دریایی اشک دارم که گاه و بیگاه با برهم نهادن پلکانم امواجی در آن پدیدار میشود.. !! امواجی گاه خروشان که به ژرفای ساحل صورتم میرسند و گونه هایم را میشوید یا گاه آرام و سنگین فقط ساحل چشمانم را تر میکنم ... ساحلی که هر بدی و خوشی را به خود دیده ... ساحلی که مانند سواحل دیگر عشق بازی معشوقان را ندیده و همه و همه چیز جز انتظار برای جاپای ترش نیست ...
دنیای این روزای من همقد تنپوشم شده.....
اینقد دورم از تو که دنیا فراموشم شده..........
دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده.........
تنها مدارا میکنیم دنیا عجب جایی شده..........
هرشب تو رویای خودم اغوشتو تن میکنم.....
اینده این خونه رو با شمع روشن میکنم.............
همه چيز در جهان براي بودن ادميست ودرد اين است كه بودن.خود براي چيست؟چه خنده اورند انها كه بودن خويش را در جهان ابزار چيزي كرده اند كه خود ابزار بودن انهاست!وچه بسيارند ادمياني كه در اين گردونه ابلهانه دور ميزنند........
چگونه بگذرم از عشق.از دلبستگی هایم؟
چگونه میروی با اینکه میدانی چه تنهایم؟
خداحافظ ؟بدون تو گمان کردی که میمانم؟
خداحافظ بدون من یقین دارم که میمانی!!!!!!
دلم گرفته این روزا
از این روزای بی صفا
چرا خدا چرا خدا من و اونو کردی جدا
من اون رو دوست داشتم و اون میمرد همش برای من
اما نمیدونم چی شد یکی اومد بجای من
موی طلایی داشت و من یه دختر ساده بودم
دختر ساده ای که تو دام اون افتاده بودم... (خودم نوشتم دوست داشتی ادامه شو میذارم)