mkm-arch
پسندها
1,286

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ...دیر فهمیده بود و باز گریان بود . حقیقت را به یاد آورد ولی فرصتی نبود . می خواست بازگردد و حقیقت را به همه بگوید ، ولی فرصتی باقی نمانده بود و باز هم مهر سکوت بر لبانش فرود آمد ...

    دراز کشید و چشمانش را بست و بازگشت به دنیایی که از آن آمده بود . همان دنیایی که با گریه از آن جدا شده بود ، ولی معلوم نبود که مثل قبل بخواهد به آن جا باز گردد یا نه !

    شاید بی هیچ توشه ای بازگشت و شاید تو تنها اندکی زودتر از او بفهمی ،بفهمی که جاده ات بی باز گشت است و سفری در پیش داری که باید با توشه ای پر به سرزمینی که گریان از آن آمدی باز گردی تا خندان باشی و سرافراز ...

    جاده را ببین ! رهگذرانش را ، تابلوهای راهنما را ، نه چراغ های رنگارنگ و چشمک زن و وسوسه انگیزش را ، خودت نور باش ...!
    زمانی که آمد چشم هایش گریان بود ،شاید به خاطر مهر سکوتی که بر لبانش بود و یا ورود به دنیایی شوم . زمینی که تبعیدگاه اولین جدش بود : آدم !

    چشم هایش را بسته بود . شاید نمی خواست ببیند ، شاید ترجیح می داد در دنیای خودش باشد ...

    ماه ها سخن نگفت و تا زمانی که لبانش از هم بشکفد هر آن چه می خواست باز گوید را فراموش کرد !

    به اجبار قدم در راهی گذاشت که باید می پیمود ..... تا انتها !

    آغازش زهر بود با اشک و آه ، ولی اندکی که گذشت به ظاهر شیرین شد . به ظاهر شیرین تر از عسل ! همه چیز نو بود . تاریکی و روشنی را می شکافت و میرفت و برایش دور از ذهن بود که روزی آرزو کند این جاده تکراری شود ...

    روزی با آرزوی برگشت ، روزی که با حسرت پشت سر را بنگرد و بخواهد که بازگردد و دوباره شروع کند ، ولی دریغ از یک گام که بتواند رو به گذشته بردارد ...

    روزی که به بن بست غم برسد ، تلخی این راه نیز شاید دوباره آغاز شود . آرام آرام سرعتش کند می شد و می رفت که بایستد . نمی خواست بیش از این پیش برود و پیر شود . تازه به یک سویی راه ، پی برده بود و می دید که به انتها نزدیک است ...
    سلام
    ممنون ازتوجهتون!
    اين كه وگفتي يعني چه؟من همي جوري رندرگرفتم ديگه بدون سيستم!
    ميدونم نورهاش هنوزطبيعي نيست آخه سه تانوربيشتربهمون هنوزيادندادن!skylight
    ,target direct,omni
    mr sky portal روهم ازشما يادگرفتم
    ايشالا رندرهاي بعدي بهترميشه!


    غروب ها

    در فکر طلوع رفته ایم ...

    و طلوع فردا

    در فکر به اینکه

    شاید

    غروب دیروز

    را باید

    زندگی می کردیم ...!


    قامت می بندم بر روی سجاده ایی که هر روز به انتظار وصلش پهن می شود و آغاز می کنم همان زمزمه های همیشگی را ...

    و هر بار که می خواهم خود را جاری ببینم در لذت حضورش ، شرمنده می شوم از تک تک کردارهایی که جز ندامت حاصلی ندارد !

    نمی دانم شاید هیچ گاه نرسم به آن جایی که حق بندگی ام و حق خداوندی اش را به جا بیاورم ...!


    صدای شرشر باران و شیشه ی بخار گرفته ی اتاق ...

    بسوی پنجره می روم بازش می کنم، چشمانم را می بندم ...

    دستم را بیرون می برم تا حس باران بر تمامی وجودم لبریز شود ...

    اکنون چشمانم را گشوده ام ...

    فرشته ایی همراه با قطره ی باران بر دستم نشسته است ...

    پرسیدم حیف است از این همراهی و بر زمین نشستن و زیر دست و پا ماندن !

    گفت : من فقط یک همراهم برای رساندن قطره ی باران و دوباره باز خواهم گشت ...

    بسوی آسمان برای همراهی قطره ایی دیگر و بارانی دیگر ...

    گفت و ... پر کشید !

    با خود اندیشیدم : پس من هم ...


    مهتاب
    سلام خوبی ...
    یه مدت که در گیر پروژه هام بودم ... الان هم که با مشکل خط تلفن مواجه شدم و نتم اکثر مواقع قطعه ...

    دیگه کم سعادتی ماست که در خدمت دوستان باشیم ...
    چه خبرا ...
    خوش می گزره ؟
    صداي بال ملايك ز دور مي‌آيد
    مسافري مگر از شهر نور مي‌آيد؟
    دوباره عطر مناجات با فضا آميخت
    مگر كه موسي عمران ز طور مي‌آيد؟
    شراب ناب تَبَلور به شهر آوردند
    تمام شهر به چشمم بلور مي‌آيد!
    ستاره‌اي شبي از آسمان فرود آمد
    و مژده داد كه صبح حضور مي‌آيد
    چقدر شانة غم‌بار شهر حوصله كرد
    به شوق آن كه پگاه سرور مي‌آيد
    مسافري كه شتابان به يال حادثه رفت
    به بال سرخ شهادت صبور مي‌آيد
    به زخم‌هاي شقايق قسم، هنوز از باغ
    شميم سبز بهار حضور مي‌آيد
    مگر پگاه ظهور سپيده نزديك است؟
    صداي پاي سواري ز دور مي‌آيد
    شعبان، به نیمه خود رسیده و اشتیاق جهان، به بی‏نهایت. گویند برای آمدنت باید به انتظار ایستاد، نه به انتظار نشست. ما ایستاده ایم چرا که در قلبمان زمزمه ایست. خبری در راه است


    ديگر ترنم باران هم

    نمي تواند

    مرهم درد شود ...

    از كساني مي گويم

    كه تبسم را

    هرگز آيينه اي نبودند ...

    حتي

    به زهر خندي !!!


    وقتي بزرگ مي شوي ديگر نمي ترسي كه نكند فردا صبح خورشيد نيايد! حتي دلت نمي خواهد پشت كوهها سرك بكشي و خانه خورشيد را از نزديك ببيني ...


    پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی. می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت...آهسته می خزید، دشوار و کند؛ و دورها همیشه دور بود...
    سنگ پشت تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید...
    پرنده ای در آسمان پر زد، سبک؛ و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت:
    "این عدل نیست، کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی.من هیچ گاه نمی رسم و در لاک سنگی خود خزید، به نیت ناامیدی."
    خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد . زمین را نشانش داد. کره ای کوچک بود.
    و گفت: "نگاه کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس نمی رسد...چون رسیدنی در کار نیست.فقط رفتن است، حتی اگر اندکی...و هر بار که می روی ، رسیده ای!
    و باور کن آنچه بر دوش توست، تنها لاکی سنگی نیست،و پاره ای از هستی را بر دوش می کشی؛" پاره ای از مرا..."
    خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت.دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راهها چندان دور...
    سنگ پشت به راه افتاد و گفت:" رفتن، حتی اگر اندکی؛"و پاره ای از "او" را با عشق بر دوش کشید...
    نه!!!من اونی که گذاشتی رو خیلی دوست دارم!!عکس نذاشته م که
    جای من تک و تنها اینجا خالی بود ، ولی جای همه شما ها تو قلب من خالی بود ...
    سلام عزیزم .
    ممنونم از محبت شما. بی نهایت دلتنگ همتون بودم . با تمام وجودم به همه شما وابسته شدم و خوشحالم سعادت پیدا کردم در خدمتتون باشم .
    ببخشید چطوری باید از تالار بپرسم ؟ راهنمایی کنید ممنون میشم
    سلام می خواستم بدونم با رتبه ی 2100 منطقه ی 2 که جز بومیهای مشهد هستم و در ضمن دخترم می تونم معماری روزانه ی فردوسی قبول شم؟
    سلام می خواستم بدونم با رتبه ی 2100 منطقه ی 2 که جز بومیهای مشهد هستم و در ضمن دخترم می تونم معماری روزانه ی فردوسی قبول شم؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا