mani24
پسندها
36,402

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره


  • برای تو مینویسم زندگی من ........

    برای تو ئی که هر لحظه ام پراز وجود توست .....و با یاد تو میگذرد ....

    دستانت را لمس می کنم .........

    صورتت را نوازش می کنم .....

    تو را در اغوش می گیرم .....

    برایت از دلم میگویم .....

    از حرف هایی میگویم که قاصدک هایی از عشق را به همراه دارند ......


    وسعت دوست داشتن را اندازه نگیر ...

    زیادش هم کم است ...

    رشد کن ...

    شکل بگیر ...

    و کامل شو ...

    خودِ دوست داشتن مهم است ...

    نه زمانش ...

    نه پایداری اش ...

    نه مالکیتش ...

    و نه حد و حدودش ...

    سرت را بالا کن ...

    نگاه کن ...

    دوست داشتن خدا را ببین ...


    خوشبختی
    داشتن کسی ست...
    که بیشترازخود ، تو را بخواهد...
    و بیشتر از تو...هیچ نخواهد.....


    آدم باید یکی رو داشته باشه

    وقتی دلش گرفته بهش زنگ بزنه

    و براش پشت گوشی آهنگ بذاره ...

    یکی که وقتی نباشه ، دلشوره بگیری .

    یکی که نبودنش بشه دلیل تمام خوش نگذشتن های دنیا ...

    نه مهمونی ، نه سفر ...

    می دونی ؟؟؟

    یکی باید باشه که دلیلِ لذت بردن از بارون بشه ،

    یکی که نبودنش بشه دلیل غمبادِ عصرهای پاییزی !

    نفسهاش تنها دلیلِ نفس کشیدنت بشه ،

    اونقدر که وقتی نیست ،

    نفست بند بیاد ...

    یکی که غرق فکرش باشی و نفهمی چقدر از مسیر راه خلاف رفتی ،

    تا اینکه ماشین های مخالف ،

    سرشان را بیرون بیارن و بگن :

    " هووووی ! چته ؟ عاشقی ؟ "

    یکی که تب کنی نبودنش را و هذیون بگی و هیچ کس نفهمه چرا !

    اصلا باید یکی باشه وقتی می گی دلم گرفته ،

    بگه قربون ِ دلِ گرفته ات ...


    عشق من

    قلبم را تا به ابد به تو هدیه میدهم ......

    نگاهم را

    دستانم را به تو هدیه میدهم ..

    امانتی از من به تو ..باورم را به تو هدیه میدهم ....

    من یک انسانم ....از جنس خاک ...از جنس اب ...از جنس باد ...از عشق هوای نفسهای پروردگارم ...

    پیچک عشق را در وجودم نهفته ام ...و تو را محصور عشقم میکنم ...

    مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!

    بوی عطر تنت را مدت هاست به انتظار نشسته ام ...

    با نگاهم به دنبالت میگردم ...

    توئی تنها بهانه دلخوشی هایم

    تنهایت نمیگذارم ....

    رهایت نمیکنم ....


    تو با نگاهت ..عشقت را در قلبم میپرورانی ....

    دوستت دارم ....

    زندگی من .....

    دریای مواج عشق

    شاهزاده ی من .....

    عاشقانه به پایت میریزم احساساتم را .....

    در ساحلی ارام .....

    هنگامی که پیچک کالبد تنم را به دور تنت محصور میکنم ....

    ارامش را ازان وجودم می یابم ..

    میخوانم دریا را ....

    میخوانم شن های تابیده ی صحنه ی زندگی مان را ...

    حریم نگاهت را به چشمانم با ترنمی از فریاد نسیم ارزوها مینوازم ...

    دگرگون میشم در اغوشت ....

    زمان را به ایستادن میخوانم ...

    میخواهم تو را برای ابدیت عاشقی داشته باشم ...

    تو اینجایی ....در من ...در قلب من ...

    تو را در کوچ باغ صحرای عاشقی همراهی همیشگی میشوم ....

    و نغمه ی وصال را از اسمان ابی فرا میخوانم ....


    وسعت دوست داشتن را اندازه نگیر ...

    زیادش هم کم است ...

    رشد کن ...

    شکل بگیر ...

    و کامل شو ...

    خودِ دوست داشتن مهم است ...

    نه زمانش ...

    نه پایداری اش ...

    نه مالکیتش ...

    و نه حد و حدودش ...

    سرت را بالا کن ...

    نگاه کن ...

    دوست داشتن خدا را ببین ...


    خشکیده ، چه زیبا اما ،

    بارانی ترین های وجودم را زمزمه می کند…!

    و تو ،

    چه آسان…

    برگهای خشک دلم را لگد مال کردی و رفتی …

    برگی از خط خطی های مرد بارانی


    شاهزاده من ...


    دریا ما را به ساحلش میخواند ....

    ابر های باران زا ما را برای استقبال از قطره های حاوی از عشقش میخواند ....

    ببین ...

    اغوشم برای توست ....گوش فرا بده به امواج که عشق را همراه دلهایمان زمزمه میکنند ...

    نگاهم را بخوان که منم اواره نگاه تو ....

    مرا به اغوشت رهسپار بدار ..

    زندگی من ....


    مانی
    دلم برای بودنت تنگ است


    بودن سرخ تو


    ارامش سبز بودنت


    ابی دستانت را دوست دارم


    انگشتانم برای بودن میان ابی دستانت از هم فاصله می گیرند


    از سیاهی شب نمی ترسم


    زمانی که سپیدی قلبت روشنگر لحظه هایه من است


    نارنجی و زرد شناور کلامت را دوست دارم


    انفجار رنگ ها را کنار تو دوست دارم


    رنگ ها را برای با تو بودن دوست دارم
    عشـــــــــق بـــــي پــايــان

    پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .
    پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشيم جائی از بدنت آسیب ديدگي يا شکستگی نداشته باشه "
    پیرمرد غمگین شد، گفت خيلي عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
    پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
    او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد كافي دير شده نمی خواهم تاخير من بيشتر شود !
    يكي از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
    پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
    پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
    پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !
    گاهی بعضیها انچنان باورهایت را
    نابود میکنند
    که حتی
    نمیدانی
    حرفی که
    تا دیروز باور داشتی
    حال چرا با دلواپسی دیگر باورش نداری ...
    با سلام...
    گروه هنری نقشینه نقدیم می کند:



    فصلنامه هنری نقشــــینه - ویژه نامه موسیقی | سال دوم - بهار 1393-شماره 3

    با ما همراه باشید....:gol:
    سیگارت را

    زیر تابلویه سیگار کشیدن ممنوع دود کن

    تا باطل کنی قانونی که معنی درد را نمیفهمد ...
    طــــــــــــــــرح نسیــــــــــــــــــــــ م دوست .................... ختم قرآن در ماه مبارک رمضان....1435
    زندگی درست مثل نقاشی کردن است
    خطوط را با امید بکشید
    اشتباهات را با آرامش پاک کنید
    قلم مو را در صبر غوطه ور کنید
    و با عشق رنگ بزنید


    [IMG][IMG]
    [IMG][IMG][IMG]
    [IMG][IMG]
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا