onia$
پسندها
9,995

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • قاصدک شعر مرا از بر کن،برو آن گوشه باغ،سمت آن نرگس مست،و بخوان در گوشش،وبگو باور کن،یک نفر یاد تو را،لحظه ای از یاد نخواد برد.....
    خدایا حكمت قدمهایی را كه برایم بر میداری آشكار كن تا درهایی را كه به سویم
    میگشایی ندانسته نبندم و درهاییكه به رویم میبندی به اصرار نگشایم
    منم رشتم نقشه کشی نیستش اما اصول مدیریت و تئوری سازمان دارم
    یه نرم افزار نقشه کشیه تو دانشگاه خیلی بهت یاد نمیدن اگه خودت بتونی همین یه نرم افزار رو کامل یاد بگیری باهاش میتونی ماشین ..... طراحی کنی
    واییی این catia خیلی اذیتم کرد رفتم خونه رفیقم تا اخر یادش گرفتم کار کردی catia?
    سلام امروز تازه راحت شدم چند تا میان ترم داشتم از شرشون راحت شدم
    سلام سونیا جون
    من علی هستم
    منم امیدوارم دوست خوبی برات باشم.:gol:
    نه تو می مانی و نه اندوه
    و نه هیچیک از مردم این آبادی...
    به حباب نگران لب یک رود قسم
    و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
    غصه هم می گذرد ،
    ... آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
    لحظه ها عریانند.
    به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز
    خواهش ميكنم ابجي سونياي گل ولي واقعا شرمندمون كردي
    مرسي تو هم ارزو ميكنم هفته اي خوبي پيش رو داشته باشي
    برا مام دعا كني يادت نره
    شبت اروم و رنگي
    باي تا هاي
    خب انگار رفتي سونيا گل
    برو خوب بخابي
    شبت رنگي
    بابايي
    واااااااااااااااي خيلي امشبي شرمندم كردي با اين متناي قشنگت خيلي گلي خيلي گلي
    خيلي ميسي ميسي ميسي
    سلام به سونياي گل
    ميسي اميدوارم تو هم خوب خوب خوب باشي
    به كسي كه خودش گله بايد گل داد تا اون گل هم نفس بگيره
    چشمهايم سوی پنجره ای آبی سوی اسمان دل باز خواهم کرد

    خدا می داند که چقدر دلم گرفته است

    خدا می داند که چقدر دوست داشتم سوی تو ای يگانه عاشق عالم پرواز می کردم

    دوست داشتم که سر بر نگاه مهربانت می گذاشتم

    دوست داشتم در تو تمام می شدم . اشک در چشمان من حلقه ای از غم و شوق رو به تصوير کشيده



    خدايا تو مرا هرگز تنها مگذار

    دوستت دارم
    دیگه کلاً تعطیلی دیگه ... با خودت حرف میزنی .. با خودت درد دل میکنی ..
    عوض این کارا به سوالات واقعی دوستات جواب بدی بهتره ...
    دوست دارم با تو تا خدا پرواز کنم

    دوست دارم با تو طعم دوست داشتن را يک بار هم ک شده احساس کنم..

    دوست داشتم در چشمان تو گم می شدم

    دوست داشتم با قايق عشقم سوی تو می آمدم

    ولی قلب تو جای برای ما ندارد

    قلب تو پر از کشتی های تجاری است

    پر از مسافران زيبا رو

    ساحل دلت بس شلوغ است که من جايی برای آمدن هم ندارم

    کسی هم آنجا مرا نمی خواهد

    تو در آن ميانه به تماشا نشسته ای

    من آن جا چه کاره باشم

    آدم که بدبخت باشد همين است ديگر



    امشب در دلت جشن ستاره ها برپاست

    رقص ها و پايکوبی ها

    من هم اينجا برای اشکهايم جشن می گيم

    تا دلشان از اينکه حتی کسی آنها را هم نمی بيند نگيرد

    تو نه من را ديدی نه اشک هايم را
    من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن

    من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین

    رایگان می بخشد نارون شاخه ی خود را به کلاغ

    هر کجا برگی هست شور من می شکفد

    مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن


    به سراغ من اگر می آیید

    پشت هیچستانم

    پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصد هایی است

    که خبر می آرند از گل وا شده ی دورترین نقطه ی خاک

    پشت هیچستان چتر خواهش باز است

    تا نسیم عطشی در بن برگی بدود

    زنگ باران به صدا می آید

    آدم اینجا تنهاست

    و در این تنهایی سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست

    به سراغ من اگر می آیید

    نرم و آهسته بیا یید که مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
    من در این خانه به گمنامی غمناک علف نزدیکم

    من صدای نفس باغچه را می شنوم

    و صدای ظلمت را وقتی از برگی می ریزد

    و صدای سرفه ی روشنی از پشت درخت

    عطسه ی آب از هر رخنه ی سنگ

    چکچک چلچله از سقف بهار

    و صدای صاف باز و بسته شدن پنچره ی تنهایی

    و صدای پاک پوست انداختن مبهم عشق

    متراکم شدن ذوق پریدن در بال

    و ترک خوردن خودداری روح

    من صدای قدم خواهش را می شنوم

    و صدای پای قانونی خون را در رگ

    ضربان سحر چاه کبوتر ها

    تپش قلب شب آدینه

    جریان گل میخک در فکر

    شیهه ی پاک حقیقیت از دور

    من صدای وزش ماده را می شنوم

    و صدای ایمان را در کوچه ی شوق

    و صدای باران را روی پلک تر عشق

    روی موسیقی نمناک بلوغ

    و صدای متلاشی شدن شیشه ی شادی در شب

    روی آواز انارستا ن ها

    پاره پاره شدن کاغذ زیبایی

    پر و خالی شدن کاسه ی غربت از باد
    و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت

    و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده ی پرواز دگرگون می شد

    و بدانیم که پیش از مرجلن خلائی بود در اندیشه ی دریاها

    مرگ پایان یک کبوتر نیست

    مرگ وارونه ی یک زنجره نیست

    مرگ در ذهن اقاقی جاریست

    مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

    مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید

    مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

    گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد

    و همه می دانیم ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است
    من نمی دانم

    که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است

    کبوتر زیباست

    و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

    گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد

    چشمها را باید شست جور دیگر باید دید

    واژه ها را باید شست

    واژه باید خود باد

    واژه باید خود باران باشد

    چتر ها را باید بست

    زیر باران باید رفت

    فکر را خاطره را زیر باران باید برد

    با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

    دوست را زیر باران باید دید

    عشق را زیر باران باید جست
    من به سیبی خشنودم

    و به بوییدن یک بوته ی بابونه

    من به یک آیینه یک بستگی پاک قناعت دارم

    من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد

    و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف کند

    من صدای پر بلدرچین را می شناسم

    ماه در خواب بیابان چیست؟


    زندگی رسم خویشاوندی است

    زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

    پرسشی دارد اندازه ی عشق

    زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود

    زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

    زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد

    زندگی مجذور آیینه است

    زندگی گل به توان ابدیت

    زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست

    زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست


    هر کجا هستم باشم

    آسمان مال من است

    پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است

    چه اهمیت دارد

    گاه اگر می رویند

    قارچهای غربت؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا