می گویند(بنویس)
از سر زور بنویس
بنویس چون گفتند(گر ننویسی مردی)
خدایا چه بنویسم وقتی قلمی در دست ندارم
گفتم(قلم) گفتند(ملت)
گفتم(ورق) گفتند(وطن)
گفتم(موضوع)گفتند(حرام است)
گفتم(چرا)گفتند(کبیره است)
تردید کردم افتاد قلم به یک باره ز دستم
نوشتم از خون دل ملت نوشتم
با خون شاهرگم نوشتم
باران بارید و شست...خون من جاری شد در فاضلاب
دوباره گفتند(بنویس) گفتم(جان در بدن نیست)
گفتند(جان می دهیم تو را)
گفتم(قلم) گفتند(فریاد)
گفتم(ورق) گفتند(سکوت)
در کنج اتاق نشستم و در خلوت خود فریاد زدم
در سکوت درونم فریاد زدم از دردها
دق کردم و مردم
آمدند تا بگویند بنویس ...دیدند که نوشتم و مردم
دیگری را آوردند گفتند(بنویس........) گفت(.....................)
از سر زور بنویس
بنویس چون گفتند(گر ننویسی مردی)
خدایا چه بنویسم وقتی قلمی در دست ندارم
گفتم(قلم) گفتند(ملت)
گفتم(ورق) گفتند(وطن)
گفتم(موضوع)گفتند(حرام است)
گفتم(چرا)گفتند(کبیره است)
تردید کردم افتاد قلم به یک باره ز دستم
نوشتم از خون دل ملت نوشتم
با خون شاهرگم نوشتم
باران بارید و شست...خون من جاری شد در فاضلاب
دوباره گفتند(بنویس) گفتم(جان در بدن نیست)
گفتند(جان می دهیم تو را)
گفتم(قلم) گفتند(فریاد)
گفتم(ورق) گفتند(سکوت)
در کنج اتاق نشستم و در خلوت خود فریاد زدم
در سکوت درونم فریاد زدم از دردها
دق کردم و مردم
آمدند تا بگویند بنویس ...دیدند که نوشتم و مردم
دیگری را آوردند گفتند(بنویس........) گفت(.....................)