گیرم شاعر شدم
تمام غزلها را سرودم
یا تمام شاهنامه را از بر برایت خواندم
گیرم تمام کوچه های شهر را
زیر باران
دویدم
گیرم…
نه دیگر دلگیر نیستم
دل کنده ام
از هرچه نام توست بر آن
بگذار تمام لیلاهای شهر
در حسرت لبهایت
پرپر بزنند
بسوزند
من دیگر پریدم
عاشقت نشدم
که عصرها
دست خودت را بگیری و ببری پارک
انقراض نسلت را روی تاب های خالی تکان بدهی
و فراموش کرده باشی
چقدر می توانستم مادر بچه های تو باشم !
عاشقت نشدم
که شب ها لبانم را
میان حروف کوچک بی رحم تقسیم کنم
گرمی آغوشم را
صدای نفس هایم را
و آرزوهای بزرگ زنی که احساسش را
باید برای گوشی همراهش تعریف کند
درست در لحظه ای که خواب سنگینت
کمر تخت را می شکند
عاشقت نشدم
عاشقت نشدم که ناچار باشم برای دوستت دارم هایم
مجوز بگیرم
دوستت دارم هایم را منتشر کنم
و بعد تصور کنم این شعر را
معشوقه ات برای تو می خواند
آیدا خاقانی