در تلاش شب که ابر تيره می بارد
روی دريای هراس انگيز
وز فراز برج بارانداز خلوت مرغ باران می کشد فرياد
خشم آميز
و سرود سرد و پر توفان دريای حماسه خوان گرفته اوج
می زند بالای هر بام و سرايی موج
و عبوس ظلمت خيس شب مغموم
ثقل ناهنجار خود را بر سکوت بندر خاموش می ريزد -
می کشد ديوانه واری
در چنين هنگامه
روی گام های کند و سنگينش
پيکری افسرده را خاموش.
مرغ باران -می کشد فرياد دائم
عابر ! ای عابر !
جامه ات خيس آمد از باران.
نيستت آهنگ خفتن
يا نشستن در بر ياران؟...
ابر می گريد
باد می گردد