دوستداری یا ماندن در بهشت را"؟!
    یه وقت به سرت نزند! که شعرهایم را بتکانی…

    چرا که رسوا خواهم شــــــــــــد…!

    و همه خواهند دید!!

    لحظه لحظه تــــــو را در میان واژه هایم!!!…
    شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم

    بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم

    خالی از خودخواهی من ، برتر از آلایش تن

    من تو را بالاتر از غم ، برتر از من دوست دارم

    عشق صد ها چهره دارد ، عشق تو آئینه دار عشق

    عشق را در چهره ی آئینه دیدن دوست دارم

    در خموشی ، چشم ما را قصه ها و گفتگوهاست

    من تو را در جذبه ی محراب دیدن دوست دارم

    در هوای دیدنت ، یک عمر در چله نشستم

    چله را در مقدم عشقت شکستن دوست دارم

    بغض سرگردان ابرم قله ی آرامشم تو

    شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
    زمین به آسمان بیاید

    آسمان به زمین

    حواسم نه پرت شیطنت های ستاره ها می شود

    نه دلربایی گنجشگکان باغ

    محو چشم های توام هنوز...
    چه دوستم داشته باشی و چه ازمن متنفر باشی در هر صورت بهم لطف میکنی چون اگه دوستم داشته باشی تو قلبت هستم و اگه ازم متنفر باشی تو ذهنتم (شکسپیر)
    لحظه ها می گذرند و روزها را خاکستر می کنند ،

    و من در گرد و غبار این ثانیه ها می دوم ؛

    به دنبال چه نمی دانم !

    هراسانم از آن که فصل ها پوست بیندازد و من هنوز در کالبد خویش بمانم ،

    شاید خیالی بس بیهوده که رسیده باشم ،

    به آنچه خواسته ام ، به آنچه که باید می رسیدم ،

    وبه آنچه که لیاقت رسیدن به آن را داشته ام . . . ،

    تشنه لبم ، دروغ است اگر بگویم به جرعه ای بیش نیازمند نیستم

    دریا می خواهم به وسعت آفاق ، به وسعت دریا !
    همه میتونن اسمت رو صدا کنن اما....





    کم هستن کسایی که وقتی اسمت رو صدا میزنن لذت میبری

    و با تمام وجود دوس داری در جوابشون بگی:





    جاااانم...!
    عشق آلوچه نیست که بهش نمک بزنی، غذا نیست که بهش ناخونک بزنی، رفیق نیست که بهش کلک بزنی عشق مقدسه , باید جلوش زانو بزنی
    اینومن نباید بهت بگم ولی

    تو یه عیب خیلی بزرگ

    داری که…

    نمی شه دوست نداشت
    عشق‌، هدیه‌ است‌...

    جان‌دارُ مجسّم‌!
    حادث‌ می‌شودُ
    تحمیلش‌ نمی‌توان‌ کرد.
    قلب‌ را لب‌ْریز می‌کند.
    با عقل‌ فهمیده‌ نمی‌شودُ
    به‌ چنگ‌ نمی‌آید.
    مقدّری‌ست‌ که‌ همه‌ چیز را
    دگرگون‌ می‌سازد.

    عشق‌، هدیه‌ است‌...
    تُردترین‌ُ گران‌مندترین‌ِ هَر زنده‌گی‌.
    دوست‌ داشتن‌ُ
    دوست‌ داشته‌ شُدن‌
    وَ از نو شناختن‌ِ هر روز.
    آواره

    دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟
    دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟

    تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌
    ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟


    مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
    راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟

    مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
    در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟

    خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
    شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

    شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌
    گریه کن پس شانه‌ی مردانه می‌خواهی چه کار؟
    بهم گفت کمى از حال و روزت بگو و من سکوت کردم و سکوت کردم و سکوت کردم ، اونقدر سکوت کردم که مطمئن شدم چیزى رو از قلم ننداختم !
    هـــــی رفـــیـــــــق . . .

    زیـــــــادى خـــوبـــــى نـــکــــن !!!

    انـــســـــان اســـت، فـــــرامــــوشـــکار اســـــت !

    از تنهــــایـــــى اش کــــــه در بیــــایـــــد تنــهــــایـــــى ات را دور مــیـــزنــــد !

    پـــشـــت مــــى کـــنــــد بـــــه تـــــو , بــــه گــــذشـــتــــه اش !!!

    حـــتــــی روزى میــــرســــد کــــــه بــــــــه تـــــــو میــگـــویـــد: شـــــما... :
    ﺯﻣﯿـــﻦ ﻗﺎﻧـﻮﻥ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﺩ ...
    ﻫــﻔﺖ ﻣﯿﻠﯿـــﺎﺭﺩ ﺁﺩﻡ
    ﻭ ﻓﻘـﻂ ﺑـﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬــﺎ
    ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻨﻬـﺎﯾﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ
    ﻭ ﺧﺪﺍ ﻧﮑـــﻨﻪ ﮐـﻪ ﺁﻥ ﯾـﮏ ﻧﻔـــﺮ
    ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ ﺑﮕــــﺬﺍﺭﺩ،
    ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺣﺘﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻫـــﻢ
    ﻏﺮﯾﺒـﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ..
    پیراهن گناه مرا مکش از پشت

    که بر می گردم

    و بی خیال عزیزهای مصری و یعقوب های چشم به راه

    چنان به خود می فشارمت

    که هفتاد و هفت سال تمام

    باران ببارد و گندم درو کنیم...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا