zahra aram
پسندها
182

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • عمريست

    دريا...دريا...باران

    به خورد تو داده اند

    و تو

    هنوز جنگل نشده ای !

    وقتی سرنوشت تو: کوير است

    حتی آسمان هم

    در برنامه ی آتی

    اعتباری برای رویش تو تخصيص

    نمی دهد ...!!!


    فرشته مه نگار
    سلام، ممکن هستش که تعداد ده دانلود صورت گرفته و لینک حذف شده است، چون اگر در رپیدشر فایلی رو اپلود کنید و بیشتر از ده بار دانلود شود خود سایت رپیدشر اون رو حذف می کند.
    آنكه امروز را ازدست مي دهد فردا را نخواهد يافت، خوشبختي آينده دراستفاده از زمان حال است. (شانينگ)
    سلام زهرا جان هوب نیستم یعنی نمیذارن خوب باشم داغونم داغون
    سلام زهرا جونم:gol: خواهش میکنم عزیزم ...

    وااای چه عکسای خوشگلی برام گذاشتی. یه دنیاااا ممنون... بوس:heart:


    گریزی نیست ...

    همیشه بی آنکه بخواهی

    اتفاق خودش را می اندازد

    وسط زندگی ات !

    بعد هم می رود

    تو می مانی و اینهمه چه کنم ...

    با ذهنی که مدام تکرار می کند:

    "حالا که اتفاقی نیفتاده

    دوست نداشت بماند، رفت...همین!"

    حالم از ذهنی که زیاد حرف می زند به هم می خورد !

    می روم تا اتفاق کمی آرام بگیرد ...

    به قول خودش

    فردا همه چیز را فراموش خواهیم کرد !

    می روم با یک آرزو

    کاش هیچ وقت نمی گفتم:

    کاش ...


    س.بارانی
    گفتنه دو کلمه ساده برای زندگی تو این دنیا کافیه : خدایا توبه. همین


    دخترک در برابر دفتر خاطراتش نشست ...

    آرام آنها را ورق زد ...

    صحنه ها پی در پی اجرا می شدند ...

    کارگردان ناتوانی بود که از مونتاژصحنه ها برنمی آمد !

    بادی وزید ...

    برگها به سرعت ورق خوردند ...

    مثل سالهایی که سریع و بی سر وصدا از پیش چشمانش عبور کردند ...

    و او غرق در اوهام دنیا

    رفتن هیچ کدام را حس نکرد ...


    ....


    خدایی دید ...

    نوری دید ...

    تسبیح... گل...پرنده...درخت...

    و حالا اشرف مخلوقات : انسان !

    اشرفی که کنار ادات ایمان

    گل...پرنده ... درخت

    احساس حقارت می کرد !


    ...


    باران بارید ...

    خاطراتش را شست و با خود برد !

    او ماند ...

    بغض ماند ...

    تنهایی ماند ...

    و

    نوری که در خاطراتش گم شد ...!


    NasibeH
    در شگفتم که در این مدت ایام فراق
    نگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت
    شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت
    بوستان چمن و سرووگل و شمشادت
    مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
    به شرار قهر سوزد همه جان ما سوارا
    عیدت مبارک عزیزم


    ممنون از لطف شما زهرا جان
    عید شما هم مبارک
    .
    در پناه خدا


    عیدت مبارک ...

    امیدوارم توی این روز قشنگ دعاهای خوبت مستجاب بشه ...

    .

    .

    .

    التماس دعا ...


    خنده هایم شکلاتی شده اند ... زیادی خالص ... تلخ !

    می دانی ، هوای بهشت به سرم زده است ...

    غمی که مرا فرا خواهد گرفت

    وقتی بوی گل هایش نفس هایم را آلوده باشند ...

    و من بغض خواهم کرد

    و غرق در لذت خواهم شد ...

    می گویند

    آدمی به خدا نزدیک است ...

    بسیار نزدیک ...

    هر گاه که اندوهگین باشد ...

    هرگاه به شدت اندوهگین باشد ...!


    ورق می خوریم

    همچون دفتری کهنه در باد ...

    و برگ هایمان در خاک گم می شوند ...

    و با باد همسفر

    و در آب جاری ...

    و روزی خواهد رسید

    که دیگر برگی بر این دفتر نخواهد ماند ...

    و آن روز دانه های درشت کلمات

    از هیچ متولد خواهند شد ...!
    عید سعید قربان بر شما و خانواده محترمتان مبارک
    ایامی عید در عید و شاد را برای شما آرزومندم:gol:
    سلام زهرا جان ... !!

    بله به علت اینکه چند روز نبودم یه خاطر امتحانات مثل این بود که پهنای باند سایت تمام شده بود ... !

    مشکل حل شد ... خوشحالیم که همیارانی مثل شما داریم ... !
    منتظر فعالیت شما در سایت هسنیم ... !
    سلام زهرا جان ... !!

    بله به علت اینکه چند روز نبودم یه خاطر امتحانات مثل این بود که پهنای باند سایت تمام شده بود ... !

    مشکل حل شد ... خوشحالیم که همیارانی مثل شما داریم ... !
    منتظر فعالیت شما در سایت هسنیم ... !
    بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم---همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم----شدم آن عاشق دیوانه که بودم
    در نهانخانه جانم رخ یاد تو درخشید----بوی صد خاطره پیچید یاد صد خاطره خندید
    یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم----پرگشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم
    به تو گفتن حذر از عشق ندانم نتوانم----سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
    روز اول که دلم به تمنای تو پر زد----چون کبوتر لب بام تو نشستم
    تو به من سنگ زدی-----من نگسستم نپریدم نرمیدم
    .
    .
    .
    بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم؟؟؟؟؟


    نه !‌
    شکايت نکن
    کوه هم که باشد
    گاهي
    دم غروب که مي شود
    انگار دلش مي لرزد ...
    به خدا قسم
    اصلا انگار طور ديگري ست !‌
    انگار ايستاده مي افتد
    ايستاده مي گريد
    و ايستاده مي ميرد ...
    پس گلايه نکن !‌

    ...

    از تو چه پنهان
    با تمام بي پناهي ام
    گاهي ايستاده
    در پس همين وجود
    در پس همين خنده هاي سرد
    در پس همين گريه هاي گرم
    هي مي ميرم و زنده مي شوم !

    ...

    سخت است
    صبور باشي ...
    و در حجم اين سکوت
    نـفـسـت بنـد نيـايـد ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا