mani24
پسندها
36,402

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • می ایم

    می مانم

    وبرایت مینویسم اینجا ....

    مینویسم تا شاید با نوشتن ذره ای از دلتنگیم کم شود

    مینویسم از خاطراتمان .... از لحظه هایی که هیچوقت فراموش نخواهند شد ........

    با نوشته هایم....... تو را....... و دفترخاطراتم را مرور میکنم که در برگیرنده تمام خاطرات من است

    نوشته هایم بی تو معنا ندارند .....

    پس بمان و همیشه باش

    زیرا لحظه های زندگیم وخاطراتم تنها به یاد تو و با تو معنا دارد .....

    دوستت دارم ......
    آن لحظه که دلتنگت می شوم

    خود به خود هوس باران را می کنم.

    آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود

    هوس یک کوچه تنها را می کنم

    آن لحظه است که دلم می خواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم

    قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان

    آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،

    دلم نمی خواهد باران قطع شود.

    دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ، خالی شوم ،

    از دلتنگی ها ،تنها صدای قطره های باران را می شنوم

    دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند

    لحظه ای که آرام آرام می شوم

    آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،

    دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ،

    فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود.

    صدای کسی که با چشمان خیس در زیر باران قدم می زند ،

    تنهایی در کوچه های سرد و خالی…

    کجایی که جایت در کنارم خالی است.

    در این شب بارانی تو را می خواهم ،

    کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد.
    زیر باران

    باید رفت

    و به پیشانی یک ابر نگاهی

    باید کرد

    و در این لحظه که جز تنهایی چیزی نیست

    باید دید

    باید گفت

    زندگی یعنی" تو "

    چه کسی می فهمد

    من تو را می خواهم

    عشق در آستینم

    و نگاه تو به زیبایی چند لحظه دعا است

    تو که رفتی

    زندگی لج کرد

    رفت

    من خودم

    در درون تنهایی ام خواب بودم

    صبح که بیدار شدم

    و به ایوان نگاهت رفتم

    هیچ نبود

    قصه ی عشق من و تو

    روی دیوار ها هم پاشیده

    گل پیچک کنار دیوار

    فهمیده

    که دلم در طلب قلب تو بی تاب شده است ...


    بازدلم بهانه ات را گرفته است

    و دیوانه وار وجودم را زیر و رو می کند تا شاید تو را بیابد

    چند وقتی است که گم شده ای

    در لابلای تار و پور وجودم

    اصلاً خودم شده ای،دلم،روحم،قلبم،چشمم،دست م...

    خودِ خودِ من شده ای

    با این حال از من دوری

    دورتر از ستاره ای که تو آن شب آشنایی برای طلوع عشقمان نشانه کردی

    چه دست نیافتنی شده ای

    چه دور شده ای از من،چه دور مانده ام من از تو و چه مشتاقم برای بودن با تو

    چه فاصله ای است بین چشمان من و تو

    وچه سرد است دستانم بی حضور گرمای دستانت ..........


    اومدم بگم

    دلتنگم ........

    بگم بازم هواي رفتن کردي و آسمون رو بغض گرفت

    بگم که کوله بارت رو که بستي تا بري

    آسمون بازم بغض کرد اما اونو نشکست

    چون موندنت رو باور داشت

    چون نمي خواست مثل من رفتنت رو باور کنه

    نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند


    مثل آسمانی که امشب می بارد....


    و اینک باران


    بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند


    و چشمانم را نوازش می دهد


    تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم . . .
    جایی در شبِ دلم هستم با ستارگانی که حرفهایِ ساکتِ مرا به آسمان خواهند گفت .



    می مانم

    مینویسم ........


    نمیذارم چراغ این خانه خاموش شه ....

    زودتر برگرد

    من اینجا می مانم .......



    سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است




    که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است




    تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما




    شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است




    رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز




    به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است




    مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی




    کمال عشق ، جنون است و دیگرآزاری است




    مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست




    ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است




    بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب




    جهانِ جهنم ما را ، که غرق بیزاری است


    پیش روی من تا چشم یاری میکند دریاست

    چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست

    در این ساحل که من افتاده ام خاموش

    دلم تنهاست بی تو .......

    صدایم کن ...

    ستاره ات اینجاست ...

    کنارت .......


    ستاره ات اینجاست

    برات مینویسه

    از دلتنگیش .....

    از دلش ........که بهانه گیر شده

    بهانه ی صدای تو

    با ستاره ات حرف بزن

    ستاره ات صداتو میشنوه

    صداش کن


    آن لحظه که دلتنگت می شوم

    خود به خود هوس باران را می کنم.

    آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود

    هوس یک کوچه تنها را می کنم

    آن لحظه است که دلم می خواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم

    قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان

    آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،

    دلم نمی خواهد باران قطع شود.

    دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ، خالی شوم ،

    از دلتنگی ها ،تنها صدای قطره های باران را می شنوم

    دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند

    لحظه ای که آرام آرام می شوم

    آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،

    دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ،

    فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود.

    صدای کسی که با چشمان خیس در زیر باران قدم می زند ،

    تنهایی در کوچه های سرد و خالی…

    کجایی که جایت در کنارم خالی است.

    در این شب بارانی تو را می خواهم ،

    کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد.
    دوست دارم پرواز کنم تا که از میان ابرها بگذرم و به وسعت عشق تو دست یابم


    سلام خوبی برات یه پیغام گذاشتم خوشحال میشم که بخونی
    سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است




    که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است




    تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما




    شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است




    رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز




    به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است




    مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی




    کمال عشق ، جنون است و دیگرآزاری است




    مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست




    ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است




    بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب




    جهانِ جهنم ما را ، که غرق بیزاری است


    سلام.مطالبتون رو تو تالار گفتگوهای تنهایی خیلی دوس دارم .
    اما نمیدونم چرا تشکر ندارم!....
    دست مریضاد.
    سرانگشتانم که می سوزد ...




    یعنی وقت ِ‌نوشتن از تـــوست


    بــیــــا در خـــیـــالــم


    آرام بنشین ...


    مــــی خــواهـــم صــدای ِ نفس هــــایت را


    بنویــــســـم..........‬


    بناگاه ترا می نامم

    و با تو سخن می گویم

    و به دست های خود می نگرم

    که پر از تو است

    و در سر تا پای خود

    تن تو را حس می کنم

    نام تو در سرم می پیچد

    که رساتر از های و هوی دنیاست

    ولی تو را به فراموشی می سپارم

    چون باغبانی که

    گل ها را به سکوت باغ می سپارد

    زیرا باز بسوی تو خواهم آمد

    زیرا بناگاه ترا خواهم نامید

    و با تو سخن خواهم گفت
    نمیدانم کجایی

    در وجودم نهفته شدی...

    در بین دستانم...

    در قلبم...

    در گوشه چشمانم...

    در آسمان ایمانم...



    در کجا نشسته ایی

    کنار ساحل آرامش من

    آنجا که تپش قلبم به شماره میفتد

    شاید آنجا که شاپرکی بر گل آرام مینیشیند



    کجا تو هستی که اینگونه به وجودم ملحق میشوی

    در بی خوابی هایم

    در شبهایه بی قراریم...

    در متن تمام تنهاییم

    چگونه تو آرام گرفتی در این آشوب



    تو کجا آشکار اینگونه پنهان شده ایی

    در زیر پوست من

    چه لطیف میجهی...

    تو در فراسوی هر زمان

    در هر جای این مکان

    با منی...

    طوری روحم با عشق تو آمیخته شد که انگار

    تو خود منی...

    همیشه دلتنگتم....

    دلتنگی های آدمی را

    باد ترانه ای می خواند

    رویاهایش را

    آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

    و هر دانه برفی

    به اشکی نریخته می ماند

    سکوت

    سرشار از سخنان ناگفته است

    از حرکات ناکرده

    اعتراف به عشق های نهان

    و شگفتی های بر زبان نیامده

    در این سکوت

    حقیقت ما نهفته است

    حقیقت تو

    و من !...

    گم می شوم بی تو

    در جنگل سکوت و تنهایی

    آنگاه که از صدای هوهوی باد می هراسم



    و در آن تاریکی مبهم

    بی تو

    فانوسم می شکند!

    فقط چند لحظه

    نبودنت را جبران کن

    چیزی شبیه باران میخواهم

    شبیه نسیم

    چیزی مثل بوی بهار

    محبوبه شب

    چیری مانند صدای چشمه

    همنوایی سحرانگیز پرندگان در سپیده دم

    چیزی میخواهم که سرخی انار

    سپیدی یاس

    زلالی آب

    نرمی ماسه ساحل

    همه را با هم داشته باشد

    چیزی شبیه طلوع خورشید بر سر قله

    یا غروب دریا

    چیزی مانند مهتاب شبانه

    با چلچراغ ستاره ها

    چیزی میخواهم شبیه بودنت

    چیزی که یادآور تو باشد.


    از بوی تو تا خیالم

    یک کوچه باغ

    سیب راهست

    از چشم تو تا چراغم

    یک مزرعه ستاره

    یک آسمان ماهست

    گل می چکد ز باران

    از ابر تو تا هوایم

    یک کوچ برستو

    یک دشت آشیانست

    از اسم تو تا دفتر من

    یکصد غروب دریا

    یکصد افق ترانست

    بگذار ساده گویم

    انگار من تو هستم

    اینها همه بهانست



  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا