سالها نوشتم برای چه؟ برای که؟
می خواهم باز بنویسم اما این بار برای تو...نه...نه...دیگر تو نه...من...من از من مینویسم...از من
به نام او
من نیز نامی دارم
نامم قشنگترین واژه ی هستیست
نامم...
هر چه باشد مهم نیست چیست مهم این بود که روزگاری صدایی از نامم به گوشم میرسید و اکنون نه!
اکنون من ... من هستم...پس دیگر چه حاجتیست که تو نامم را بدانی
من اکنون هستم اما با نیست ها
من صدای سکوت را میشنوم با گوش جان
من سایه ی سنگین بودن در عین نبودنم را میبینم گاه پیشاپیشم گاه به دنبالم...گریزانم از هر انچه هست و نادیدنیست
به دل نگیر خداوندگار قشنگیهایم تو را با هیچ میزانی نمی سنجم تو فراتر از میزان چون منی هستی تو خداوندگار من هستی