از صدفهایی
که برایم جمع کرده ای
قصری ساخته ام پیچ در پیچ
هر روز
سيندرلا گونه
در دالانهای پر رمز و رازش
قدم می زنم
و دل به قصه های
قطره های به بند کشیده می سپارم
پا برهنه ام
اما
کفشهای ترا ربوده ام
به داروغه نوشته ام
هر چه ستاره دریایی ست
بر فراز قصر بیاویزد
تا شبهای تاریکش را روشنی بخشد
غصه نخور
هزار عروس دریایی را نیزگماشته ام
تا پذیرایت باشند
غزل خوان تنهاییم
سيندرلا ی تو
در انتظار توست ...