مهدیbmw
پسندها
30

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گردن بند

    نشستم سالها بر ساحل عشق درخشانت
    و مروارید شعرم را ،
    فرو آویختم بر گردن همرنگ مهتابت .
    ولی دیشب که بازوی کسی بر گردنت پیچید
    ز هم بگسست گردن بند احساسم
    و مروارید ها در کام موج حسرتم ، غلتید !
    ممنون كه تو اين مدت ياد من هم بودين
    موفق باشين
    دعوت

    ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و میدانم
    چرا بیهوده می گویی دل چون آهنی دارم؟
    نمیدانی نمیدانی که من جز چشم افسونگر
    در این جام لبانم باده مرد افکنی دارم!
    چرا بیهوده میکوشی که بگریزی ز آغوشم ؟
    از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی
    نمیترسی نمیترسی نمیترسی که بنویسند نامت را
    به سنگ تیره گوری شب غمناک خاموشی
    بیا دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری
    فدای لحظه ای شادی کن این رویای هستی را
    لبت را بر لبم بگذار کز این ساغر پر می
    چنان مستت کنم تا خود بدانی قدر مستی را !
    ترا افسون چشمانم ز ره برده است و میدانم
    که سر تا پا به سوز خواهشی بیمار میسوزی
    دروغ است این اگر پس آن دو چشم راز گویت را
    چرا هر لحظه بر چشم من دیوانه می دوزی؟؟؟
    shoma ham....?
    shoma ham ch?
    be nazare man ba tavakol b khodast k zendegi ziba mishe.
    yani onja har ettefaghi ham barat biofte migi hekmatesheo a khoda tashakoram mikoni.
    mage na?
    من خسته ام...خسته از آینه...از آدمی...از آسمان

    مگر تحمل یک پرنده ی کوچک خانه زاد،

    یک پرنده ی جامانده از فوج باران خورده ی بی بازگشت،

    تا کجای آسمان تمام رویاهاست؟!؟

    فقط بگو کی وقت رفتن فراخواهد رسید؟
    میری خودکار بیک میخری 100 تومن ، ولی لاک غلط گیر 800 تومن.
    تو این زندگی حتی رو کاغذم اشتباه کنی،برات گرون تموم می شه...
    hi
    tnx
    u khobi?
    man k gofte bodam vaghti miam uni dg kamtar mitonam biam net.
    misi u ham moafagh bashi.vali dg ziad miam enshallah.
    در شبی تاریک
    که صدایی با صدایی در نمی امیخت
    وکسی کس را نمی دید از ره نزدیک
    یک نفر از صخره های کوه بالا رفت
    و به ناخن های خون آلود روی سنگی کند نقشی را واز آن پس ندیدش هیچکس دیگر
    شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشیدو روی صخره ها خشکید,
    از میان برده است طوفان نقش هایی را که به جا ماند از کف پایش.
    گر نشان از هرکه پرسی باز,بر نخواهد آمد آوایش.
    (سهراب سپهری)
    هيچـــ كســ

    ويراني ام را حســـ نكرد

    روز رفتنــــــــت را به خاطــــــــــر داری ؟

    کفــــــش هایــــت را بغل کــــــــرده بــــودی . . .

    مبـــــادا صدایـــــش گوش هایـــــم را آزار دهـــــــــد ! ! !

    نـــــوک ِ پا ، نـــــوک ِ پا دور شــــدی

    از همیـــــن گوشــــهـ کنــــار

    .

    .

    .

    و امــــــــروز

    بی ســــــر و صـــــــــدا پیدایـــــت شد

    تـــــا بــــه رخ نکشـــــــــی اشتباهاتـــــــــــــم را

    ایـــــن بـــــار کفــــش هایـــــت را می دزدم

    مبــــــــــادا فکـــــر ِ رفتــــــــــن به ســـــرت بزنــــــــد
    when the egg breaks by an external power,a life ends...
    when an egg breaks by an internal power,a life begins..
    great changes always begin with that internal power.
    آهای همیشگی ترینم
    تمام فعلهای ماضیم را ببر
    چه در گذر باشی چه نباشی
    برای من
    استمراری خواهی بود
    ….من هر لحظه تو را صرف میکنم..
    همه گفتند فراموشش کن

    و نمی دانستند

    که به جز یادت تو هر لحظه مرا

    یاری نیست

    هر که می دید غمم را می گفت

    که دوایت گذر ایام است

    لحظه و ساعت و روز

    در پی هم رفتند

    و فراموش شدند

    عشقت اما در من

    همچنان پا بر جاست

    هر که می گفت

    دوایت گذر ایام است

    کاش می دید که بعد از عمری

    باز هم یاد تو در من باقیست

    باز هم یاد تو در من گرم است

    باز هم یاد تو در من خوب است

    باز هم یاد تو رویای من است

    باز هم یاد تو امید فردای من است
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا