لبریز گشته ام از حس نایاب رهایی ...
و توان آن دارم بالا روم تا اوج !
تا بدانجا که نگاه هیچ ستاره ای بر سرم نباشد ...
نگاه خیس از نیازم را از آبی ترین آسمانش نمی گیرم ...
مبادا که حضور طلایی اش را گم کنم !
و این بار می دانم که تنها نیستم ...
و می شنوم نوای بی مثالش را
در بی صداترین واژگان ...
و برای نخستین بار
دلم اندکی آرام می گیرد ...