دلم گرفته، اي دوست!
هوايِ گريه با من؛
گر از قفس گريزم،
كجا رَوَم، كجا، من؟
كجا رَوَم؟
كه راهي به گلشني ندانم،
كه ديده بَرگشودم به كنجِ تنگنا، من.
نه بَسته ام به كس دل، نه بسته كس به من نيز:
چو تخته پاره بَر موج، رَها، رَها، رَها، من.
زِِ من هَر آن كه او دور، چو دل به سينه نزديك؛
به من هَر آن كه نزديك، ازو جدا، جدا، من!
نه چشمِ دل به سوئي، نه باده در سبوئي
كه تر كنم گلوئي به يادِ آشنا، من.
زِ بودنم چه اَفزود؟ نبودنم چه كاهد؟
كه گويدم به پاسخ كه زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم در آسمانِ اَبري ...
دلم گرفته، اي دوست! هواي گريه با من ...
وقتي كه ديگر نبود ،
من به بودنش نيازمند شدم
وقتي كه ديگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتي كه ديگر نمي توانست مرادوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتي او تمام كرد
من شروع كردم
وقتي او تمام شد
من آغاز شدم
و چه سخت است
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگي كردن است
مثل تنها مردن!...
سلام
کاش کاشکی ای نبود. فقط تعریف از اتفاقات ورویاهای اتفاق افتاده بود که میگفتیم.
فکر میکنم خبری باشه.../ شکلک شاعری که از فرط شعر گفتن یه متر ریش داره/