من و پاييز شانه به شانه ...
به پاييز گفتم
آرام، گام بردار ...
در زير برگها
بهاري، دارد، مي تپد ...
...
من و پاييز جلوتر رفتيم
نفس در سينه ي هردومان حبس بود
برگها را كنار زديم
تورا ديديم ...
هنوز بالهايت جان داشت
نفست بوي پرواز مي داد
و سكوت نبض تو در گوش برگها جاري بود
هنوز جاي پاي قلبت سبز بود ...
و
هنوز دستهايت
بوي دل مرا مي داد
اي كودكي بزرگوار من !!!
...
امروز كوچكتر از آنم
كه به قداست تو
بينديشم
يادت گرامي باد ...
اي كودكي بزرگوار من ...
اي كودكي بزرگوار من ...!
فرشته مه نگار