MOΣIN
پسندها
4,553

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • در غمش هر شب به گردون پیک آهم می‌رسد

    صبرکن، ای دل! شبی آخر به ما هم می‌رسد

    شام تاریک غمش را گر سحر کردم چه سود؟

    کز پس آن نوبت روز سیاهم می‌رسد

    صبر کن گر سوختی ای دل! ز آزار رقیب

    کاین حدیث جانگداز آخر به شاهم می‌رسد

    گر گنه کردم، عطا از شاه خوبان دور نیست

    روزی آخر مژدهٔ عفو گناهم می‌رسد

    بهار
    زن: جیغ بنفششششششششششششششششششششش
    مرد: یا ابولفضل؟ چی شده؟ زلزله اومده؟
    زن: نه
    مرد: خونه همسایه آتیش گرفته؟
    زن: نه
    مرد: غذات سوخت؟
    زن: نه
    مرد: دستتو بریدی؟
    زن: نه
    مرد: پس چی شده؟
    زن: بیا دم پنجره ببین این گربهه چقدر نازه
    و آن مرد با تفنگ بادی آمد...
    شب سردیست و من افسرده
    راه دوریست و پایی خسته
    تیرگی هست و چراغی مرده،
    می کنم تنها از جاده عبور
    دور ماندند ز من آدم ها،
    سایه ای از سر دیوار گذشت
    غمی افزود مرا بر غم ها
    فکر تاریکی و این ویرانی
    بی خبر آمد تا با دل من
    قصه ها ساز کند پنهانی،
    نیست رنگی که بگوید با من
    اندکی صبر سحر نزدیک است
    هر دم این بانگ برآرم از دل
    وای این شب چقدر تاریک است.
    خنده ای کو که به دل انگیزم
    قطره ای کو که به دریا ریزم
    صخره ای کو که بدان آویزم
    مثل این است که شب نمناک است
    دیگران را هم غم هست به دل
    غم من لیک غمی غمناک است.
    سلاااام...ممنون از شعر زیباتون
    :gol::gol::gol:

    به نام عشق...

    به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
    هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است
    جهان تمام شد و ماهپاره های زمین
    هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است
    هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
    که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است
    پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
    کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است
    به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد
    چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است
    بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
    چرا که سنگ صبور است و محرم راز است
    ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
    کبوتری که زیادی بلند پرواز است ...
    ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
    بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
    منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام
    پرصدای ساربانان بینی و بانگ جرس
    محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار
    کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
    من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب
    گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس
    عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق
    شب روان را آشنایی‌هاست با میر عسس
    عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز
    زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
    دل به رغبت می‌سپارد جان به چشم مست یار
    گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
    طوطیان در شکرستان کامرانی می‌کنند
    و از تحسر دست بر سر می‌زند مسکین مگس
    نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست
    از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا