نه بابا شوخی کردم
اصن شقا یه داستانه زندگی برام تعریف کرد که یاده کتابای فهیمه رحیمی و مودب پور افتادم
تازه این دفعه زدم تو خال ازش پرسیدم با نیروانیا فامیلی
یعنی فک کنم یخ کرد با این سوالم
یکم خنگه بهش میگم حاله بچه هارو بپرس گفت باشه. از اون روز میاد تو پروفم میگه سلام
میخواستم بهش بگم مجید دلبندم جملات منو قشنگ بخون
تازه ژاپن هم رفته:|:|:|
اصن اون دفعه یه جوری صحبت کرد که من از شوق اشکم دراومده بود
ولی بیاین دلم براتون اونجا تنگ میشه زیاد